خاطرهای از شهید «قیدی زارعی»
برادر شهید تعریف میکند: «کمتر از چند دقیقه آماده رفتن شد، وصیتنامهاش را از قبل آماده کرده بود. رفت و سه سال بعد پیروزمندانه بر روی شانههای مردم غیور کشورش به شهرش بازگشت.»
کد خبر: ۵۶۵۲۶۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۲
خاطرهای از شهید «عیسی اعمی برنطین»
داماد شهید تعریف میکند: «مسئولین واحد تخریب آمدند و سختیهای تخریبچی بودن را به ما گفتند. دوستانی که همراهمان بودن گفتند "ما نمیتوانیم در واحد بمانیم"، ولی شهید اعمی تنها کسی بود که نظرش با دیگران مخالف بود و...»
کد خبر: ۵۶۵۱۹۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۱
خاطرهای از شهید «فرخ باوقار زعیمی»
پدر شهید تعریف میکند: «ایشان در زمان جنگ تحمیلی محصل بود و پس از اتمام تحصیلات متوسطه در یکی از دانشگاههای کشور قبول میشود ولی شهید گرانقدر جهاد در راه خدا را به دانشگاه ترجیح میدهند که...»
کد خبر: ۵۶۵۱۳۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۰
خاطرهای از شهید «چنگیز دهقانی سیاهکی»
مادر شهید تعریف میکند: «چنگیز در ساعت 17 برای مبارزه با قاچاق و تردد دریایی به سمت جزیره لارک حرکت کرد و حدود ساعت 23، در یک مایلی جنوب قشم به یک فروند قایق موتوری برخورد که در حال عبور غیر مجاز از مرز دریایی بود.»
کد خبر: ۵۶۵۱۲۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۰
خاطرهای از شهید «عباس عربعامری»
برادر شهید تعریف میکند: «در مدت کوتاهی که در زادگاهش حضور داشت به اندازه شاید بیش از یک ماه کارها و برنامهها را جلو میانداخت. وجودش واقعا مایه برکت بود...»
کد خبر: ۵۶۵۰۹۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۹
خاطرهای از شهید «عوض سالاریزاده»
همسر شهید تعریف میکند: «خانوادهاش که ما باشیم را بسیار دوست داشت. همیشه ما را به کارهای خوب نصیحت و از کارهای بد نهی میکرد. روحیه خداجویی داشت و به ما میگفت نماز بخوانید و روزه بگیرید.»
کد خبر: ۵۶۵۰۵۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۹
خاطرهای از شهید «عباس زارعیکاری تیابی»
خواهر شهید تعریف میکند: «عباس خدمتش در زمان جنگ بود و خطرات بسیاری او را تهدید میکرد، همه سعی کردند او را از رفتن به خدمت سربازی منصرف کنند اما عباس رفت تا ما در زمان جنگ راحت باشیم.»
کد خبر: ۵۶۴۹۱۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۶
خاطرهای از شهید «حسن درویشی نخلابراهیمی»
برادر شهید تعریف میکند: «دلش به ماندن راضی نبود. میگفت "رفتنی باید برود" و تو یکی از این عملیاتها بالاخره رفت و به مُراد دلش رسید.»
کد خبر: ۵۶۴۹۱۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۶
خاطرهای از شهید «عبدالله پورفولادی»
همرزم شهید تعریف میکند: «شهید پورفولادی که کمک آرپیجی زن بنده بود فقط چند قدمی از من جلوتر بود. با توجه به اینکه گرد و غبار زیادی در منطقه عملیات ایجاد شده بود بنده شهید پورفولادی را ندیدم و...»
کد خبر: ۵۶۴۸۰۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۵
خاطرهای از شهید «امید عزتزاده»
دوست و همرزم شهید تعریف میکند: شهید همیشه میگفت «من آمدهام تفنگ بر زمین افتاده برادرم هوشنگ را بردارم، نیامدهام در اردوگاه بمانم و من حتماً باید در عملیات شرکت کنم.»
