خاطرهای از شهید «اکبر محمودی زاده»
مادر شهید تعریف میکند: وقتی این صحنهها از تلویزیون پخش میشد، شهید میگفت «من هم باید بروم مادرجان، من باید بروم تا جنگ تمام شود، من باید پوزه صدام را به زمین بزنم.»
کد خبر: ۵۶۲۲۲۰ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۳
خاطرهای از شهید «خلیل تختینژاد»
دوست شهید تعریف میکند: «در نوجوانی خیلی از رفاقتها با گذر زمان از یاد میروند. اما رفاقت من و خلیل و یکی دیگر از دوستانمان با پایان دوران دبیرستان تازه شروع شد.»
کد خبر: ۵۶۲۱۱۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۰
خاطرهای از شهید «عبدالرضا مجیدی»
همرزم شهید تعریف میکند: «او عاشق و لایق شهادت بود، شهید از همه لحاظ مخلص به خدا بود. کمتر کسی هست که ایشان را نشناسد و همه بچههای گردان او را جان نثار حسین میخواندند.»
کد خبر: ۵۶۲۱۰۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۲۰
خاطرهای از شهید «محمد زعیمکار»
برادر شهید تعریف میکند: «آموزشگاه همه در مورد ارزش شهید و شهادت صحبت کردند. بدون اینکه نامی از کسی بُرده شود و از چند روز قبل گویا همه مردم محله خبر از شهادت شهید را داشتند و ...»
کد خبر: ۵۶۲۰۵۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۹
خاطرهای از شهید «بختیار نکویی»
دوست و همرزم شهید تعریف میکند: «در راه بازگشت از شرکت مسافربری با پیرمردی که ایام محرم به روستای ما جهت عزاداری و مداحی میآمد برخورد کردیم و ...»
کد خبر: ۵۶۲۰۳۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۸
خاطرهای از شهید «خلیل تختینژاد»
برادر شهید تعریف میکند: «خلیل به واقع ستون خیمه خانواده و دوستان بود و با شهادتش تبدیل به تکیهگاهی معنوی و الگویی مجسم برای همه شد.»
کد خبر: ۵۶۱۹۸۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۷
خاطرهای از شهید «حسن خاکساری»
همسر شهید تعریف میکند: «آن شب همکارانش این اجازه را به او ندادند که به خانه بیاید و به ما سر بزند. جالب اینجاست که در همان شب دخترمان به دنیا آمد و ...»
کد خبر: ۵۶۱۹۷۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۷
خاطرهای از شهید «خلیل تختینژاد»
دوست و همدوره شهید تعریف میکند: خلیل طوری از پلهها پایین میرفت که نگران گفتم «خلیل مواظب باش زمین نخوری چرا اینقدر عجله میکنی؟»، بالاخره جواب داد «یکی از بچهها سُر خورده، سریع باید ببریمش دکتر. زود باش تندتر بیا»
کد خبر: ۵۶۱۷۹۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۳
خاطرهای از شهید «محمدنور عبداللهی»
همکار شهید تعریف میکند: «یک جسد روی زمین افتاده بود. وقتی دیدن ما برای کمک از هلال احمر آمدهایم صدایمان زدند، وقتی جلو رفتیم دیدیم که...»
کد خبر: ۵۶۱۷۱۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۲
خاطرهای از شهید «حسین چراغسوز»
مادر شهید تعریف میکند: «زمانی که به جنگ میرفت میگفت «من حقوقی نمیخواهم، همه میگیرند ولی من نمیخواهم پول بگیرم چون این جهاد فی سبیل الله است و کسی هم نباید در راه خدا پول بگیرد.»»
کد خبر: ۵۶۱۶۸۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۱
خاطرهای از شهید «یوسف جعفرپور»
برادر شهید تعریف میکند: «یک روز متوجه شدم که لنگ میزند، مجدداً از او پرسیدم دیگه چه شده است، درست راه نمیروی. صحبت کرد و گفت دوباره من را گرفتند و به ساواک بردند و...»
کد خبر: ۵۶۱۶۷۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۱
خاطرهای از شهید «ابراهیم تنیده»
مادر شهید تعریف میکند: «شهید برای رسیدن به قرب الهی در دل شب با خدا راز و نیاز میکرد و به بچههایش که سنشان کمتر بود قرآن را یاد میداد.»
کد خبر: ۵۶۱۶۲۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۰
خاطرهای از شهید «محمد اکبری بیژنآباد»
برادر شهید تعریف میکند: «وقتی که محمد موقع اعزام سربازیاش بود سفارشات زیادی میکرد که مبادا پدر و مادر را اذیت کنم و بسیار مواظبشان باشم تا این که...»
کد خبر: ۵۶۱۶۰۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۱۰
قسمت دوم خاطرات شهید «بابک(رسول) ابراهیمی»
مادر شهید «بابک ابراهیمی» نقل میکند: «دیدم رسول در حال سجده اونقدر گریه کرده که از حال رفته. فکر میکنین معنی خوابم چیه؟ گفت: این خواب تا چند روز دیگه تعبیر میشه.»
کد خبر: ۵۶۱۵۷۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۰۹
خاطرهای از شهید «عبدالله شکری»
پدر شهید تعریف میکند: «تقدیر خدا بود که او به شهادت برسد و ما هم افتخار میکنیم که او شهید شده و راه امام حسین(ع) را ادامه داده است.»
کد خبر: ۵۶۱۵۶۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۰۹
خاطرهای از شهید «خلیل تختینژاد»
فرمانده شهید تعریف میکند: «در سوریه به یکی از خطوط درگیر و خطرناک رفت. در حالی که میتوانست در همان پشت خطوط درگیری بماند. همین روحیه جهادی و شجاعانه خلیل بود که ماندگارش کرد.»
کد خبر: ۵۶۱۴۲۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۰۶
خاطرهای از شهید «عبدالله داد اکبرینیا»
مادر شهید تعریف میکند: «گفتم همراه برادرش است با هم میروند و با هم به خانه برمیگردند ولی برادرش آمد و او را جا گذاشت.»
کد خبر: ۵۶۱۳۷۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۰۵
خاطرهای از شهید «سید علیاصغر حسینی زیارتی»
خواهر شهید تعریف میکند: «خیلی بچه مهربانی بود و آزارش به هیچ کس نمیرسید. زمانی که بچه بود گندم برمیداشت و روی لانه مورچهها مینشست و برای آنها...»
کد خبر: ۵۶۱۳۷۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۰۵
خاطرهای از شهید «عباس بازماندگان قشمی»
برادر شهید تعریف میکند: «برای مرخصی به میناب آمد، در آنجا بود که پیمان بستیم هیچ وقت از هم جدا نشویم. حتی در بدترین شرایط با هم عازم جبهه شدیم.»
کد خبر: ۵۶۱۳۶۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۰۵
خاطرهای از شهید «موسی محمدی قلات بالایی»
برادر شهید تعریف میکند: «قصد داشتیم به صورت امانت و جهت روشنایی موقت از سیم برق مسجد استفاده کنیم، وقتی شهید بزرگوار متوجه موضوع شدند...»
کد خبر: ۵۶۱۲۷۴ تاریخ انتشار : ۱۴۰۲/۱۰/۰۳