خاطرات همرزمان فرمانده شهید حسنلو (2)
يکشنبه, ۰۴ شهريور ۱۳۹۷ ساعت ۱۷:۱۵
در عمليات ها پيشتاز بود و اولين نفري مي شد كه به بالاي تپه مي رفت و رودرروي دشمن قرار مي گرفت و مي گفت از اين آدمها نترسيد اينها نه جسارت دارند نه عرضه جنگيدن.
مبارزی شجاع و پیشتاز در عملیاتها بود


نوید شاهد آذربایجان غربی: فرمانده شهيد «ابوالفضل حسنلو» در شهرستان خوی در سال 1339 در يك خانواده مذهبي و مؤمن تولد يافت. از همان اوان كودكي روح جستجوگرش در پي حقيقت بود و ناآرام، تحصيل علم را نيز دوست مي داشت و تا اخذ مدرك ديپلم تجربي آن را ادامه داد. ناآرامي هاي مناطق كردستان در اكثر مأموريتهاي سپاه فعالانه شركت كرده و با رشادت تمام عمل مي كند و عاقبت به عنوان فرمانده گردان جندا... پيرانشهر در حين درگيري با افراد  سازمان مجاهدین خلق (منافقین) در پنجم شهریور سال 64 كام خويش را با شربت شهادت شيرين کرد.

مبارزی شجاع و پیشتاز در عملیاتها بود

آقاي سيد نظري رزمنده همرزم وي در رابطه با تأكيد ايشان بر حفظ بيت المال مي گويند:


 او به رزمندگان مكرر تأكيد مي كرد گلوله اي را بي هدف شليك نكنيد. تا دشمن را نديده ايد تير اندازي ننماييد. چون آن گلوله ها با پول خون شهيدان و بيت المال تأمين شده است. بايد سعي كنيم تا آنجا كه ممكن است براي هر تير شليك شده يك دشمن را از پاي درآوريم. 
همرزم او اشاره مي كند: در ساختن سنگر توصيه مي كردند كه سنگرتان را محكم بسازيد و تميز نگه داريد. چون سنگر، خانه ما در جبهه است در خوردن اسراف نكنيد و غذاي اضافي را دور نريزيد. دقت كنيد مبادا ما غذا را برون بريزيم و به بعضي رزمندگان غذا نرسد و گرسنه بمانند.
در عمليات خود پيشتاز بود و با اقتدا به اميرالمؤمنين(ع) و با بالا بردن دست، رزمندگان را رهبري و هدايت مي نمود و حتي با رفتن به روي موج بي سيم دشمن را به اسلام دعوت مي كرد و به توهينهايي كه از طرف دشمن مي شد با خونسردي تمام، اعتنا نمي كرد و صبر و شكيبايي به خرج مي داد.
آقاي سيد نظري اضافه مي نمايند كه اين شهيد بزرگوار در رابطه با مسائل عبادي آنچنان محكم و پايبند بود كه حتي شركت در نماز جمعه و دعاي توسل و كميل را بر خود واجب مي دانست و رزمندگان را توصيه مي كرد كه نماز را اول وقت بخوانيد و سعي كنيد نمازتان قضا نشود و بدين ترتيب آنها را به سوي نماز سوق مي داد. چون خود عامل بود بچه ها نيز به حرفهاي او لبيك مي گفتند و در مراسم عبادي سياسي و دعاي توسل و كميل شركت مي كردند، چرا كه ابوالفضل حلاوت و شيريني تمام لحظات را صحبت كردن با او و با او بودن مي دانست و تنها مرهم درد او وصل شدن به حق بود. 

شهيد بزرگوار ابوالفضل حسنلو جهت ارشاد دمكراتها موج بي سيم آنها را مي گرفت يكي ديگر از همرزمانش كه به علت شكسته نفسي نامش را فاش نكرده مي گويد او آنچنان با اين دمكراتها در پشت بي سيم صحبت مي كرد كه آنها خطاب به او مي گفتند تو يا ملا هستي يا پسر ملا يا پاسدار! اين شهيد در جواب مي گفتند من لياقت اين كارها را ندارم من فقط يك سرباز ساده هستم از او در پشت بي سيم دمكراتها سئوال مي كردند چرا شما وقتي نام حضرت محمد(ص) مي آيد يك صلوات مي فرستيد ولي وقتي نام امام خميني(ره) مي آيد سه صلوات مي فرستيد او در جواب مي گفتند اين صلواتها به خاطر پيامبران است و به خاطر نان امام خميني(ره) نيست.



