يکشنبه, ۱۴ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۳۰
به گفته همرزمان دیگر ایشان تا آخرین قطره خونشان مقاومت کرده و بعد از درگیری طولانی با ضدانقلاب با گفتن کلمه (یا حسین(ع)) جان به جان آفرین تسلیم کرده بودند و پیکر مقدسشان به مدت18 روز در صحرای اطراف کوههای نزدیک عراق بر روی زمین مانده بود، صحرایی که شبیه صحرای نینوا گرم و سوزان بود

نام: محمود لطفي

تولد: 1331

محل شهادت: درگیری با منافقین در سرو

تاریخ شهادت: 13/6/1369

 

خاطرات آقای نصرت سلطانی، همرزم شهید محمود لطفی

به نام خدای بزرگ که بی اراده او همه چیز غیر ممکن و به خواست او همه چیز میسر و مقدر است.

شهید محمود لطفی فرزند اکبر در یکی از خانواده های مذهبی و اسلامی کشور دیده به جهان گشود و بعد از اتمام دوران تحصیلی خود و همزمان با شروع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران به فرمان امام خمینی(ره) لبیک گفته و وارد میدان نبرد حق علیه باطل گردیدند و سرانجام تبدیل به یکی از بهترین و بزرگوارترین شهدای تاریخ شدند. شهیدی که جان و روح خویش را فدای نیات مقدسشان کردند. من یکی از همرزمان و شاگردان شهید لطفی بودم و با ایشان صیغه برادری خوانده بودم و از هر لحاظ به ایشان و خانواده محترمشان نزدیک بودم.

شهید لطفی به من و تمام همسنگرانش درس ایثار و فداکاری را آموختند این شهید بزرگوار از لحاظ اخلاقی و روحی بسیار متعالی بودند و حرفشان رسیدن به کمال مطلق بود رسیدن به خداوندی که همه هستی شان را از او یافته بودند این شهید بزرگوار در طول8 سال جنگ تحمیلی عراق علیه ایران بسیار فداکارانه جنگیدند و سرانجام استاد درس به شهادت رسیدند و در مکتب عشق جان شیرین خویش را فدا کردند و غنچه های زندگیشان را در این دنیای پرتلاطم تنها گذاشتند. ولی همواره تأکید داشتند که ای فرزندانم نگران زندگی دنیای خویش نباشید و به خدا توکل کنید زیرا که «من یتوکل علی ا... فهو حسبه» این شهید گرامی در تمام عملیاتهای دفاع مقدس حضوری فعالانه داشتند و چه کارهایی برای پیروزی اسلام و قرآن نکردند و سرانجام در کمین دشمنان خدا گرفتار آمده و در مرز ایران - عراق و ترکیه به شهادت رسیدند. به گفته حاضران، دشمنان خدا خود را شبیه ایل و عشایر کوچنده عراق كرده و در طی یک عملیات غافلگیرانه سربازان اسلام را در کمین انداخته بودند. یکی از شاهدان می گفت که شهید لطفی هر چه قدر به فرمانده خود تأکید کرده بودند که ایشان دشمن هستند، ولی فرمانده به حرف ایشان گوش نداده و می گفتند که ایشان دمکرات نیستند، بلکه ایلات کوچنده عراق هستند و سرانجام در محاصره ضدانقلاب گرفتار شده و بعد از مقاومت طولانی به درجه رفیع شهادت نایل آمدند. به گفته همرزمان دیگر ایشان تا آخرین قطره خونشان مقاومت کرده و بعد از درگیری طولانی با ضدانقلاب با گفتن کلمه (یا حسین(ع)) جان به جان آفرین تسلیم کرده بودند و پیکر مقدسشان به مدت18 روز در صحرای اطراف کوههای نزدیک عراق بر روی زمین مانده بود، صحرایی که شبیه صحرای نینوا گرم و سوزان بود و به گفته شاهدان پیکر مبارکشان توسط مورچه و موریانه خورده شده بود و به سختی قابل تشخیص بود. به هر حال ایشان فردی بسیار مهربان و متواضع بودند و تمام تلاش خود را چه قبل و چه در طول دوران جنگ به کار می گرفتند تا کوچکترین خطری مردم شهر را تهدید نکند. من هرگز خاطره گرامی این شهید را فراموش نمی کنم. چه شبها که تا صبح در سنگر بیداری ماندند و نماز شب را اداء می کردند و چه روزها که با زبان روزه به جنگ دشمن می رفتند و در کلیه مراحل پاکسازی کردستان و مناطق جنگی حضوری فعال داشتند و گامهایشان به استواری کوه می مانست و دلشان وسعت دریای بیکران را داشت در مکتب عشق درس خوانده بود و الفبای شهادت را آموخته بود، شمع وجودشان راهی را که رفته است برای هميشه تاریخ روشن نگه خواهد داشت و راهش ادامه خواهد یافت. ایشان همیشه به خانواده خود تأکید می کردند که پیرو ولایت فقیه باشند و نماز خویش را وامگذارند و در همه حال حافظ حجاب خویش باشند و برای پیروزی اسلام از هیچ کاری دریغ نورزند و پیرو هیچ خط و جناح مخالف ولایت نباشند و همیشه برای اسلام بسیجی واقعی باشند و در خواندن قرآن پیشگام باشند و به درس و تحصیلشان علاقمند باشند و همیشه احترام مادرشان را نگه دارند.