کد خبر: ۵۶۴۷۶۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۴
خاطرهای از شهید «ابراهیم بشکردیزاده»
دوست و همسایه شهید تعریف میکند: «همهی اهل محل او را دوست داشتند و به او به چشم یک برادر نگاه میکردند و مثل یک پدر احترام میگذاشتند و اگر مشکلی برایمان پیش میآمد با او که بزرگ محله بود در میان میگذاشتیم.»
کد خبر: ۵۶۴۶۷۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۳
خاطرهای از شهید «حمید سالارحسینی»
مادر شهید تعریف میکند: «در هیاهوی صداهای مهیب توپ و مسلسل، دلم همیشه نگران بود. به دلم افتاده بود که برایش گوسفندی قربانی کنم و این دفعه که به مرخصی آمد نذرم را ادا کنم ولی...»
کد خبر: ۵۶۴۶۶۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۲
خاطرهای از شهید «محمدعقیل قاسمی»
برادر شهید تعریف میکند: «زمانی که سرباز شد به همه میگفت برایم نامه بنویسید چون نامه نوشتن مانند نصف دیدار است. با خواهرش رقیه خیلی رابطه صمیمی داشت و بیشتر ...»
کد خبر: ۵۶۴۴۹۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۰۸
خاطرهای از شهید «موسی درویشی نخلابراهیمی»
فرزند شهید تعریف میکند: «پدرم بلندگویی بر روی پشت بام خانه نصب کرده بود و عصر که میشد نوارها را میگذاشت و صدایش از بلندگوی خانه ما پخش میشد. ایشان فضای هرمز را الهی کرده بود.»
کد خبر: ۵۶۴۴۴۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۰۷
خاطرهای از شهید «دوست محمد سالاری سیرمندی»
فرزند شهید تعریف میکند: «با برداشتن کپسول حاوی بمب و انتقال آن با کمک شهید خانعلی ملایی، آن کپسول را به جایی دورتر از تجمع کارکنان شرکت گاز بردند و به شهادت رسیدند. پدر برای من نماد یک انسان بزرگ و فداکار است هرچند که او را ندیدم.»
کد خبر: ۵۶۴۳۱۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۰۵
خاطرهای از شهید «خلیل تختینژاد»
فرمانده شهید تعریف میکند: «تصمیم گرفتم به عنوان تشویق، گلولهی دیگری به او بدهم و به نوعی ارزشیابی مطلوبی از مهارتش داشته باشم. گلولهی بعدی را هم دقیقاً به هدف زد. دو بار دیگر این کار را تکرار کرد و نشان داد بیجهت به او خلیل آرپیجی نمیگفتند!»
کد خبر: ۵۶۴۲۲۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۰۱
خاطرهای از شهید «بختیار رنجبری کمیز»
همسر شهید تعریف میکند: شهید به من گفت «جنگ شده است، میخواهم به جبهه بروم و از وطنم دفاع کنم. ممکن است شهید شوم و دیگر برنگردم. مواظب بچههایمان باش»
کد خبر: ۵۶۴۰۶۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۹
خاطرهای از شهید «سیداسماعیل موسوی دهویی»
مادر شهید تعریف میکند: شهید به من گفت «مادرم اگر من شهید شدم به خاطر من گریه نکن و هر وقت یاد من افتادی به مهتاب نگاه کن».
کد خبر: ۵۶۴۰۱۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۸
همرزم شهید «علیاکبر قاسمپور» نقل میکند: «قرار گذاشتیم نوبتی برویم جبهه. برادر بزرگش شهید شده بود. پدر و مادر پیرش دلشکسته بودند و نیازمند مراقبت. من رفتم جبهه و او ماند. بوی عملیات را که شنید، ساکش را بست و آمد. گفتم: قرارمون این نبود، چرا اومدی؟ گفت: نمیخواستم از قافله عقب بمونم.»
کد خبر: ۵۶۳۹۹۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۸
خاطرهای از شهید «محمد دادیزاده»
خواهرزاده شهید تعریف میکند: شهید میگفت «من باید بروم چون در جبهه وضعیت خیلی به هم ریخته شده است و همرزمانم در آنجا مشغول جنگ با صدامیان هستند. وظیفه من است که بازگردم و پا به پای همرزمانم بجنگم و از آب و خاک کشورم دفاع کنم.»
کد خبر: ۵۶۳۸۵۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۵