بسيجي شهيد
وقتی خبر اولین اعزامش را به او دادند، به مدرسه رفت و از تمام دوستان و آشنایان خداحافظی کرد و حلالیت طلبید. آن روز به قدری شاد و خوشحال بود که گویی به مهمانی و یا مراسم جشنی می رود.

نوید شاهد آذربایجان غربی: بسيجي شهيد «امين فريدفر» سال 1348 در شهر اروميه متولد شد. تا دوم دبیرستان درس خواند، سپس به شوق جبهه، به همراه پدر در گروههای کمک رسانی فعالیت کرد. وقتی خبر اولین اعزامش را به او دادند، به مدرسه رفت و از تمام دوستان و آشنایان خداحافظی کرد و حلالیت طلبید. آن روز به قدری شاد و خوشحال بود که گویی به مهمانی و یا مراسم جشنی می رود. بالاخره سال65 با لشكر سپاهيان محمد رسول ا...(ص) به جبهه اعزام شد. این عاشق بیستم دی سال 65 بعد از حماسه آفرینی های بسیار، درعملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه حین مبارزه تن به تن با خصم زبون لباس سرخ شهادت برتن کرد و خونین بال به لقاءاله پیوست. 
نگاهی به زندگی بسیجی شهيد «امين فريدفر»

بیست و یکم شهریور سال 1348 در شهر اروميه، کودکی متولد شد که او را امین نامیدند. امین در خانواده ای مذهبي و مبارز و معتقد به اسلام و ولايت فقيه نشو و نما يافت. امین دوران کودکی خود را در کنار بازیهای کودکانه و در آغوش والدین مهربانی که عشق و محبت را نثار وجود فرزندشان می کردند، بزرگ شد. وقتی وارد مدرسه شد، تمام تلاش خود را برای رضایت پدر و مادرش می کرد و درسهایش را به نحو احسن می خواند تا آنها را خوشحال کند. 
9 سالش بود که انقلاب اسلامی به پیروزی شکوهمندی رسید. در مدرسه با پیام و اهداف انقلاب آشنا شد و در راه اعتلای آن، هر آنچه از دستش بر آمد، انجام می داد؛ حتی موقعی که پدر و مادرش بر علیه رژیم شاهنشاهی در تظاهرات شرکت می کردند، به همراه آنها به راهپیمایی می رفت و در مسجد و محل و مدرسه به عنوان يك عضو مؤثر انقلابي شركت مي كرد و در پايگاه مقاومت از عناصر فعال بود.
از دوران كودكي كمك به مستمندان و فقرا، ذهن او را مشغول كرده بود و حتي پول توجيبي خود را صادقانه در این راه خرج مي كرد. او به قدری در این مورد حساس بود که آخرین لحظه اعزام به جبهه حق علیه باطل، از یاد و کمک به مستضعفان غافل نشده بود.
انسانی وارسته بود و شخصیتی والا داشت. انسانی نمونه که با اخلاق خوب و با ذات پاک، همه را مجذوب خود می کرد. عشق به امام و عقاید و اهداف او، باعث شد تا داوطلبانه روانه جبهه های نبرد شود و به مقابله با دشمن خصم بپردازد. 
مقلد امام راحل و طرفدار جمهوری اسلامی بود. در ماه محرم در مراسم عزاداری امام حسین (ع) فعالیتی بی ریا و صادقانه داشت. به طوری که تمام اطرافیان را تحت تاثیر قرار می داد. او افراد خانواده را به پشتیبانی از انقلاب و راه امام خمینی (ره) دعوت می کرد و از اینکه توانسته بود در جبهه ها حضور پیدا کند، بسیار خوشحال و مسرور بود. بطوریکه وقتی خبر اولین اعزامش را به او دادند، به مدرسه رفت و از تمام دوستان و آشنایان خداحافظی کرد و حلالیت طلبید. آن روز به قدری شاد و خوشحال بود که گویی به مهمانی و یا مراسم جشنی می رود. نورانیت خاصی در چشمانش برق می زد. از شوق رفتن به جبهه، صبح خیلی زود تمام وسایلش را آماده کرد تا عازم جبهه شود.
از وقتی وارد دوره دبیرستان شده بود، شور جبهه رفتن در دلش غوغا می کرد. تا دوم متوسطه درسش را ادامه داد سپس دیگر تاب ماندن نداشت. در بسیج ثبت نام کرد تا بتواند عازم جبهه شود. با وجود کمی سن، درکی والا داشت و انسانی فرهیخته و آگاه بود. قبلا دوبار برای اعزام به جبهه اقدام کرد اما هر بار به دلیل کمی سن موفق نمی شد تا اینکه در سالهای 62 – 64 به همراه پدر در گروه کمک رسانی به جبهه ها شتافت. علاقه شديد او سبب گرديد كه سال 65 با لشكر سپاهيان محمد رسول ا...(ص) به جبهه اعزام گردد و به خط مقدم جبهه برود. این عاشق بیستم دی سال 65  بعد از حماسه آفرینی های بسیار،  در عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه حین مبارزه تن به تن با خصم زبون لباس سرخ شهادت برتن کرد و خونین بال به لقاءاله پیوست. 

آخرین لحظات شهید به نقل از همرزمان:
دوستان شهید از روز حمله در کربلای 5 در شلمچه این چنین می گویند: « در آن روز، ایشان اصلا آرام و قرار نداشتند و با دشمن درست در مقابل ما بود اما انگار آنها را بسیار ناتوان می دید و شجاعانه پیش می رفت؛ بطوریکه تا مقر فرماندهی سپاه سوم عراق پیشروی کرد.
ایشان در کربلای5 به مقام دالای شهادت نائل آمدند ولی در کربلای10 آن مقر آزاد شد و پیکر پاکشان بعد از یافتن، به ارومیه فرستاده شد.


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده