نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطره ای از شهید
خاطره‌‌ای از شهید «فرخ باوقار زعیمی»
پدر شهید تعریف می‌کند: «ایشان در زمان جنگ تحمیلی محصل بود و پس از اتمام تحصیلات متوسطه در یکی از دانشگاه‌های کشور قبول می‌شود ولی شهید گرانقدر جهاد در راه خدا را به دانشگاه ترجیح می‌دهند که...»
کد خبر: ۵۶۵۱۳۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۰

خاطره‌‌ای از شهید «چنگیز دهقانی سیاهکی»
مادر شهید تعریف می‌کند: «چنگیز در ساعت 17 برای مبارزه با قاچاق و تردد دریایی به سمت جزیره لارک حرکت کرد و حدود ساعت 23، در یک مایلی جنوب قشم به یک فروند قایق موتوری برخورد که در حال عبور غیر مجاز از مرز دریایی بود.»
کد خبر: ۵۶۵۱۲۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۲۰

خاطره‌‌ای از شهید «عباس عرب‌عامری»
برادر شهید تعریف می‌کند: «در مدت کوتاهی که در زادگاهش حضور داشت به اندازه شاید بیش از یک ماه کارها و برنامه‌ها را جلو می‌انداخت. وجودش واقعا مایه برکت بود...»
کد خبر: ۵۶۵۰۹۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۹

خاطره‌‌ای از شهید «عوض سالاری‌زاده»
همسر شهید تعریف می‌کند: «خانواده‌اش که ما باشیم را بسیار دوست داشت. همیشه ما را به کارهای خوب نصیحت و از کارهای بد نهی می‌کرد. روحیه خداجویی داشت و به ما می‌گفت نماز بخوانید و روزه بگیرید.»
کد خبر: ۵۶۵۰۵۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۹

خاطره‌‌ای از شهید «عباس زارعی‌کاری ‌تیابی»
خواهر شهید تعریف می‌کند: «عباس خدمتش در زمان جنگ بود و خطرات بسیاری او را تهدید می‌کرد، همه سعی کردند او را از رفتن به خدمت سربازی منصرف کنند اما عباس رفت تا ما در زمان جنگ راحت باشیم.»
کد خبر: ۵۶۴۹۱۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۶

خاطره‌‌ای از شهید «حسن درویشی نخل‌ابراهیمی»
برادر شهید تعریف می‌کند: «دلش به ماندن راضی نبود. می‌گفت "رفتنی باید برود" و تو یکی از این عملیات‌ها بالاخره رفت و به مُراد دلش رسید.»
کد خبر: ۵۶۴۹۱۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۶

خاطره‌‌ای از شهید «عبدالله پورفولادی»
همرزم شهید تعریف می‌کند: «شهید پورفولادی که کمک آر‌پی‌جی زن بنده بود فقط چند قدمی از من جلوتر بود. با توجه به اینکه گرد و غبار زیادی در منطقه عملیات ایجاد شده بود بنده شهید پورفولادی را ندیدم و...»
کد خبر: ۵۶۴۸۰۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۵

خاطره‌‌ای از شهید «امید عزت‌زاده»
دوست و همرزم شهید تعریف می‌کند: شهید همیشه می‌گفت «من آمده‌ام تفنگ بر زمین افتاده برادرم هوشنگ را بردارم، نیامده‌ام در اردوگاه بمانم و من حتماً باید در عملیات شرکت کنم.»
کد خبر: ۵۶۴۷۶۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۴

خاطره‌‌ای از شهید «ابراهیم بشکردی‌زاده»
دوست و همسایه شهید تعریف می‌کند: «همه‌ی اهل محل او را دوست داشتند و به او به چشم یک برادر نگاه می‌کردند و مثل یک پدر احترام می‌گذاشتند و اگر مشکلی برایمان پیش می‌آمد با او که بزرگ محله بود در میان می‌گذاشتیم.»
کد خبر: ۵۶۴۶۷۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۳

خاطره‌‌ای از شهید «حمید سالارحسینی»
مادر شهید تعریف می‌کند: «در هیاهوی صداهای مهیب توپ و مسلسل، دلم همیشه نگران بود. به دلم افتاده بود که برایش گوسفندی قربانی کنم و این دفعه که به مرخصی آمد نذرم را ادا کنم ولی...»
کد خبر: ۵۶۴۶۶۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۱۲

