به مناسبت 20 بهمن ماه سالروز عملیات والفجر هشت
به بچهها گفتم: «بیایید عقب تا به فاو بریم». گفتم به صیاد شیرازی خبر بدهید که ما رفتیم و کار تمام شد. دیدهبان، خودش خبر داده بود که ما کار را تمام کردهایم. به صیاد گفتم: «اجازه هست برویم!؟» صیاد بوسمان کرد و با حالت خاصی گفت: «آره. بروید! بعداً میآیم».
همۀ عملیات در فاو متمرکز شد. به عقبه اهواز رفتم و با نیروهایی که آنجا و واحدهایی که در شلمچه مستقر بودند، هماهنگی انجام شد تا به فاو برویم. از فاو هم مجدداً تماس گرفتند که هر چه سریعتر بیا.
بعد از عمل جراحی، بخشی از بخیهها مانده بود. منطقه آلوده بود و بعضی از بخیهها عفونت کرد. درد و سوزش هم داشت. با همان شرایط مجبور شدم سریع به فاو بروم.