پدرم درهنگام اقامه نماز عشا به شهادت رسید
نوید شاهد آذربایجان غربی؛ شهید «حسین محمودزاده» نهم مرداد ماه 1316 در روستای دولکان از توابع شهرستان سردشت به دنیا آمد. پدرش محمود کشاورزی می کرد و مادرش امینه نام داشت. خواندن و نوشتن نمی دانست. او سال 1347 ازدواج کرد و صاحب دو پسر و هفت دختر شد. سرانجام در تاریخ بیستم مرداد 1370 در زادگاهش براثر اصابت ترکش به شهادت رسید. در ادامه خاطره ای زیبا از دختر شهید می خوانید.
خاطرات دختر شهید «حسین محمودزاده»
از زماني كه ما پا به عرصه زندگي گذاشته ايم زماني بود كه گروهك هاي ضدانقلاب در منطقه بودند و شهيد از اذيت و آزارهاي آنها به تنگ آمده بود و انساني متدين و مسلماني پاك و خالص بود.
هميشه قلبش از الطاف خداوند نوراني بود. بستگان و اطرافيان را هدايت مي كرد تا از اسلام و وطن عزيزمان دفاع كنند.
آن زمان كه پدرم شهيد شد من11 سال سن داشتم و به خاطر كار زياد كشاورزي آنقدر فرصت نداشتم كه در كنار پدرم باشم و هميشه تشنه صحبت ها و پندها و محبتهاي پدرانه بودم.
ماه مبارك رمضان بود. غروب بيست و هفتم رمضان سال62 بود كه پدرم از سر زمينها برگشته بود كه در كنار خانواده اش عيد فطر را بگذراند.
پدرم مي خواست براي گرفتن وضو به سر چشمه اي كه نزديك منزلمان بود، برود. همان لحظه كه پدر از خانه بيرون رفت صداي توپ باران بعثي ها به گوش مي خورد اما ما انتظار آن رانداشتيم كه منطقه ما توپ باران بشود. ناگهان، زماني كه پدرم مشغول خواندن نماز عشا بود، يك توپ به چشمه اصابت كرد و همان لحظه پدرم به شهادت رسيد.
من كه صداي توپ را خيلي نزديك شنيدم فوراً از به وجود امدن حادثه باخبر شدم و چون از بقيه كوچكتر بودم و مي توانستم سريع بدوم خيلي تند به طرف چشه رفتم و اولين نفري بودم كه سر جنازه به خون آغشته پدرم حاضر شدم. جالب اينجاست كه يك درخت گلابي كنار چشمه بود كه چند سال بود آن درخت خشك شده بود. اول تير ماه بود كه آن درخت خشكيده گلابي، مثل درختان بهاري از نو شكوفه كرد و دوباره گل گرفت.
از آن سال به بعد مقدار زيادي گلابي از آن درخت مي چينند.
اين انقلاب با خون اين شهيدان آبياري شد و به ثمر رسيد و عده اي در8 سال دفاع مقدس جنگيدند و خون خودشان را نثار اين انقلاب كردند و عده اي در پشت جبهه به فعاليت ادامه داد.
پدر من و هزاران مثل پدرم با جبهه گيري عليه گروهك ها ثابت كردند كه از وطن عزيز و انقلاب اسلامي جانانه دفاع كردند و خونشان را نثار اين انقلاب و اين امت اسلامي نمودند.
شهيد در زمان شاه خائن وضع ماليش خيلي خراب بود و اكثراً به كارهايي مثل كتيره بريدن و جمع آوري آن كتيره (صمغ گياهي است به نام گَوَن) مشغل مي شد و از دست مأموران پهلوي متنفر بود. وقتي كه دولت جمهوري اسلامي روي كار آمد، شهيد خيلي خوشحال شد و امام خميني را دوست مي داشت و مي گفت دولت امام خميني يك رحمت است براي ما و در اين انقلاب وضع شهيد از نظر مالي خوب تر شده بود.
شهيد خيلي زحمتكش بود و هميشه در فكر كسب روزي حلال بود. در روستاي قازان يك چشمه آب آشاميدني را با خرج خودش لايروبي و تميز كرد و چندين سنگ بزرگ و پهن را براي جانمازي جمع آوري كرده بود و كنار هم چيده بود تا مردم روي آنها به عنوان جانمازي نماز بخوانند. اكنون هم كه او شهيد شده است آثار خوبش باقي مانده و مردم روستاي قازان از اين چشمه استفاده مي كنند.
در پايان از طرف خودم و خانواده معظم شهيد از بنياد شهيد انقلاب اسلامي ايرن نهايت سپاس و تشكر بي پاپان از اين نهاد محترم دارم و خصوصاً از كاركنان محترم بنياد شهيد شهرستان سردشت نهايت تشكر و قدرداني مي نمايم. اميد آن است كه آن دست اندركاران اين نهاد محترم هميشه در بهبودي و گره گشايي فرزندان شهيد و همسران محترم شهيد موفق و سربلند باشند.
توصيه من به جوانان و نوجوانان غيور ايران اسلامي اين است كه راه سربلند شهيدان اسلامي را ادامه دهند و نگذارند كه ايران اسلامي دوباره به دست جنايتكاران و خونخواران ضد اسلام بيفتد و همچون دليران سربلند شهيد استوار و پايبند باشند.