خاطره‌‌ای از شهید «محمدعقیل قاسمی»
برادر شهید تعریف می‌کند: «زمانی که سرباز شد به همه می‌گفت برایم نامه بنویسید چون نامه نوشتن مانند نصف دیدار است. با خواهرش رقیه خیلی رابطه صمیمی داشت و بیشتر ...»
کد خبر: ۵۶۴۴۹۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۰۸

خاطره‌‌ای از شهید «موسی درویشی نخل‌ابراهیمی»
فرزند شهید تعریف می‌کند: «پدرم بلندگویی بر روی پشت بام خانه نصب کرده بود و عصر که می‌شد نوارها را می‌گذاشت و صدایش از بلندگوی خانه ما پخش می‌شد. ایشان فضای هرمز را الهی کرده بود.»
کد خبر: ۵۶۴۴۴۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۰۷

خاطره‌‌ای از شهید «دوست محمد سالاری سیرمندی»
فرزند شهید تعریف می‌کند: «با برداشتن کپسول حاوی بمب و انتقال آن با کمک شهید خانعلی ملایی، آن کپسول را به جایی دورتر از تجمع کارکنان شرکت گاز بردند و به شهادت رسیدند. پدر برای من نماد یک انسان بزرگ و فداکار است هرچند که او را ندیدم.»
کد خبر: ۵۶۴۳۱۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۰۵

خاطره‌‌ای از شهید «خلیل تختی‌نژاد»
فرمانده شهید تعریف می‌کند: «تصمیم گرفتم به عنوان تشویق، گلوله‌ی دیگری به او بدهم و به نوعی ارزشیابی مطلوبی از مهارتش داشته باشم. گلوله‌ی بعدی را هم دقیقاً به هدف زد. دو بار دیگر این کار را تکرار کرد و نشان داد بی‌جهت به او خلیل آرپی‌جی نمی‌گفتند!»
کد خبر: ۵۶۴۲۲۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۲/۰۱

خاطره‌‌ای از شهید «بختیار رنجبری کمیز»
همسر شهید تعریف می‌کند: شهید به من گفت «جنگ شده است، می‌خواهم به جبهه بروم و از وطنم دفاع کنم. ممکن است شهید شوم و دیگر برنگردم. مواظب بچه‌هایمان باش»
کد خبر: ۵۶۴۰۶۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۹

خاطره‌‌ای از شهید «سیداسماعیل موسوی دهویی»
مادر شهید تعریف می‌کند: شهید به من گفت «مادرم اگر من شهید شدم به خاطر من گریه نکن و هر وقت یاد من افتادی به مهتاب نگاه کن».
کد خبر: ۵۶۴۰۱۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۸

هم‌رزم شهید «علی‌اکبر قاسم‌پور» نقل می‌کند: «قرار گذاشتیم نوبتی برویم جبهه. برادر بزرگش شهید شده بود. پدر و مادر پیرش دلشکسته بودند و نیازمند مراقبت. من رفتم جبهه و او ماند. بوی عملیات را که شنید، ساکش را بست و آمد. گفتم: قرارمون این نبود، چرا اومدی؟ گفت: نمی‌خواستم از قافله عقب بمونم.»
کد خبر: ۵۶۳۹۹۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۸

خاطره‌‌ای از شهید «محمد دادی‌زاده»
خواهرزاده شهید تعریف می‌کند: شهید می‌گفت «من باید بروم چون در جبهه وضعیت خیلی به هم ریخته شده است و هم‌رزمانم در آن‌جا مشغول جنگ با صدامیان هستند. وظیفه من است که بازگردم و پا به پای هم‌رزمانم بجنگم و از آب و خاک کشورم دفاع کنم.»
کد خبر: ۵۶۳۸۵۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۵

خاطره‌‌ای از شهید «محمد زارعی»
برادر شهید تعریف می‌کند: وصیت‌نامه‌اش را که باز کردیم نوشته بود «اگر شهید شدم مرا کنار همان مسجدی که خودم ساختم دفن کنید»، دلمان نیامد بر خلاف گفته‌اش عمل کنیم و او را همان‌جا به دل خاک سپردیم.
کد خبر: ۵۶۳۷۱۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۴

قسمت دوم خاطرات شهید «سید محمد موسوی»
هم‌رزم شهید «سید محمد موسوی» نقل می‌کند: «شبی متوجه می‌شود که امام عصر(عج) در جلسه فردا شب حضور می‌یابند؛ مجلس دعا برگزار شد. می‌گفت: دعای آن‌شب جلوه دیگری داشت. هم‌چنان منتظر بودم تا آنکه به نام مقدس امام حسن عسکری(ع) رسیدیم.»
کد خبر: ۵۶۳۶۵۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۱/۲۳