نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطره ای از شهید
خاطره‌‌ای از شهید «موسی درویشی نخل‌ابراهیمی»
فرزند شهید تعریف می‌کند: «پدرم بلندگویی بر روی پشت بام خانه نصب کرده بود و عصر که می‌شد نوارها را می‌گذاشت و صدایش از بلندگوی خانه ما پخش می‌شد. ایشان فضای هرمز را الهی کرده بود.»
کد خبر: ۵۶۴۴۴۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۰۷

خاطره‌‌ای از شهید «دوست محمد سالاری سیرمندی»
فرزند شهید تعریف می‌کند: «با برداشتن کپسول حاوی بمب و انتقال آن با کمک شهید خانعلی ملایی، آن کپسول را به جایی دورتر از تجمع کارکنان شرکت گاز بردند و به شهادت رسیدند. پدر برای من نماد یک انسان بزرگ و فداکار است هرچند که او را ندیدم.»
کد خبر: ۵۶۴۳۱۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۰۵

خاطره‌‌ای از شهید «خلیل تختی‌نژاد»
فرمانده شهید تعریف می‌کند: «تصمیم گرفتم به عنوان تشویق، گلوله‌ی دیگری به او بدهم و به نوعی ارزشیابی مطلوبی از مهارتش داشته باشم. گلوله‌ی بعدی را هم دقیقاً به هدف زد. دو بار دیگر این کار را تکرار کرد و نشان داد بی‌جهت به او خلیل آرپی‌جی نمی‌گفتند!»
کد خبر: ۵۶۴۲۲۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۰۱

خاطره‌‌ای از شهید «بختیار رنجبری کمیز»
همسر شهید تعریف می‌کند: شهید به من گفت «جنگ شده است، می‌خواهم به جبهه بروم و از وطنم دفاع کنم. ممکن است شهید شوم و دیگر برنگردم. مواظب بچه‌هایمان باش»
کد خبر: ۵۶۴۰۶۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۹

خاطره‌‌ای از شهید «سیداسماعیل موسوی دهویی»
مادر شهید تعریف می‌کند: شهید به من گفت «مادرم اگر من شهید شدم به خاطر من گریه نکن و هر وقت یاد من افتادی به مهتاب نگاه کن».
کد خبر: ۵۶۴۰۱۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۸

هم‌رزم شهید «علی‌اکبر قاسم‌پور» نقل می‌کند: «قرار گذاشتیم نوبتی برویم جبهه. برادر بزرگش شهید شده بود. پدر و مادر پیرش دلشکسته بودند و نیازمند مراقبت. من رفتم جبهه و او ماند. بوی عملیات را که شنید، ساکش را بست و آمد. گفتم: قرارمون این نبود، چرا اومدی؟ گفت: نمی‌خواستم از قافله عقب بمونم.»
کد خبر: ۵۶۳۹۹۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۸

خاطره‌‌ای از شهید «محمد دادی‌زاده»
خواهرزاده شهید تعریف می‌کند: شهید می‌گفت «من باید بروم چون در جبهه وضعیت خیلی به هم ریخته شده است و هم‌رزمانم در آن‌جا مشغول جنگ با صدامیان هستند. وظیفه من است که بازگردم و پا به پای هم‌رزمانم بجنگم و از آب و خاک کشورم دفاع کنم.»
کد خبر: ۵۶۳۸۵۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۵

خاطره‌‌ای از شهید «محمد زارعی»
برادر شهید تعریف می‌کند: وصیت‌نامه‌اش را که باز کردیم نوشته بود «اگر شهید شدم مرا کنار همان مسجدی که خودم ساختم دفن کنید»، دلمان نیامد بر خلاف گفته‌اش عمل کنیم و او را همان‌جا به دل خاک سپردیم.
کد خبر: ۵۶۳۷۱۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۴

قسمت دوم خاطرات شهید «سید محمد موسوی»
هم‌رزم شهید «سید محمد موسوی» نقل می‌کند: «شبی متوجه می‌شود که امام عصر(عج) در جلسه فردا شب حضور می‌یابند؛ مجلس دعا برگزار شد. می‌گفت: دعای آن‌شب جلوه دیگری داشت. هم‌چنان منتظر بودم تا آنکه به نام مقدس امام حسن عسکری(ع) رسیدیم.»
کد خبر: ۵۶۳۶۵۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۳

خاطره‌‌ای از شهید «غلامشاه افساء»
پدر شهید تعریف می‌کند: «تا ماشین را دیدیم شتاب گرفتیم، در اثر این شتاب موتور شهید خاموش شد که ناگهان شهید موتور من را گرفت و با سید میرخلیلی فرار کرد. مامورین چون دنبال سید میرخلیلی بودند من را رها کردند و...»
کد خبر: ۵۶۳۶۵۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۳

خاطره‌‌ای از شهید «قنبر کریمی»
پدر شهید تعریف می‌کند: از او پرسیدم که چرا این موقع شب به حرم رفتی؟، شروع به گریه کرد و گفت «دیشب در عالم خواب حضرت علی ابن موسی الرضا(ع) را دیدم، ایشان به من گفت چرا به حرمم نمی‌آیی، منتظرت هستم. من هم...»
کد خبر: ۵۶۳۶۳۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۳

خاطره‌‌ای از شهید «سید عبدالحسین عمرانی»
دوست و همسنگر شهید تعریف می‌کند: «آن قدر اشک از دیدگانش جاری شده بود که خاک زیر سرش را گِل کرده بود. دستی بر شانه‌اش گذاشتم ولی انگار در عالم دیگری سِیر می‌کرد و هیچ وقت متوجه حضور من در آن شب نشد.»
کد خبر: ۵۶۳۵۳۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۱

خاطره‌‌ای از شهید «خلیل تختی‌نژاد»
فرمانده شهید تعریف می‌کند: «دلسوزی خلیل برای حفظ تجهیزات نه تنها طول عمر تجهیزات را افزایش می‌داد بلکه باعث می‌شد روحیه‌ی جهادی و دغدغه‌مندی نیروها رشد پیدا کند و...»
کد خبر: ۵۶۳۳۵۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۸

خاطره‌‌ای از شهید «علی‌اصغر یاوری»
خواهر شهید تعریف می‌کند: «اهل نماز اول وقت بود و همیشه به ما سفارش می‌کرد که نسبت به حجاب محکم و استوار باشیم.»
کد خبر: ۵۶۳۱۸۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۶

خاطره‌‌ای از شهید «عیسی نبی‌زاده»
برادرزاده شهید تعریف می‌کند: «ایشان با اعتمادی که پیش مردم داشتند، تعدادی کیسه برنج، چند حلب روغن و ... را برای این مراسم مُهَیا کردند. این کار عمویم کمک بزرگی به من و خانواده‌ام کرد تا این مراسم را برپا کنیم.»
کد خبر: ۵۶۳۱۱۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۵

خاطره‌‌ای از شهید «یوسفعلی سلیمی»
فرزند شهید تعریف می‌کند: «زمان جنگ شد و من با ایشان عازم جبهه شدم تا اینکه مدتی را از هم جدا شدیم. من در جایی و پدر هم در جایی دیگر مشغول مبارزه با دشمن بود و...»
کد خبر: ۵۶۲۹۱۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۰

خاطره‌‌ای از شهید «محمد دروگری دهبارزی»
همرزم شهید تعریف می‌کند: «در نمازها لحظه‌ای صدای گریه بچه‌ها قطع نمی‌شد، شروع گریه هم از آیه ایّاکَ نَعْبُدُ وَ اِیّاکَ نَسْتَعین بود. اولین کسی که زیر گریه می‌زد. علی بود و...»
کد خبر: ۵۶۲۹۰۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۱۰

خاطره‌‌ای از شهید «حسین داپرزه»
دخترخاله شهید تعریف می‌کند: «زمانی که شهید به مرخصی می‌آمد، همیشه ما بین حرف‌هایش از شهادت صحبت می‌کرد و با اطمینان بیان می‌کرد که خدمت سربازی‌اش همراه با شهادت وی پایان می‌یابد.»
کد خبر: ۵۶۲۸۴۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۰۹

خاطره‌‌ای از شهید «عباس رضایی سردره»
پدر شهید تعریف می‌کند: «شهید کپی شناسنامه خود را تغییر داده بود و سنش از 13 سال به 15 سال تغییر کرده بود و چون رشد بسیار خوبی داشت کسی نفهمید که در حقیقت...»
کد خبر: ۵۶۲۷۷۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۰۷

خاطره‌‌ای از شهید «حسن مسلمی»
همسر شهید تعریف می‌کند: «وقتی می‌آمد از امامان برایمان صحبت می‌کرد. خیلی به نماز و واجبات سفارش می‌کرد. از جبهه می‌گفت، از توپ و خمپاره، از دوستانش که یکی یکی...»
کد خبر: ۵۶۲۷۰۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۰۴