خاطرهای از شهید «نادر سفاری»
برادر شهید تعریف میکند: او علاقه زیادی به رفتن به جبهه داشت و همیشه از پدر و مادرم میخواست تا با تصمیمش موافقت کنند. سرانجام، وقتی پدر و مادرم دیدند که او مصمم است و اشتیاق زیادی برای این کار دارد، رضایت دادند و او راهی جبهه شد.
کد خبر: ۵۸۰۶۷۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۰۴
خاطرهای از شهید «عبدالمجید قنبری باغستانی»
مادر شهید تعریف میکند: شهید به من گفت؛ تو چند تا پسر داری، یکی را خمس بده به امام خمینی(ره). گفتم؛ من خمس دادهام تو برو برای امام خمینی(ره) خدمت کن.
کد خبر: ۵۸۰۵۸۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۹/۰۴
خاطرهای از شهید «اسماعیل فرخینژاد»
همرزم شهید تعریف میکند: او از خط و حد و مرزی که لشکر برای پیشروی تعیین کرده بود؛ جلوتر رفت و با کمک گردانهای دیگر، بعثیها را توی باتلاق گیر انداخت و آنها را اسیر کرد و به عقب آورد. این کارش بیانگر این بود که او فرماندهای لایق، توانمند و از خود گذشته است.
کد خبر: ۵۸۰۳۶۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۳۰
خاطرهای از شهید «ابراهیم مهیاری»
مادر شهید تعریف میکند: شهید در هر شرایطی کنارم بود تا در انجام کارها یاریام کند و زحماتم را کمتر کند. او همیشه میگفت؛ "میخواهم شما را سربلند کنم." در نهایت نیز با شهادتش باعث افتخار و سربلندی من شد.
کد خبر: ۵۸۰۲۸۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۹
«او همیشه خود را مدیون شهدا می دانست و شهادت را اوج رستگاری انسان می شمرد.» در ادامه زندگی معلم شهید ابراهیمی آذر را میخوانید.
کد خبر: ۵۸۰۲۴۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۸
خاطرهای از شهید «سالم زارعی»
همرزم شهید تعریف میکند: به یاد دارم یک روز که به مرخصی شهری رفته بودیم، هنگام بازگشت به پایگاه، یک ماشین سپاه دیدیم که در درهای سقوط کرده بود. کسی جرات پایین رفتن نداشت. زیرا مسیر صعب العبور بود و اگر کسی به پایین دره میرفت بالا آمدن برایش خیلی مشکل بود.
کد خبر: ۵۸۰۲۱۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۸
خاطرهای از شهید «هادی اسکانیزاده»
پدر شهید تعریف میکند: به شهید گفتم؛ بیا سر سفره غذا بخور، شهید در پاسخ گفت؛ چطور ما غذا بخوریم در حالی که سیل زدگان غذایی ندارند. به او گفتم که دولت کمکشان میکند اما ایشان گفت؛ پس تکلیف ما چه میشود؟
کد خبر: ۵۸۰۱۳۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۷
خاطرهای از شهید «غلام ترکیزاده»
همسر شهید تعریف میکند: به شهید گفتم از جبهه تعریف کن و شهید گفت؛ یک تفنگ دستم دادند و من هم مشغول مبارزه شدم. در همین حین یکی از شهدا پایم را گرفت و گفت که زخمی شدهام و کمکم کن. من هم به عقب زنگ زدم تا با آمبولانس او را به بیمارستان ببرند.
کد خبر: ۵۸۰۰۸۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۶
خاطرهای از شهید «عبدالمجید قنبری باغستانی»
مادر شهید تعریف میکند: حسینیه امام جعفر صادق(ع) مراسم تعزیعهخوانی بود، من و عبدالمجید هم شرکت میکردیم؛ وقتی به خانه برمیگشتیم میگفت: میخواهم شبیهخوان بشوم و نقش حضرت ابوالفضل(ع) را داشته باشم.
کد خبر: ۵۷۹۹۷۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۳
خاطرهای از شهید «حسن ذاکری»
همرزم شهید تعریف میکند: وقتی وارد رستوران شدیم، صدای ترانه به گوشمان خورد و چون ایام شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) بود شهید از این بابت ناراحت شده بود ولی چون شهید اخلاق نیکویی داشت وقتی به صاحب رستوران اطلاع داد که ایام شهادت است...