آقاي قرالويكي ديگر از همرزمان او مي گويد:
 ما در پايگاه خرابه در خدمت ايشان بوديم چون اين محل خراب مانده بود نامش را خرابه گذاشته بودند. او فرمانده جندا... پيرانشهر بود در اين منطقه با دمكراتها و منافقين درگير شديم براي اينكه روحيه شجاعت و بي باكي در رزمندگان تقويت شود او خود اولين نفري مي شد كه به بالاي تپه مي رفت و رودرروي دشمن قرار مي گرفت كه مايه قوت قلب نيروها بود. مي گفت از اين آدمها نترسيد اينها نه جسارت دارند نه عرضه جنگيدن. 


آقاي رضالو از همرزمان شهيد نقل مي نمايد:
 سال 58 بود كه شهيد حسنلو فرماندهي گروهان گردان جندا... را عهده دار بود در منطقه كاني زرد مابين مرز ايران و عراق از طرف سپاه سردشت به آنها جهت حفظ از كيان كشور و جلوگيري از خيانتهاي دمكراتها مأموريت داده بودند. دستور حركت داده شد ما به تنگه توزلو رفتيم و در آنجا مستقر شديم. ديده بانهاي عراقي گروهان ما را زير نظر داشتند و از بالاي تپه ما را مي ديدند. شهيد حسنلو به منظور جلوگيري از تلفات احتمالي دستور داده بودند در پشت تپه كانالهايي را حفر نماييم تا بچه ها در هنگام روز بر حفاظت خود در آنجا سنگر بگيرند و هنگام شب در خطوط مقدم تجمع نمايند. آقاي رضالو نقل مي كنند يك روز در تپه مستقر بوديم كه حزب دمكرات در آن منطقه رفت و آمد مي كردند و از روستاي نزديك تپه آب و غذا مي گرفتند و در مسجد روستا مي خوردند.
 آقاي حسنلو بعد از مدتي به من گفت كمي پايين بيا تا چند نفر از روستائيان را صدا كنيم تا ببينيم پيش ما مي آيند يا نه. من بلافاصله صدا زدم كاك احمد ... ديدم چند نفر با دست گرفتن پرچم سفيد به طرف ما آمدند. سردار حسنلو به كنار ايشان آمدند. با لحني خوش و برادرانه با اين عشاير مظلوم صحبت كردند. خطاب به ايشان گفتند ما اينجا آمده ايم تا از شرف و حيثيت و خانه شما دفاع كنيم. دشمن بر عليه ما تبليغات سوء كرده تا ميان شما و ما كه هر دو مسلمان هستيم تفرقه بيندازد و از آب گل آلود ماهي بگيرند. بعد از مدتي يك نفر به ميان دمكراتها رفت و براي ما آب و غذا آورد. كدخداي روستا گفت شما هر كاري بگوييد ما در خدمت شما هستيم كه در نتيجه برخورد اصولي اين شهيد بزرگوار بود. در اين موقع حزب كه با بي سيم صحبت مي كرد در بي سيم نيروهاي شهيد سردار حسنلو مي افتد سردار فورا بي سيم را برمي دارد و آنها را ارشاد و راهنمايي مي كند، اما به حرفهاي وي گوش نمي كنند. ولي شهيد حسنلو اصلا ناراحت نمي شود بلافاصله بعد از مدتي نيروهاي حزب نيروي ايشان را به گلوله مي بندند ولي شهيد حسنلو دستور مي دهد احدي گلوله اي شليك نكند. آتش حزب خاموش و دوازده روزي كه نيروهاي شهيد حسنلو آنجا مستقر بودند گلوله شليك نمي شود.



