زندگی فرمانده گردان به روایتی دیگر
عاشق شهادت بود و هميشه در آرزوي شهادت و با غسل شهادت پا به ميدان نبرد مي گذاشت و مشتاقانه در انتظار روزي بود كه لياقت كسب اين مقام ربوبي را به دست آورد.


نوید شاهد آذربایجان غربی: پاسدار شهيد «عليرضا حسين قلي پور» در سال 1339در شهرستان مرند چشم به جهان گشود. دوران تحصيل در دبيرستان را به علت شور و علاقه اي كه نسبت به جنگ و جبهه داشت، نيمه تمام گذاشته و آماده خدمت مقدس سربازي شد. سپس با پيوستن به جمع پرتوان برادران سپاهي، داوطلبانه راهي جبهه هاي نبرد گرديد و بعد از سالها مبارزه و رشادت سرانجام در نهم خرداد ماه سال 1367 در درگيري با گروهک ضدانقلاب و بر اثر اصابت گلوله به درجه رفيع شهادت نایل آمد.


سردار اسلام عليرضا حسينقلي پور در سال 1339در شهرستان مرند از توابع استان آذربايجان شرقي و در خانواده اي مسلمان و متعهد چشم به جهان گشود. كشاورززاده ای معصوم كه نشانه هاي فقر ستمشاهي در چهره منورش موج مي زد. تحصيلات ابتدایی را در شهر مرند آغاز و بعد از اتمام آن به علت کمک به امرار معاش خانواده، ترك تحصيل نمود. 
تا زمان احضار به خدمت مقدس نظام، همراه پدر به كار سخت و طاقت فرسا بر روي زمين مشغول شد. او فردي مومن و روستازاده ای پاك بود كه هرگز دامان خود را به ناپاكيهاي زمان طاغوت نيالود و تحت تاثير فرهنگ مبتذل حاكم بر جامعه سياه و شرك آلود زمان خود، قرار نگرفت. با شروع حركتهاي رهايي بخش انقلاب اسلامي، به خيل مشتاقان راه حق و عدالت پيوست. در بحبوحه انقلاب، كوچه بازار شهر مرند، شاهد دلاوريهاي اين سردار بزرگوار بود. با وجودي كه در آن ايام سن زيادي نداشت، ولي همواره در تكاپو بود و براي پيروزي انقلاب تلاش و فعاليت مي كرد. نيمه هاي شب هنگامي كه ماموران رژيم منحوس پهلوي به شدت مواظب اوضاع بودند از خانه بيرون مي آمد و در دل سياه شب با نوشتن شعار بر در و ديوار و بريدن درختان و سد كردن مسير عبور مزدوران شاه ملعون، نفرت و انزجار خود را نسبت به حكومت وقت اعلام مي نمود. 
با پيروزي انقلاب شكوهمند اسلامي امت قهرمان ايران، او خود را وقف انقلاب نمود و در رسيدن به اهداف عاليه آن تا زمان شهادتش از هيچ كوششي دريغ نورزيد. با شعله ور شدن آتش جنگ به دست ناپاك صدام جنايتكار و انفجار اولين گلوله هاي متجاوزان وابسته به استكبار در جبهه هاي جنوب و غرب كشور، او كه عشق به جهاد داشت و اين ميدان را بهترين مكان براي پس دادن امتحان الهي می دانست و با پيوستن به جمع پرتوان برادران سپاهي، اين نيروهاي مخلص انقلاب، داوطلبانه راهي جبهه هاي نبرد حق علیه باطل گرديد. بعدها به پيروي از سنت نبوي ازدواج كرد و صاحب4 فرزند شد كه يك دختر و سه پسر هستند.
 شهيد عليرضا حسينقلي پور انسان متعهد و فروتني بود كه هيچگاه از داشتن امتيازات مادي بر خود نمي باليد و فخرفروشي نمي كرد. با وجود اينكه او فرمانده گردان بود و مسووليت خطيري بر عهده داشت، اما تا زمان شهادتش هيچ كدام از اعضاي خانواده از سمت او اطلاع نداشتند. انسان باگذشتي بود كه از اشتباهات و خطاهاي زيردستان چشم پوشي مي كرد و در سخن هيچگاه فعل دستوري به كار نمي برد. او رادمردي شجاع بود كه سختي و مصایب روزگار او را آبديده كرده بود. برادرش در مورد شجاعت او چنين مي گويد: « در سال1361 در پيرانشهر به خانه ايشان رفتم. بعد از خوردن شام به اتفاق هم به مسجد رفتيم. در آن زمان پيرانشهر شبها ناآرام بود و معمولا افراد حزب وارد شهر مي شدند و تا صبح براي مردم و نيروهاي مدافع شهر ايجاد مزاحمت مي كردند. وقتي ما وارد مسجد شديم، بعد از مدتي درگيري شروع شد و بچه هاي سپاه در مسجد را بستند و شروع به مقابله با مهاجمان كردند. در اين بين متوجه شديم كه يكي از بچه هاي بسيجي پشت در مانده است. شهيد عليرضا با شجاعت و دلاوري خود توانست رزمنده بسيجي را با باز كردن شجاعانه در مسجد به داخل بياورد و جان او را از مرگ حتمي نجات دهد. در تيراندازي معمولا تيرش به خطا نمي رفت. او مي گفت تيري كه از تفنگ ما خارج مي شود مال بيت المال است و بايد حتما به هدف بنشيند و هدر نرود».
در نگهداري بيت المال بسيار وسواس داشت. همسرش مي گويد: «روزي قرار بود شهيد به مدت طولاني به ماموريت برود. من از او خواستم كه قبل از رفتن براي خانه خريد كند. كاغذي برايش آوردم تا ليست مواد مورد نياز را يادداشت كند. او دست به جيبش كرد و خودكاري بيرون آورد ، ولي مجدداً خودكار را در جيبش گذاشت و از من خواست كه برايش خودكاري بياورم. من از اين كار او تعجب كردم و پرسيدم تو كه خودكار داري؟ گفت اين خودكار مال سپاه است و بايد در همان جا نيز مورد استفاده قرار گيرد. من نمي توانم به بيت المال خيانت كنم.» ما در تاريخ اسلام اينگونه امانتداري را در مورد مولاي متقيان حضرت علي(ع) سراغ داريم كه اين شهيد و شهيدان ديگر تربيت يافته مكتب او و فرزندان او هستند. 
با وجود اينكه از مال دنيا چيزي نداشت، ولي دريادل و قانع بود. همه را در آنچه كه داشت سهيم مي كرد و بسيار شاكر، سخاوتمند و بخشنده بود. او روحي بزرگ و طبعي بلند داشت و اين خصيصه ارزشمند همواره در رفتار و حركات آن بزرگوار نمايان بود. چنان رفتاري با افراد تحت امر خود داشت كه حتي خود آنها اذعان مي دارند كه ما نمي توانستيم باور كنيم كه او فرمانده ماست. هميشه با ما نشست و برخاست مي كرد و سخنانش هيچگاه حالت دستوري به خود نمي گرفت و نسبت به ما مانند پدري بود كه هميشه نگران فرزندانش باشد. 
يكي از سربازان تحت امر شهيد مي گويد: «يك شب در چادر خوابم برده بود و به خاطر همين غفلت من چادر از طريق فانوس آتش گرفته و مقدار زيادي از وسايل داخل چادر سوخته بودند. به خاطر اين حادثه در گردان مرا خيلي سرزنش كردند كه چرا مواظب نبودي و ... ولي شهيد بزرگوار با اختيارات خودش مرا از مشكلي كه برايم پيش آمده بود رهايي داد و در موقع ترخيص از خدمت نظام، بخشي از نامه تسويه حسابم را بايد او امضا مي نمود كه من جهت امضا آن، به مقر فرماندهي رفتم و او را در آنجا نيافتم. به من گفتند كه بايد به باغ رضوان بروي تا او را پيدا كني. من هم گمان كردم كه به تشييع جنازه كسي رفته است، ولي هنگامي كه به باغ رضوان رسيدم دنيا در جلو چشمم تيره و تار شد. چون ديدم كه تشييع جنازه خود فرمانده است. در آن لحظه حالي داشتم كه اگر برادرم هم به جاي فرمانده شهيد شده بود به آن اندازه ناراحت و غمگين نمي شدم.»

شهيد احترام زيادي به شهيدان و خانواده هاي بزرگوار آنها می گذاشت. در هنگام جنگ در ميدان نبرد وقتي يكي از همرزمانش به شهادت مي رسيد با كوشش فراوان و ايثار و از جان گذشتگي، او را از تيررس بعثيان دور مي كرد و پيكر پاكش را به پشت جبهه انتقال مي داد. تا آنجا كه در توان داشت از هيچ تلاشي در رابطه با كمك به خانواده هاي شهدا كوتاهي نمي كرد. در مراسم تشييع پيكرهاي پاك شهدا حتي الامكان شركت مي كرد. حتي به خاطر حضور در مراسم تشييع بعضي از شهدا، مسافتهاي زيادي را طي مي كرد و براي ديدار خانواده هاي آنها به همه جا سر مي زد. هنگامي كه كودكان شهيدي را مي ديد بي اختيار اشك از چشمانش جاري مي شد. نسبت به پدر و مادر و خانواده خود احساس مسووليت عجيبي داشت و در راه تامين آسايش آنها از جان خود مايه مي گذاشت و از كوچكترين فرصت براي جلب رضايت پدر و مادرش استفاده مي كرد. براي همسرش شوهری دلسوز و براي فرزندانش پدری فداكار بود.
شهید بزرگوار به حضرت امام (ره) عشق مي ورزيد و خود را پيرو ولايت فقيه مي دانست و به امر ولي زمان گردن مي نهاد. او به روحانيت احترام زيادي قایل بود و از فرصتهاي به دست آمده نهايت استفاده را مي كرد تا در حضور يك نفر روحاني بنشيند و درس دينداري از او بگيرد. وقتي در جبهه حضور داشت كيلومترها راه مي پيمود تا امام جماعتي را براي اقامه نماز جماعت به مقر نيروهاي اسلام بياورد و با شوق وصف ناپذير در پشت سر او به نماز جماعت مي ايستاد. او عاشق شهادت بود و هميشه در آرزوي شهادت و با غسل شهادت پا به ميدان نبرد مي گذاشت و مشتاقانه در انتظار روزي بود كه لياقت كسب اين مقام ربوبي را به دست آورد.
سرانجام انتظار پايان يافت و او نيز از طرف خداوند برگزيده شد و افتخار نيل به شهادت نصيبش گرديد و در نهم خرداد ماه سال 1367 در حين عبور از منطقه بني خلف در سردشت، به همراه تعدادي از رزمندگان اسلام در كمين اشرار ضدانقلاب افتاده و با بذل جان تا آخرين نفس از كيان اسلام و انقلاب دفاع و در نهايت در اثر اصابت تير دشمن مزدور و خودفروخته به ناحيه سر و بدن جان به جان آفرين تسليم كرده و به آرزوي ديرينش رسيد. 

گويند در موقع شهادت او با يك تير تسليم دشمن نگرديد و با وجود اينكه تيرهاي متعدد دشمن پيكرش را مجروح ساخته بودند، او با فرارش در خلاف جهتي كه همرزمانش قرار داشتند دشمن را متوجه خود ساخت تا همرزمانش بتوانند از مهلكه جان سالم به در ببرند. آري او نيز همانند ساير شهيدان جان بر كف تا آخرين لحظه از حيات پربركت خود را مشغول ايثار و از جان گذشتگي بود.

روحش شاد و يادش گرامي 


منبع: پرونده فرهنگی بنیاد شهید آذربایجان غربی




برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده