نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات
خاطرات شفاهی والدین شهدا
پدر شهید «سالم زارعی» می‌گوید: خیلی بچه خوبی بود. همیشه می‌گفت؛ من از جنگ فرار نمی‌کنم، یا شهید می‌شوم یا زنده می‌مانم اما از وطنم دفاع می‌کنم. شهید هیچگاه فرزندش را ندید، وقتی فرزندش به دنیا آمد یک نامه برای شهید فرستادیم که فرزندت به دنیا آمد و اسمش را جاسم گذاشتیم.
کد خبر: ۵۷۸۸۱۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۱۲

خاطرات پدر شهید «محمد کشاورزترک» از فرزندش
«محمد برای رفتن به جبهه از پدر و مادرش اجازه گرفت و گفت دعا کنید اسیر نشم، شهید بشم. آرزویش شهادت بود به همین دلیل مدام از پدر و مادرش درخواست می‌کرد برای شهادتش دعا کنند. محمد ابتدا در سردشت دوره‌های آموزشی را گذراند. در مجموع هم ۶ ماه خدمت کرد که خبر شهادتش را به من دادند ...» آنچه می‌خوانید ناگفته‌های پدر شهید «محمد کشاورزترک» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۸۷۹۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۶

قسمت دوم خاطرات شهید «علیرضا حیدری»
شهید «علیرضا حیدری» نقل می‌کند: «گفتم: دیگه نرو ارتش بیا تا همین‌جا کاری برات دست و پا کنم. جوابم را نداد. به نظر می‌رسید با خودش درگیر است. می‌خواست راهش را انتخاب کند. با فرمان امام(ره) تصمیمش را گرفت و گفت: باید برگردم پادگان، اگه قراره خدمتی کنم الان وقتشه.»
کد خبر: ۵۷۸۷۷۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۶

به مناسبت سالروز شهادت منتشر می‌شود
یکی از نامه‌های شهید «حمید فضیلت»، با دست خط زیبای خودش که برای خواهرانش «ایران و فرحناز» نوشته بود، برای علاقه‌مندان منتشر می‌شود.
کد خبر: ۵۷۸۷۵۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۶

به یاد شهدای گمنام؛
پایگاه اطلاع رسانی نوید شاهد آذربایجان شرقی، زندگینامه شهید سرلشکر خلبان «حمید فضیلت» را به مناسبت سالگرد شهادتش برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند.
کد خبر: ۵۷۸۷۴۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۶

خاطرات شفاهی والدین شهدا
پدر شهید «حسن کریمی قلعه‌قاضی» می‌گوید: پسرم خیلی مهربان و خوش اخلاق بود. همیشه به من می‌گفت؛ پدر برای بزرگ کردن من خیلی زحمت کشیدی الان نوبت من است که به شما خدمت کنم. از یزد به سمت بندرعباس می‌آمدم که یک پیام برایم آمد که حسن کریمی شهید شد، آن موقع نفهمیدم که چطور خودم را به بندرعباس رساندم.
کد خبر: ۵۷۸۷۳۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۶

به مناسبت سالروز شهادت، شهید والامقام «محمدحسن کاظم زاده یاقوتی‌نوبر»، پایگاه اطلاع رسانی نوید شاهد آذربایجان شرقی، زندگینامه این شهید بزرگوار را برای علاقه‌مندان منتشر کرد.
کد خبر: ۵۷۸۶۹۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۵

شهید «محمدرضا علیزاده‌دهخدایی»، دانشجوی رشته زبان در دانشگاه مونترال کانادا بود که قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، به سفارت ایران در اوتاوا حمله کرد و عکس‌های شاه معدوم را پائین کشیده، لگدمال کرده و تصویری از امام خمینی(ره) را آنجا نصب می‌کند. به همین دلیل تحت تعقیب پلیس کانادا قرار می‌گیرد و در کانادا مخفی می‌شود ...» ادامه این خاطره از زبان خواهر شهید دانشجو «محمدرضا علیزاده‌دهخدایی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۸۶۳۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۳

قسمت نخست خاطرات شهید «علیرضا حیدری»
پدر شهید «علیرضا حیدری» نقل می‌کند: «چهار پنج سال بیشتر نداشت. دستش را حمایل صورت می‌کرد و دست و پا شکسته و پس و پیش عبادت‌ها را ادا می‌کرد. اگر غلطش را می‌گفتیم، بهش برمی‌خورد. آقاجون دستش را به نشانه تأیید به پشت علیرضا می‌زد و می‌گفت: پسرم خیلی زود موذن می‌شه.»
کد خبر: ۵۷۸۶۱۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۲

«از همان شبی که اولین شهید را به لوشان بردم یک سوال در ذهنم شکل گرفت. جواب آن سوال هر چه که بود نتیجه‌اش یک نهیب به خودم بود. غلامحسن! چقدر بی‌مسئولیتی! ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات «غلامحسن حدادزادگان» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۷۸۶۰۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۲

خاطرات شفاهی والدین شهدا
مادر شهید «سلیمان شبتاری» می‌گوید: پسرم آدم ساکت و خوبی بود. یک شب خواب دیدم که مردم کنار خونمون جمع شدند و از دخترم می‌پرسند شما شهید دادید؟ دخترم می‌گوید نه، تا اینکه من آمدم و دخترم ماجرا را برایم تعریف کرد. من گفتم اِی وای که بختم سیاه شد، سلیمان دیگر به خانه نمی‌آید. از خواب که بیدار شدم، دیدم کناره خانه‌مان همه جمع شدند و فهمیدم که پسرم به شهادت رسیده است.
کد خبر: ۵۷۸۵۹۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۲

روایتی خواندنی از همرزم شهید «ابراهیم رستمی»
صدا، صدای ابراهیم نبود؛ او می‌دانست چه کسی بوده که این حرف را زده اما سکوت کرد و حرفی نزد. معلم که سکوت او را دید، گوشش را گرفت و او را از روی نیمکت بیرون کشید. معلم گفت: دوباره ازت می‌پرسم کی بود؟ او باز هم سکوت کرد. معلم بیشتر عصبانی شد و گفت: دست‌هایت را بگیر! و ابراهیم دست‌های کوچکش را جلو گرفت و معلم با چوب به جانش افتاد. ادامه این خاطره از زبان «سیف الله پور شفیع» را در نوید شاهد کرمانشاه بخوانید.
کد خبر: ۵۷۸۵۹۱   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۲

خاطرات شفاهی والدین شهدا/
طلبه شهید «سید برزو کرمی» آبان ۱۳۶۶ در منطقه عملیاتی مهران به درجه رفیع شهادت نایل آمد. مادر گرانقدر شهید می‌گوید: پسرم علاقه زیادی به تلاوت قرآن داشت و قرآن را با صوتی زیبا تلاوت می کرد. همیشه می‌گفت مادر دوست دارم شهید شوم. فیلم این مصاحبه در ادامه منتشر می شود.
کد خبر: ۵۷۸۵۸۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۲

مادر شهید دانش‌آموز «محمود مافی»:
«محمود برای گرفتن رضایت خانواده جهت رفتن به جبهه، شب و روز گریه می‌کرد، به قدری پافشاری کرد تا رضایت به رفتنش دادیم. وقتی اجازه‌اش را گرفت دیگر در پوست خودش نمی‌گنجید ...» ادامه این خاطره از زبان مادر شهید دانش‌آموز «محمود مافی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۸۵۷۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۲

به مناسبت سالروز شهادت شهید «مرتضی معروف صوفیان»، زندگینامه این شهید گرانقدر منتشر شد.
کد خبر: ۵۷۸۵۷۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۲

به مناسبت سالگرد شهادت شهید «سیروس یزدانی‌نیا»، برکت روزمان را به یاد او و با مطالعه زندگینامه این شهید بزرگوار رقم می‌زنیم.
کد خبر: ۵۷۸۵۷۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۲

قسمت دوم خاطرات شهید «سعید حسنان»
خواهر شهید «سعید حسنان» نقل می‌کند: «سعید گفت: شما پدرمی درست و احترام شما واجب، اما مملکت واجب‌تره و رفت. انگار دل پدر هم رفت. وجودش رفت. تکیه‌گاهش رفت. دوبارِ گذشته که سعیدش می‌رفت این‌طور نبود. انگار فهمیده بود او می‌رود تا مفقودالاثر شود.»
کد خبر: ۵۷۸۵۶۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۲

خاطرات شفاهی همسران شهدا
سردار شهید «هدایت صحرایی» مسئول اطلاعات سپاه دهلران از جمله شهدای دفاع مقدس است که در طی عملیات والفجر ۳ در جبهه مهران به درجه رفیع شهادت نایل آمد. همسر شهید می‌گوید: همیشه روسری‌ام را پشت گوش‌هایم می‌بستم یک روز خواهر شهید به من گفت چرا تو هر روز صبح که از خواب بیدار می‌شوی این طور روسری‌ات را می‌بندی! گفتم هر لحظه احساس می‌کنم باید منتظر خبر شهادت هدایت باشم. در ادامه این مصاحبه تصویری پر از خاطرات تلخ و شیرین این همسر شهید از زندگی کوتاه مشترکش منتشر می شود.
کد خبر: ۵۷۸۵۴۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۸/۰۱

« یک روز که شهید طباطبایی دعای حجت را به قولی دزدیده و سر سفره گفته بود، یک پس گردنی از حجت خورد! بعد از زدن پس گردنی، شهید صنعتکار گفت: ای بابا! این ‌که دعای من بود! ...» ادامه این خاطره از زبان همسر شهید «حجت‌الله صنعتکار آهنگری‌فرد» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۷۸۴۸۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۳۰

قسمت نخست خاطرات شهید «سعید حسنان»
هم‌رزم شهید «سعید حسنان» نقل می‌کند: «کلاه بافتنی‌ام را از سرم برداشت و پرت کرد بالا. از شانس کلاه‌ گیر کرد و برنگشت پایین. هر چه تلاش کرد، فایده‌ای نداشت. ناچار گفت: شرمنده! حلال کن! نشد. بهش گفتم: حرفی نیست، داداش! کلاه حلال! اما روز قیامت واسه شفاعت جلوتو می‌گیرم و می‌گم: نشون به اون نشونی کلاه!»
کد خبر: ۵۷۸۴۷۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۳۰