نوید شاهد- «کلاهم را کمی پایینتر کشیدم تا نیم سایهای بیفتد روی ابرویم. باد آشغالها را توی کوچه به این طرف و آن طرف میبرد؛ بوتهی خاری را سرگردان کرده بود. سگی از کوچه گذشت، از آن سگهای ریزه میزهای که بیشتر جنبه تزئینی دارند. اما این سگ آنقدر لاغر مردنی و کثیف بود که جنبهی تزئینی هم نداشت. صدای افتادن چیزی باعث شد کمی دستپاچه شوم.» کتاب «سبز و سرخ و سپید» که به قلم «حسین شکربیگی» نوشته شده اینگونه آغاز میشود.