خاطرهای از شهید «کیومرث دهقانی»
همسر شهید تعریف میکند: وقتی به او اعتراض کردم که چطور من را با یک بچه میخواهد تنها بگذارد و برود گفت: «موقعیت، موقعیت جنگ است و اسلام در خطر میباشد ...»
کد خبر: ۵۶۹۲۰۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۰۷
خاطرهای از شهید «حسن سالارینژاد»
پدر شهید تعریف میکند: "هر وقت میخواستم به بندرعباس بروم او هم همراهم میآمد، به شهید گفتم: «چرا همراهم به بندرعباس میای؟» او گفت: «میآیم تا در راه دین شهید شوم»..."
کد خبر: ۵۶۹۱۵۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۰۶
خاطرهای از شهید «هوشنگ عزتزاده»
پسر عموی شهید تعریف میکند: «یک شب که با هم در سنگر بودیم گفت شما استراحت کنید و من فهمیدم که میخواهد با خدای خود خلوت کند و همان گونه که مشغول پاسداری بود از راز و نیاز با خدا غافل نمیشد...»
کد خبر: ۵۶۹۰۲۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۳/۰۵
خاطرهای از شهید «خلیل تختینژاد»
پدر شهید تعریف میکند: در روزهای اول به خاطر سوختگی کامل پیکر، هویت خلیل تایید نشده بود. بعد از انجام آزمایشهای پزشکی از ما پرسیدند: «خلیل دندان آسیاب سمت چپش را کشیده؟» خیلی تعجب کردم چون...
کد خبر: ۵۶۸۳۹۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۲۹
خاطرهای از شهید «علی جمشیدی شاهرودی»
خواهر شهید تعریف میکند: علی بسیار مهربان و خوش رفتار بود. روزی که از جبهه برگشت گفت: «نذری دارم که باید در زیارت روستا یک گوسفند را قربانی کنم.»
کد خبر: ۵۶۷۷۷۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۲۶
نوه شهید تعریف میکند: «مادربزرگم فردی دست و دلباز بود و همیشه به نیازمندان کمک میکرد. یک روز یک فرد فقیر که دو فرزند هم داشت همراه با فرزندانش به در خانه شهید آمدند و ...»
کد خبر: ۵۶۷۶۵۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۱۸
خاطرهای از شهید «نبات محمودی»
فرزند شهید تعریف میکند: «با بچههایش مهربان بود و دلسوزانه رفتار میکرد. همیشه خوشرو بود. در زندگی همسری خوب برای شوهرش و مادری فداکار برای فرزندانش بود.»
کد خبر: ۵۶۷۶۲۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۲۳
خاطرهای از شهید «رقیه بینیاز»
پدر شهید تعریف میکند: «من و مادرش خیلی دوست داشتیم به دنیا آمدن فرزندش را ببینیم که متاسفانه این اتفاق باعث شد نتوانیم بچهدار شدن دخترمان را ببینیم و...»
کد خبر: ۵۶۷۶۱۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۱۷
خاطرهای از شهید «علی مسلمزاده»
مادر شهید تعریف میکند: «پسرم خیلی مهربان و دلسوز بود، برای دفاع از ناموس و کشورش جانش را فدا کرد و همیشه شهادت آرزویش بود که در نهایت هم به آرزویش رسید.»
کد خبر: ۵۶۷۵۷۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۱۷
خاطرهای از شهید «اسکندر جعفری»
برادر شهید تعریف میکند: «اسکندر با دوستش مشغول بازی بود که نزد ما آمد و گفت "گرسنهام است"، مادرم گفت "هیچ چیزی برای خوردن نداریم، الان برایت آب آنار آماده میکنم تا بخوری"، اسکندر با اینکه خیلی خسته بود هیچ اعتراضی نکرد و نان را در آب انار ریخت و خورد.»
کد خبر: ۵۶۷۴۹۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۲۲
خاطرهای از شهید «علیاصغر جعفری لاری»
پدر شهید تعریف میکند: «شهید علاقه خیلی زیادی به تربیت اهل خانه و فامیل نسبت به فرایض دینی مخصوصاً یادگیری قرآن کریم داشت. حتی یکی از اتاقهای منزلش را به برگزاری جلسات قرآنی اختصاص داده بود.»
کد خبر: ۵۶۷۴۹۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۱۶
خاطرهای از شهید «احمد آسیان»
فرزند شهید تعریف میکند: «زمان سربازی رفتنش فرا رسید و تصمیم گرفت به خدمت مقدس سربازی برود. پدرم زمانی که میخواست به سربازی برود از پدر و مادرش اجازه گرفت و دست آنان را بوسید و گفت: "شما بزرگ من هستید، برایم دعا کنید."»
کد خبر: ۵۶۷۲۶۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۱۱
خاطرهای از شهید «محمد کناری رائیز»
مادر شهید تعریف میکند: «جوان با احساس و مهربانی بود. پسرم محمد هر زمان که صحبت از جبهه و جنگ میشد با اطمینان قلبی میگفت: "من شهید میشوم" و سرانجام به آرزوی دیرینهاش رسید و ...»
کد خبر: ۵۶۷۱۹۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۱۰
خاطرهای از شهید «صفر غلامپور رودانی»
فرزند شهید تعریف میکند: «در بین مسیر، مسافری بود که در مقدار کرایه با راننده به توافق نرسیده بود و راننده میخواست مسافر را بین راه پیاده کند. شهید با راننده صحبت میکند و به او میگوید شما نباید این بنده خدا را بخاطر کرایه پیاده کنید. پدرم واسطه آن مسافر شد و ...»
کد خبر: ۵۶۷۱۳۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۹
خاطرهای از شهید «ابراهیم بناوند»
برادر شهید تعریف میکند: «برادرم رفت و دیگر برنگشت. مدتها شهید مفقودالاثر بود تا اینکه بعد از چند وقت پیکر مبارکش پیدا شد و ...»
کد خبر: ۵۶۷۰۴۸ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۸
خاطرهای از شهید «حسن سقاییپور سکل»
دوست و همرزم شهید تعریف میکند: یکی از همرزمها با سرعت به سمت من آمد و گفت سقایی تیر خورده. پیش شهید رفتم و سرش را بلند کردم، شهید به من گفت: «اجازه ندهید عراقیها پیشروی کنند و با ذکر ائمه به شهادت رسید.»
کد خبر: ۵۶۶۹۶۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۵
خاطرهای از شهید «حسن زارعی»
پدر شهید تعریف میکند: همیشه آرزو داشت به جبهه برود، میگفت «دوست دارم شهید شوم، برایم دعا کنید چون دعای شما زودتر مستجاب میشود، دعا کنید شهید شوم ولی اسیر نشوم.»
کد خبر: ۵۶۶۹۰۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۴
خاطرهای از شهید «علی زمانیپور»
برادر شهید تعریف میکند: «موقع اذان بود که علی و دوستش برای گرفتن وضو به کنار شیر آب رفته و در حال گرفتن وضو بودند که ناگهان خمپارهای میان او و دوستش افتاد، پس از اصابت خمپاره به زمین ترکشهایش به طرف...»
کد خبر: ۵۶۶۸۴۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۳
خاطرهای از شهید «طالب ذاکری خواهان»
همسر شهید تعریف میکند: شب آخری که با من بود صدایم زد و گفت «من زیارت عاشورا میخوانم و تو نیز با من تکرار کن» آن شب من کلی گریه کردم و در میان اشکهایم برای شوهرم و تمام رزمندگان دعا کردم.
کد خبر: ۵۶۶۸۰۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۲
خاطرهای از شهید «غلامعباس عفیفه»
خواهر شهید تعریف میکند: «مادرم در آن روز خیلی ناراحت بود و مرتب دعا میکرد که خدایا جا پر شود تا نتوانند بچه من را به جبهه ببرند. آخر دعایش مستجاب شد و او را نبردن ولی از آن جا که او عشق به شهادت داشت بعد از چند سال در نیروی دریایی ارتش ثبتنام کرد و ...»
کد خبر: ۵۶۶۷۶۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۱