کد خبر: ۵۷۹۹۶۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۳
خاطرهای از شهید «عزتالله جامخور»
برادر شهید تعریف میکند: ساک کوچکم را برداشتم و روی یکی از تختها دراز کشیدم. وقتی میخواستم چشمهایم را ببندم، تختی که موازی تخت من بود، بوی آشنایی میداد، بوی برادرم عزتالله بود. اول ترسیدم، چون اگر میفهمید مدرسه را رها کردهام و به جبهه آمدهام، حسابی تنبیهم میکرد و مرا بر میگرداند.
کد خبر: ۵۷۹۷۸۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۱
خاطرهای از شهید «اسماعیل فرخینژاد»
برادر شهید تعریف میکند: اسماعیل با همه دوست بود ولی با عدهی کمی رفاقت ویژه داشت، او برای رفاقت کردن ملاک و معیار برای خودش درست کرده بود، برای مثال آن فرد آدم خلاف و بدنامی نباشد، پایبند به ارزشهای دینی و مذهبی باشد.
کد خبر: ۵۷۹۷۱۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۲۰
خاطرهای از شهید «حسین رکنالدینی»
برادر شهید تعریف میکند: برادرم اخلاق بسیار خوبی داشت. نوحهخوان امام حسین(ع) بود و به ایشان ارادت خاصی داشت. برادرم همیشه میگفت؛ میروم شهید میشوم و در راه خدا جانم را میدهم.
کد خبر: ۵۷۹۶۳۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۱۹
قسمت نخست خاطرات شهید «مجید شحنه»
مادر شهید «مجید شحنه» نقل میکند: «مجید نشسته بود روی سجاده. دستانش را بالا برده بود و میگفت: الهی العفو! العفو! گریه افتاد. سر به سجاده برد و گفت: خدایا! شهادت رو قسمت من کن! گفتم: خدایا! حالا که این بچه عاشق تو شده من راضیام بره جبهه.»
کد خبر: ۵۷۹۴۱۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۱۵
خاطرهای از شهید «اسحاق سالاری»
مادر شهید تعریف میکند: زمانی که میخواست به جبهه برود به او گفتم؛ پسرم از رفتنت ناراحت نیستم، چون تو تنها فرزند من نیستی بلکه تو از خدا و برای خدایی، من تو را برای مال دنیا نمیفرستم بلکه برای خدا میفرستم.
کد خبر: ۵۷۸۹۶۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۱۵
خاطرهای از شهید «حسین دامنباغ»
برادر شهید تعریف میکند: بارها بعد از نماز دیده بودم، دعا میکند شهید شود. اما هیچ وقت از یاد نمیبرم روزی را که احمد مجرد به شهادت رسید. اول محرم سال 1360 بود. من باید خبر شهادت احمد را به حسین میدادم. وقتی به خانه آمد و خبر را به او دادم...
کد خبر: ۵۷۸۹۵۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۸
خاطرهای از شهید «سید عبدالحسین عمرانی»
پدر شهید تعریف میکند: بعدها در یکی از مدارس راهنمایی میناب هم مدیر شد و هم معلم، با روحیهای که داشت، جوی مذهبی ایجاد کرده بود که خیلیها نمیپسندیدند. مرتب گزارشش را به ساواک و شهربانی میدادند ولی او دست بردار نبود.
کد خبر: ۵۷۸۸۸۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۱۴
خاطرهای از شهید دانشآموز «علی غریبی»
برادر شهید تعریف میکند: برادرم جوانی خوش اخلاق و خوش برخورد بود که همه او را دوست داشتند. یادم میآید اولین بار که به جبهه رفت به علت اینکه سن قانونی رفتن به جبهه را نداشت شناسنامهاش را دست کاری کرده بود تا بتواند به جبهه برود.
کد خبر: ۵۷۸۸۶۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۷
خاطرهای از شهید «حاجعلی غلامحسینی»
فرزند شهید تعریف میکند: پدرم تمام وقت، انرژی خود را صرف فعالیتهای انقلابی میکرد، چون از بطن سرزمینی محروم برخاسته بود. همواره سعی میکرد هر آنچه دارد را به ستمدیدگان و محرومان ببخشد.
کد خبر: ۵۷۸۸۶۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۷
خاطرهای از شهید «اسماعیل فرخینژاد»
برادر شهید تعریف میکند: عمده فعالیتهای شهید به دوران انقلاب و بعد از جنگ برمیگردد. زمان انقلاب به دور از چشم خانواده در میتینگها، همایشها و راهپیماییها شرکت میکرد و از روزی که جنگ شروع شد تا روزی که به شهادت رسید به طور منظم و مرتب در جبهه بود.
کد خبر: ۵۷۸۸۰۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۱۲