جانباز معزز 55 درصد احمدعلی حاجی بیگی در بیان خاطرات خود میگوید: «شیرودی گفت من با یک هلیکوپتر میمونم هرکس میخواد بره مانعی نداره همه یک صدا گفتن ما میمونیم حتی اگه شهید بشیم. همهمون موندیم که جانمون رو بدیم و شهید بشیم.»
جانباز معزز 50 درصد احمد علوی در بیان خاطرات خود میگوید: «امام اعلام کردند به جوانها نیاز داریم، همه جوانها بدون درنگ و مکث آماده شدند مرتب میرفتیم به جبهه، من هم دیدم وطن و ناموس در خطره، مشتاق بودم، با دشمنی مواجه شدیم که در ظاهر مسلمان هستند ولی دین و ایمان ندارند و متاسفانه مسلمان ها رو میکشند.»
در پاسخ به سوالات دوستانم که درمورد پدرم ، ازمن میپرسیدند میگفتم؛ قدش بلند، سينه ستبر، بازو قوي، آنها میگفتند باز هم بگو از نشاني هايش، مي گفتم لباس سبزي به تن داشت، اسلحه اي هم به دوش، همان كه پوتين به پا داشت، هماني كه پارچه قرمزي به سرش بسته بود. این متن خلاصه ای از خاطره ی خانم صونا رضازاده فرزند شهيد «شهريار رضازاده» بود که تقدیم شما مخاطبان عزیز میگردد.
جانباز 50 درصد ایرج مشهدی در گفتگو با نوید شاهد آذربایجان غربی گفت: من سریعا دویدم سمت دوستم و کشان کشان او را به سمت عقب منتقل کردم. زمان زیادی نکشید تا بر روی دستانم به شهادت رسید.
شجاعت آنان رعب و وحشت در دل دشمنان و ابرقدرتهای شرق و غرب می انداخت، زیرا شجاعتشان همراه با توکل به خدای متعال بود. متنی که خواندید قسمتی از خاطرات شهید "قنبر جعفرپور" بود که در ادامه تقدیم شما مخاطبان عزیز می گردد.
فرزند شهید محمد بابایی در گفتگو با نوید شاهد آذربایجان غربی در مورد ویژگیها و رشادت های پدر شهیدش به گفتگو پرداخت که در ادامه میخوانید.