من به عنوان همرزم شهید فقط می توانم این شعر را در وصف خصائل نیکوی ایشان ذکر کنم.

از ده بالا بود مهربان

                        مثل باران با خاک

کوچ را می فهمید

                        و نگاهش مثل پرواز پرستو پر اوج

گاهگاهی که از تنهایی خود حوصله اش سر می رفت

                        روی دیوار افق نقشی از هجرت عشق

می کشید و می رفت

                        آه شاید این مرد ساکن فردا بود

برادر همرزمم مثل پرستویی عاشق پر خویش را گشود و غزل جدایی را خواند و مثل نسيمي روحبخش از این دیار فانی گذشت، امید آن را دارم که شفاعت ما را نیز در آن دنیا بکند. ما که لایق شهادت نبودیم ای کاش که ایشان ما را نیز با خود برده بودند، ولی حال که خداوند خواسته ای دیگر برایمان رقم زده می مانیم و راه شهیدمان را ادامه می دهیم.

یک خاطره دیگر الان به ذهنم آمد. در یکی از ماههای سرد زمستانی که راههای ارتباطی بسته شده بود و ما کمبود آب و آذوقه داشتیم، ایشان به همرزمانشان دلداری داده و می کوشیدند تا یخهای اطراف چادر را جمع کنند و بجوشانند و برای ما آب درست کنند. در ضمن ایشان به بهداشت شدیداً علاقمند بوده و مانع از سیگار کشیدن برادران دیگر می شدند و حتی یک سیگار را از وسط نصف کرده بودند و با نخ به بالای چادر وصل کرده بودند و با خودکار قرمز بر روی سیگار علامت ضربدر کشیده بودند تا به یاد بسیجیان دیگر بیندازند که سیگار کشیدن در این چادر ممنوع است. خلاصه من هر چقدر از فداکاری های برادرم بگویم باز هم کم گفته ام. ایشان هم از لحاظ مادی و هم از لحاظ معنوی همیشه کمک کار همسایه ها بودند و به همسایه های تنگدست یاری می رساندند. حتی یادم هست هر وقت که ایشان مرخصی می گرفتند و به شهر خودشان می آمدند به روستای خودشان می رفتند و به کار کشاورزی مشغول می شدند، زیرا که حقوقشان بسیار ناچیز بود و کفاف زندگیشان را نمی کرد. این شهید عزیزم یادش همیشه و در همه جا با من است و من هرگز فراموش نمی کنم و یادش برای من گرامی است، چرا که اسوه صبر و بردباری بود و نمونه یک انسان کامل.

 

 

منبع : مرکز اسناد

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده