نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

مقید به خواندن نماز اول وقت بود

مقید به خواندن نماز اول وقت بود

همسر شهید «محمدرضا ناصریان» نقل می‌کند: «سینی چای را روی تاقچه گذاشتم. صدایی جلب توجه کرد. داخل اتاق شدم. مشغول نمازخواندن بود. بعد از نمازش گفتم: چایت رو می‌خوردی! بعد نمازت رو می‌خوندی! خندید و گفت: اول نماز، بعد چای!»
آب نبود، اما خدا بود

آب نبود، اما خدا بود

شهید «علی‌اکبر ابراهیمی» در خاطراتش می‌نویسد: «دوازده روز در خط پدافندی بودیم. آب کم بود؛ خیلی کم. فقط برای وضو گرفتن آب داشتند. آب نبود، اما خدا بود. یاد خدا، درک خدا، عشق به خدا در دل‌ها موج می‌زد. موجی عظیم که هیچ عاملی باعث خشکیدن آن نمی‌شد.»
پهلوی شکسته

پهلوی شکسته

برادر شهید «محمود امیدوار» نقل می‌کند: «ترکش به پهلویش اصابت کرده بود. چشم‌هایش تیره و تار می‌شد اما بچه‌ها را به پیش روی و شکستن خط دعوت می‌کرد: برید جلو، با من کاری نداشته باشید. من منتظر می‌مانم تا برگردید.»
نگاهش پر از التماس بود؛ التماس دعا برای شهادت

نگاهش پر از التماس بود؛ التماس دعا برای شهادت

هم‌رزم شهید «علی‌اکبر ابراهیمی» نقل می‌کند: «گفت: ابوالقاسم! چشمم که به بچه چهل روزه شیرعلی می‌افته، خجالت می‌کشم که برم جبهه و سالم برگردم. نگاهش پر از التماس بود. گفت: دعا کن من هم شهید بشم.»
باید پابه‌پای امام حرکت کرد

باید پابه‌پای امام حرکت کرد

برادر شهید «علی‌اکبر ابراهیمی» نقل می‌کند: «نگاهی به جمعیت کرد و گفت: جبهه به ما نیاز داره. نباید جا خالی کنیم. گفتم: این‌جا هم ول نمی‌کنی؟ گفت: در هر شرایط باید برای جبهه نیرو جمع کنیم. باید پابه‌پای امام حرکت کرد.»
عهدمان را فراموش نکن!

عهدمان را فراموش نکن!

برادر شهید «علی حسن‌بیکی» نقل می‌کند: «در مراسم تشییع علی، تنها کسی که معنای گریه‌های آقای خطیب‌زاده را می‌فهمید، من بودم. او برای دوری و جاماندگی از علی می‌گریست. شاید معنای هر قطره اشک او فریادی بود که: علی! آن عهد را فراموش نکن.»