«شهيد قوچعلي بابائي ممه کند» بر خود واجب دانست به ياري رزمندگان اسلام بشتابد و به عضو سپاه پاسداران در آمد.در نهايت به آرزوي دیرینه اش همانا رسيدن به لقاءا... و شهادت بود، رسيد.
   
نوید شاهد آذربایجان غربی: «شهيد قوچعلي بابائي ممه کند» دوم فروردین 1332، در روستای آلچین از توابع شهرستان شاهین دژ در خانواده ای متدین واسلامی چشم به جهان هستی گشود. وی دوران کودکی سختی سپری کرد و از همان زمان هم به همراه خانواده اش به شغل كشاورزي مشغول شد و به علت محروم بودن روستا از امكانات آموزشي از تحصيل بازماند. بعد از مدتي عاشقانه به خدمت مقدس سربازي اعزام شد و بعد از پايان خدمت دوباره به شغل كشاورزي ادامه داد. مدتي را بدين منوال سپري كرد تا اينكه بر خود واجب دانست به ياري رزمندگان اسلام بشتابد. لذا به عضويت سپاه پاسداران درآمد. چون آرزوي ديرينه  اش، خدمت به جامعه اسلامي و امام راحل بود، با صداقت و ديانت كامل به خدمت در كردستان مشغول شد.

به نقل از فرزند «شهيد قوچعلي بابائي ممه کند»
« ضدانقلابيون همه جاي كردستان را فراگرفته بودند، حتی منطقه های آذربایجان را به ما خبر رسيد كه شب گذشته همان روز دموكرات ها به روستاي هولاسو ريخته و يك خانواده پنج نفره را به وضع فجيعي سر بريده اند و آنها را شهيد كرده اند و در ضمن خسارات زيادي به اين روستا وارد آورده اند. درست از فرداي همان روز بود كه درگيري ها شدت گرفت و عمليات شروع شد. نيروهاي بيشتري به پايگاههاي مبارزه اعزام شدند و از شب همان روز، عمليات اصلي شروع شده بود. »

به نقل از همسر «شهيد قوچعلي بابائي ممه کند»    
« وقتي هر دوي آنها را به خانه آوردند، هر دوي آنها بيهوش بودند. به طوريكه وقتي آنها را به داخل آوردند، هيچ چيزي نفهميدند. چقدرصدايشان كردم. هيچ كدام جواب نمي دادند. بعد از يك ساعت فقط لحظه ای  چشمانشان را ديدم و صداهاي نامفهومشان را! فقط از گوشهايشان گرفته بودند و داد و هوار مي كردند  خودم را سريع به درمانگاه رساندم و وضعيت آنها را به پزشك شرح دادم و پزشك قطره اي را تجويز كرد. آن قطره را تا فردا صبح همان روز مرتب در گوشهاي آنها می ريختم و به اين ترتيب به مدت يك شبانه روز من از آنها پرستاري كردم تا كم كم رو به بهبودي يافتند و حالشان بهتر شد. درست دو سال بعد يعني دريكي از روزهاي سرد زمستان خبر شهادت شهيد بابائي را براي ما آوردند.» 


به نقل از دایی«شهيد قوچعلي بابائي ممه کند»
 در آن شب من و شهيد بابائي و چند تن ديگر از شهداي والاقدر حضور داشتند. در آن شب درگيري هرلحظه حساس تر مي شد و همچنان ادامه داشت بطوريكه شب از نيمه گذشته بود  ولي  درگيري همچنان تداوم داشت. تعداد كمي از افراد باقي مانده بودند. بقيه يا شهيد شده بودند و يا به علت مجروح شدن به عقب برده بودند. در اين اوضاع واحوال بود كه در يك سنگر تقريباً در صد متري شهيد بابائي قرار داشتم و چند تن ديگر از همرزمان همين موقعيت را داشتند. بي خبر از همه مشغول پر كردن خشاب تفنگ خودم بودم كه در اين موقعيت شهيد بابائي متوجه من مي شود. اين واقعه را خود شهيد برايم بازگو كرده است. او مي گفت وقتي شما داشتيد خشاب تفنگ خود را پر مي كرديد، يكي از دمكراتها را ديدم كه نيم خيز، نيم خيز به طرف سنگر شما مي آيد. فاصله چنداني با تو نداشت و من به خاطر اينكه جان تو را نجات دهم و در مقابل امانتي كه به دست من سپرده شده بود، در برابر صاحب امانتي شرمنده نباشم و خيلي از مسائل ديگر. خودم را به طرف سنگر رساندم و با شليك گلوله اي آن لعنتي را از پا درآوردم و باز خود دايي علي مي گويد: در اين هنگام بود كه صداي شليك گلوله مرا به خود آورد. سرم را از سنگر بيرون بردم. جنازه يكي از دموكراتها درست در چند متري سنگرم افتاده بود. اطراف را نگاه كردم. شهيد بابائي را ديدم كه آن طرف كمين گرفته، مرا صدا كرد و گفت كه به سنگر او برويم. به اتفاق او به سنگر رفتيم و درگيري همچنان تا صبح ادامه داشت و تا نيروي تازه نفس مي رسيد، ما بايد آن جا مي مانديم. از كله شب تا سحر آنقدر صداي توپ و تفنگ و گلوله شنيده بوديم كه گوشمان داشت كر مي شد. صداي گلوله ها و خمپاره ها در سرمان سوت مي كشيدند.دمدماي صبح بود كه نيروي تازه نفس رسيد و ما را به داخل ماشين بردند. وقتي سوار ماشين شديم، همگي از حال رفته بوديم.»


    «شهید قوچعلی بابایی» در ششم دی ماه 1363 ، در روستای قویلر شهرستان زادگاهش هنگام درگیری با گروه های ضد انقلاب بر اثر اصابت گلوله به نهايت آرزوي خويش همانا رسيدن به لقاءا... و شهادت بود، رسيد. روحش شاد و يادش گرامي باد.

گذری بر خاطرات «شهيد قوچعلي بابائي ممه کند»

منبع : اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران آذربایجان غربی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده