نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - کتاب
کتاب «زخم هایی که نشمرده ایم» شامل شصت و یک شعر كوتاه با موضوع «جانباز در شعر استان ایلام»است که توسط محمدرضا رستم پور گردآوری و توسط نشر شاهد به چاپ رسیده است.
کد خبر: ۴۷۸۲۵۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۲

در قسمتی از کتاب "اشک و لبخند" که منیره میرزایی داستان‌های کوتاهی از شهدای مدافع حرم را در آن روایت می‌کند، می‌خوانیم: «فروردین با تمام قشنگی‌های صورتی و سبزش تموم شد. امیر دیر به دیر زنگ میزد. در جواب الهام و ثنا که گله می‌کردند، می‌گفت: می‌خوام اینجا از همه چیز فارغ باشم!»
کد خبر: ۴۷۸۲۵۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۲

کتاب " کیمیای خاک به رنگ ارغوان " بیانی از زندگی نامه و وصیت نامه شهدا جهاد کشاورزی استان است که به قلم جواد آگاهی نگاشته و منتشر شده است.
کد خبر: ۴۷۸۱۹۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۱

کتاب «مسافر دمشق» روایت داستانی از همسر یکی از شهدای مدافع حرم است که با قلمی ساده و دلنشین توسط فاطمه عرب اسدی نوشته شده و از سوی انتشارات شهید کاظمی چاپ و روانه بازار کتاب شده است.
کد خبر: ۴۷۸۱۸۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۱

کتاب «ضیافت زخم» شامل چهل شعر كوتاه عاشورايی است که با قلم "محمد رضا رستم پور" نوشته شده و با نگاهی متفاوت به امام حسین (ع) و یارانش بدون این که شاعر در شعر ها حضور داشته باشد از زبان شاهدان ظاهراً بی جان کربلا روایت شده است.
کد خبر: ۴۷۸۱۷۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۱

معرفی کتاب؛
کتاب «من قاسم سلیمانی هستم» زندگی و شهادت سپهبد شهید «حاج قاسم سلیمانی» را به صورت مصور برای کودکان و نوجوانان روایت می کند.
کد خبر: ۴۷۸۱۷۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۱

اثر حاضر، جلد دوم از مجموعة سه جلدی «استان گلستان در انقلاب اسلامی» است، که با هدف ارایه تصویری از نقش مردم استان گلستان در پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی(ره) تدوین شده است.
کد خبر: ۴۷۸۱۵۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۳۱

کتاب «این مرد پایان ندارد» زندگی جهادی سردار شهید "سلیمانی" است که به همت سیدعلی بنی‌لوحی گردآوری، تنظیم و منتشر شده است. با نوید شاهد اصفهان همراه باشید.
کد خبر: ۴۷۸۱۵۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۳۱

کتاب حال حاضر، جلد نخست از مجموعه سه جلدی «استان گلستان در انقلاب اسلامی» است، که با هدف ارائه تصویری از نقش مردم استان گلستان در پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی(ره) تدوین شده است.
کد خبر: ۴۷۸۱۵۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۳۱

کتاب گویای «راز درخت کاج»،روایتی از زندگی شهید «زینب کمایی» و شهادتش در شب عید سال 61 به دست منافقین، توسط «ایران صدا» منتشر شد.
کد خبر: ۴۷۸۱۳۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۳۱

نور چراغ تویوتا که چرخید سمت ما، خودمان را تا زانو توی گل و لای دیدیم و چادرها را لوچ و مچاله. تازه رسیده بودیم لشکر اعزامی مان؛ لشکرعاشورا. مشغول علم کردن چادرها بودیم که بغض سیاه آسمان ترکید و رعد و برق، رعشه انداخت به تن زمین.
کد خبر: ۴۷۸۰۹۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۳۱

تا کسی توی اتاقک توالت ها نمی رفت، نمی فهمید حمله یعنی چه! دیواره های توالت از ورق های آهنی بود. سه طرف ثابت و یک طرف در داشت. سقف هم نداشت. تا کسی توی اتاقک می رفت. بچه ها سنگ بر می داشتند و هماهنگ و از هر طرف می کوبیدند. طرف هم آن تو زهره ترک می شد.
کد خبر: ۴۷۸۰۹۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۳۱

همه چشم دوخته بودیم به سطح صاف کارون که هیچ اثری از حسین عمی نبود. برای یک لحظه آب شکافت و حسین عمی دست و پازنان روی آب پیدا شد و دوباره زیرآب رفت. چند روز بعد از ما خودش را به قجریه رسانده بود. دورهمی نشسته بودیم و حرف می زدیم. حسین عمی از خودش و تبحرشنایش بلوف می زد.
کد خبر: ۴۷۸۰۹۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۱

سر از بشوروبساب که برداشتیم، دیدم دوروبرمان را آب گرفته و گیر افتاده ایم. وسط رودخانه بودیم. بچه ها روی پل شناور ماشین رو ایستاده بودند و با خنده برایمان دست تکان می دادند. روی پل شناور نفربر بلند شدم و حالت پریدن توی آب گرفتم و گفتم: «رضا! من می خوام بپرم، این پل نفربر داره می ره تو دل عراقی ها».
کد خبر: ۴۷۸۰۸۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۳۱

«حاجی جان! حین عملیات و با کلت، الا ماشاءالله منور سبز می زنند. ما چطور شما رو پیدا کنیم، آخه نوکرتم»؟ بین سه راه و چهارراه معلق مانده بودیم. اطلاعاتچی به جلویی ها بی سیم می زد و نشانه می خواست. نیم خیز سکان را به دست گرفته بودم و با ترس قایق را هدایت می کردم. آب با سرعت قایق، برمی گشت و به سرورویمان می پاشید. سردم شده بود. قایق اول بودم و قافله قایق ها پشت سرم. با کوچک ترین حرکت می رفتیم زیر گلوله مستقیم توپ و خمپاره.
کد خبر: ۴۷۸۰۸۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۱

تا آقا مهدی را نشان اش دادیم، جوری نگاهمان کرد که انگار دستش انداخته باشیم. به قهر پشت کرد به ما و رفت سمت دوجیپی که تازه وارد مقر شده بودند. آقا مهدی آستین بالا زده بود و داشت لب آب، قایق باربر خط را تعمیر می کرد. دو آفتاب به عملیات مانده بود. صبح و ظهر آذوقه و مهمات می بردیم تا نزدیکی خط و لابه لای نیزار استتار می کردیم تا شب عملیات راحت برسانیم دست رزمنده ها.
کد خبر: ۴۷۸۰۸۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۱

اگر وزیر امان می داد. همگی توی سوله درازکشیده بودیم و کمی استراحت می کردیم تا زمانی که برمان گرداندند به جزیره مجنون. قهرمان بازیش گل کرده بود و آمپول آتروپین را توی دستش انگولک می کرد. هرچه می گفتیم آمپول را کنار بگذار. گوشش بدهکار نبود که نبود.
کد خبر: ۴۷۸۰۸۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۲/۰۱

جلد اول کتاب «به قول پروانه»، روایت خاطرات "زهرا همافر" از زنان امدادگر استان قزوین در منطقه جنگی است که در یک هزار نسخه به چاپ رسیده است.
کد خبر: ۴۷۷۹۸۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۷

خاطرات رزمنده های یگان دریایی لشکر 31 عاشورا
گرومب! صدای تیز و بلند انفجار، چادر را لرزاند. دست هایمان را روی سر گذاشتیم و دراز کشیدیم روی زمین. خیال کردیم موشک حتما خورده پشت چادرها. آن روزها دزفول، روزی یک بار موشک باران می شد. منتظر بودیم موشک های بعدی را بریزند که خبری نشد. از توی چادرها زدیم بیرون. خبری از حمله هوایی نبود. چشم که چرخاندیم، از دو کانکس بغل چادرها هم، خبری نبود.
کد خبر: ۴۷۷۹۵۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۷

خاطرات رزمنده های یگان دریایی لشکر 31 عاشورا
رعد و برق می زد و باران یکریز می بارید. صدای دویدن می آمد و صدای شلپ شلپ پوتین ها در گل و چاله های آب. صدای بچه ها بالا رفته بود که به فرمانده می گفتند:«باد تمام چادرهای لشکر را از جا کنده و ریخته پشت خاک ریز». تنها چادر ما بود که روی سرمان مانده بود.
کد خبر: ۴۷۷۹۵۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۱/۲۸