مازندران - خاطراه ها و نيايش

آخرین اخبار:
خاطراه ها و نيايش
اول از صاحب خانه اجازه بگیریم، بعد انجیر بکنیم

اول از صاحب خانه اجازه بگیریم، بعد انجیر بکنیم

دوست شهید «سیدرجب رشیدایی» می‌گوید: پسرم خیلی حلال و حرام را رعایت می‌کرد و همیشه با آدم‌های خوب معاشرت می‌کرد. یکبار به من گفت: مامان دوستم رضا به من گفت: برویم خانه همسایه انجیر بچینیم. من به او گفتم، آقا رضا اول از صاحب خانه اجازه بگیریم، بعد انجیر بکنیم. رضا گفت: ول کن، دنیا دو روزه، پسرم ناراحت شد و گفت با من دیگر حرف نزن. انجیر دزدی حرام است.
آرزوی زیارت کربلا

آرزوی زیارت کربلا

همرزم شهید «سیف الله جهانی امیری» می‌گوید: بیش‌ترین آرزویی که داشت این بود که همیشه می‌گفت: حسین جان! دوست دارم قبل از این که بمیرم و شهید بشوم یک بار هم شده به زیارت آقا در کربلا بروم و بعد شهید شوم.
من پسر فاطمه زهرام

من پسر فاطمه زهرام

مادر شهید «فرج الله حامدی» می‌گوید: داشتیم ناهار می‌خوردیم، فرج یهو گفت: مامان میدونی من پسر فاطمه زهرام. بهش گفتم فرج لوس نشو؛ ناهارتو بخور. چند وقتی از اون روز گذشت و جنگ شد و پسرم رفت جبهه و شهید شد و وقتی آوردنش سرش قطع شده بود. خیلی بی تابی میکردم.
معاشرت با خونسردی و خوش خلقی

معاشرت با خونسردی و خوش خلقی

برادر شهید «غلامعلی الیاسی رسکتی» می‌گوید: دارای اخلاق خوب و نیکی بود خیلی مودبانه و با احترام با همه برخورد می‌کرد. با خونسردی و خوش خلقی با افراد معاشرت می‌کرد.
اقامه نماز از سه سالگی
مروری بر زندگی‌نامه شهید «سیدحسین الهی»

اقامه نماز از سه سالگی

شهید «سیدحسین الهی (کوهی مقدم)» از سه سالگی، در اثر توجه و صیانت دینی پدر و مادر، به اقامه نماز پرداخت و از همان کودکی با قرآن انس پیدا کرد که همین دو (نماز و قرآن) سرمایه‌ی جاودانه‌ی او گردید.
حلال و حرام را رعایت می‌کرد

حلال و حرام را رعایت می‌کرد

مادر شهید «قربان علی پوراکبرکرانی» می‌گوید: پسرم خیلی حلال و حرام را رعایت می‌کرد و همیشه با آدم‌های خوب معاشرت می‌کرد. یکبار به من گفت: مامان دوستم رضا به من گفت: برویم خانه همسایه انجیر بچینیم. من به او گفتم، آقا رضا اول از صاحب خانه اجازه بگیریم، بعد انجیر بکنیم. رضا گفت: ول کن، دنیا دو روزه، پسرم ناراحت شد و گفت با من دیگر حرف نزن. انجیر دزدی حرام است.
دیدار به قیامت

دیدار به قیامت

مادر شهید «جعفر بخشیان کلاریجانی» می‌گوید: در آخرین روزی که می‌خواست به جبهه برود شب آخر بالای سر من نشست و بیدار بود گفتم چرا نمی‌خوابی گفت می‌خوابم شما بخواب! صبح آمد پیشم مرا قسم داد که جواب او را بدهم وصیت نامه اش را می‌خواست و خیلی دنبالش گشت وقتی وصیت نامه را به او دادم گفت رضایت بده به جبهه بروم از پدرش مقداری پول گرفت و موقع خداحافظی گفت: دیدار به قیامت.
هیچ موقع راز جبهه را فاش نمی‌کرد

هیچ موقع راز جبهه را فاش نمی‌کرد

همسر شهید «شهباز جوادی اشرفی» می‌گوید: هیچ موقع راز جبهه را فاش نمی‌کرد و از دلاوری‌های بچه‌ها و همرزمانش می‌گفت؛ بچه‌ها برای خود شب‌ها گودالی می‌کندند و داخل آن می‌رفتند و به مناجات می‌پرداختند، برای خود آرزوی شهادت می‌کردند مخصوصاً در شب‌هایی که عملیات بود حنابندان داشتند و به شوخی به یکدیگر می‌گفتند که فلانی امشب نورانی شدی یعنی اینکه به شهادت می‌رسی.
خواب دیدم که آدم سبزپوش آمد بر بالینم

خواب دیدم که آدم سبزپوش آمد بر بالینم

مادر شهید «عبدالله آقابرار پورعمران» می‌گوید: شب همان سالی که می‌خواست برود و شهید شود زمستان بود از حوزه به خانه آمد شام می‌خوردیم گفت: «مامان دیشب خواب دیدم که آدم سبزپوش آمد بر بالینم و به من گفت ۱۰ الی ۱۵ روز دیگر به جبهه برو وقتی بیدار شدم دیدم کسی نیست. صبح که شد به شیخ سلیمانی گفتم که چنین خوابی دیدم تعبیرش چیست؟ ایشان گفت آماده شو برو جبهه.»
۱
طراحی و تولید: ایران سامانه