آقاي ذوالفقاري يكي ديگر از همرزمان اين شهيد عزيز و بزرگوار  خاطره اي اینگونه بيان مي نمايند:
 من در سال 61 و 62 در تيپ شهدا كه فرمانده تيپ سردار شهيد كاوه بود همرزم بوديم. ايشان فرمانده گروهان و بنده معاون ايشان بودم. هر موقع با دشمن درگير مي شديم ايشان خيلي خونسرد و آرام و با حوصله بود. در حفظ بيت المال خيلي از خود حساسيت نشان مي داد و اين موضع را به رزمندگان گوشزد مي نمود.
او در هنگام رزم نيز به نيروهاي تحت امر خود روحيه مي داد، از جمله ما در كردستان (سردشت) منطقه (كاني زرد) با دشمن شديدا درگير شديم. در اين موقع من با بي سيم اين شهيد (فرمانده گروه ها) تماس گرفتم با اين مضمون كه ما در چه وضعي هستيم ما را كمك كنيد و دستورات لازم را بفرماييد. ايشان گفتند خيالتان از اين بابت راحت و تخت باشد. دست و پايتان را گم نكنيد و بر خود مسلط باشيد. ما در 15 متري شما هستيم و به استعداد يك گروهان كمين كرده ايم. درگيري تمام شد بعداً معلوم گرديد كه موضوع صحت نداشته و كسي آنجا نبود و ما با هم ديگر خيلي فاصله داشتيم او حتي در پشت بي سيم هم به بچه ها روحيه مي داد و بنده خودم از اين تجربه هاي شهيد در درگيريهاي مختلف استفاده كردم و موفق نيز گرديدم. آقاي ذوالفقاري در خاطره اي ديگر يادآوري مي نمايند در منطقه سردشت در نوار مرزي مستقر شده بوديم و قرار بود تمامي تپه هاي منطقه را اشغال و تحت نفوذ داشته باشيم نام عمليات دقيقا يادم نيست اما فرمانده ما آقاي شهيد حسنلو بودند و بنده نيز به عنوان معاون انجام وظيفه مي كردم.
 قبل از اينكه نيروهاي عراقي به نيروهاي ما پاتك بزنند شهيد حسنلو چند تن از بچه ها كه داراي روحيه بالايي بودند در چند سنگر مستقر نمود. بنده قبل از اين درگيري به خدمت برادر حسنلو رسيدم. به او عرض كردم حالا كه عراقي ها قصد حمله را دارند تكليف ما و ساير بچه ها چيست. توضيح اينكه قبل از اين درگيري حزب دمكرات عراق هنگام عبور از ايران ستون بچه ها را مشاهده كرده بودند به بنده گفتند اين عراقي ها را مي بيني با ستون عبور مي كنند گفتم بلي مي بينم. او در جواب گفت اين حيوانات روستائيان هستند كه از كوه عبور مي كنند، اما در حقيقت نيرو بودند. او مي خواست با اين برخورد روحيه ما و رزمندگان را حفظ و هميشه آماده براي دفاع در مقابل دشمن نگه دارد. 
بالاخره شهيد حسنلو علي رغم داشتن مشكلات فراوان دل از جبهه نمي شست و نمي توانست بدون حضور در جبهه با خيال راحت زندگي كند چون او مي گفت اسلام حالا به خون نياز دارد و شديداً احساس تكليف مي كرد. او مربي اخلاق و شخصيت والاي او زبانزد خاص و عام بود و در رابطه با مسؤوليتهاي خود در سپاه هرگز با كسي صحبت و يا به كسي مطرح نكرد عشق خالصانه او به لقاء ا... باعث شده بود كه هرگونه لذت دنيوي را ترك نمايند و به ماديات بي توجه باشد. او درس شجاعت را از مولاي خود حضرت علي(ع) آموخته و همواره در خط مقدم مي جنگيد. او راه مولاي خود را جهت اعتلاي عدالت و حقانيت اسلام ادامه داده و در شهريور ماه سال 62 حال پدرش وخيم مي شود به محض اطلاع به شهرستان خوي برمي گردد. پدرش را به بيمارستان تبريز منتقل مي كند، اما اجل به او امان نمي دهد. پدرش در روي بازوان توانمند او جان به جان آفرين تسليم مي نمايد.
غريبانه جنازه پدر را از تبريز به خوي برمي گرداند. در حالي كه بسيار متأثر بود بعد از اتمام مراسم دوباره به منطقه جنگي برمي گردد و در نامه اي خطاب به خواهرش مي نويسد اگر نتوانستم به خدمتتان برسم بسيار ناراحتم ولي مي دانم شما به آن روحيه و ايمانتان مرا خواهيد بخشيد و النهايه وي بهترين عمر زندگي خود را در جبهه سپري كرد. در خط مقدم جبهه با خصم درگير شد و راه مولايش حسين(ع) با ريختن خون خود ادامه داد. شربت شهادت چون آب گواراي زمزم نوشيد و در تاريخ چهارم شهریور سال 64 به معبود خويش پيوست.
روحش شاد و يادش گرامي باد



منبع: پرونده فرهنگی بنیاد شهید آذربایجان غربی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده