نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - خاطرات
«یک روز که با برادر رهبری جلوی سنگر فرماندهی نشسته بودیم و صدای قهقهه رضا می‌آمد، آقای رهبری گفت فلاح این رضا را می‌بینی که خنده‌هایش دل بچه‌ها را شاد می‌کند در زندگی سختی‌های بسیار زیادی کشیده است اگر من و شما جای او بودیم. شاید یک لبخند هم نمی‌زدیم ...» ادامه این خاطره از زبان جانباز «عباس فلاح‌زیارانی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۷۸۴۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۸

مادر شهید «علیرضا نهروان‏‌حیدرآبادی» نقل می‌کند: «یازده سال چشم انتظاری، جانم را به لبم رسانده بود. نمی‌دانستم زنده است یا نه. خانمی که نمی‌شناختمش، سه تا قبر را نشانم داد و با اشاره گفت: پسرت اونجاست!»
کد خبر: ۵۴۷۸۴۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۸

برگی از خاطرات زنان امدادگر قزوین؛
«یادم است، یک روز سرد زمستانی که برف هم می‌بارید خبر داده بودند که اعلامیه‌ها رسیده، قبل از رفتن به مدرسه رفتم و اعلامیه‌ها را گرفتم و داخل کیفم گذاشتم ...» ادامه این خاطره از زبان «طاهره طاهریها» یکی از زنان امدادگر استان قزوین را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۴۷۸۳۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۸

خاطرات شفاهی روحانی جانباز 70 درصد؛
جانباز «محمود عنایتی» در خاطرات خود از نحوه مجروحیت خود در جبهه‌های هشت سال دفاع مقدس گفت: «من در اعزامم به جبهه ابتدا به لشکر قدس رفتم اما چون عملیاتی در پیش رو نداشتند، من به لشکر 17 علی ابن ابیطالب رفتم؛ عملیات کربلای 5 پیش رو بود و من هم به عنوان روحانی گردان فعالیت داشتم.»
کد خبر: ۵۴۷۸۰۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۸

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
«غلامرضا اسلامی» پدر شهید «علی‌اصغر اسلامی» در خاطرات خود از نحوه اعزام پسرش به جبهه گفت: «علی‌اصغر 14 سالش نشده بود که می‌گفت؛ می‌خواهم به جبهه بروم و این راه و عقیده من است. علی اصغر جبهه رفتن را از درس خواندن مهم‌تر می‌دانست.»
کد خبر: ۵۴۷۷۹۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۹

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
اقدس خانم مادر شهید "کرمعلی سیفی" در خاطرات فرزند شهیدش گفت:«پسر خوبی بود، قدرش را وقتی که رفت فهمیدیم. در نامه آخرش نوشته بود من دیگر بر نمی گردم. مادر تو نمی دانی اینجا چه خبر است و من باید بمانم و مانند بقیه رزمندگان بجنگم.»
کد خبر: ۵۴۷۷۹۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۲

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
جهان نام مادر شهید در توصیف اخلاق و رفتار فرزند شهیدش "محمد طاهر اسلامی" گفت: «بسیار بخشنده و رعوف بود . با کارگرهای خود بسیار خوب برخورد می کرد از حقوق خود به آنها می داد. یک روز با خود فکر میکردم چرا روستای حشمتیه شهید ندارد، همان روز خبر شهادت محمدطاهر را برایم آوردند. ولی هیچ وقت خبری از جنازه اش نشد.»
کد خبر: ۵۴۷۷۹۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۴

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
رقیه سلطان شهید "حجت الله افسری" در خاطرات فرزند شهیدش گفت: «من حجت الله را از روز تولدش بسیار مواظبت می کردم با این تصور که این هدیه ای الهی است برایم و باید خوب او را تربیت کنم در نمازش ، اعمالش بسیار دقت می کردم که چه حلال است و چه چیزی حرام است. خدا رو شکر که فرد خوبی تحویل جامعه دادم.»
کد خبر: ۵۴۷۷۹۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۳

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
حلیمه خاتون مادر شهید "حسین رستمی منش" در خاطرات فرزند شهیدش گفت: «حسین از یازده سالگی کار می کرد و بسیار معتقد به خدا و ائمه اطهار داشت. انقلاب که شد شب ها نگهبانی می داد و وقتی من گفتم نگرانت هستم در جواب به من گفت مادر نگران نباش با خدا باش و پادشاهی کن.»
کد خبر: ۵۴۷۷۹۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۳

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
جعفر پدر شهید «سعید افسریان» در خاطرات فرزندش گفت: «من در رفتن او به جبهه نه نیاوردم و او به جبهه رفت. او یک هفته در جبهه بود و بعدش خبر شهادت او را برایم آوردند. سعید و پسر عمویش را یکروز با هم تشییع کردیم.»
کد خبر: ۵۴۷۷۹۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۱

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
محمود در خاطرات فرزند شهیدش "علیرضا رضایی" گفت: «با اینکه سن کمی داشت و برادر بزرگترش جبهه بود، اجازه نداد من به جبهه بروم و خودش به همراه 14 نفر دیگه راهی آموزش و جبهه شدند. بعد از عملیات والفجر مقدماتی یکی از این 15 نفر شهید شد و دیگری اسیر و دیگر خبری از آنها نشد تا بعد از 15 سال جنازه هایشان را آوردند »
کد خبر: ۵۴۷۷۹۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۱۰

خاطره شهيد ارجمندی «1»
شهيد «بهرام ارجمندی» در دفتر خاطرات خود می‌نویسد: «يک شب ساعت 24 در آسايشگاه رگبار زدند و ما همه به خط شديم. ما را برای رزم شبانه بردند و دو آمبولانس ...» متن کامل خاطره اول این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۷۷۴۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۸

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
شهید «فرج‌اله چشفر» از شهدای بسیجی استان ایلام است که بهمن ماه 1364 در چنگوله مهران به درجه رفیع شهادت نایل آمد. پدر گرانقدر این شهید می‌گوید: «دوست داشتم پسرم در سن پایین ازدواج کند، در تدارک خرید وسایل عروسی‌اش در بازار بودم که خبر شهادتش را به من دادند و هزینه عروسی پسرم، صرف مراسم فاتحه‌اش شد.» در ادامه فیلم این مصاحبه منتشر می‌شود.
کد خبر: ۵۴۷۷۲۶   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۴

خاطرات شفاهی والدین شهدا
زینب وسیله مادر شهید «بهروز احمدزاده‌لداری» می‌گوید: «زمانی که به مرخصی می‌آمد، به من می‌گفت: اگر خبر شهادتم را شنیدید برایم گریه نکنید و برای امام حسین(ع) و یاران باوفایش گریه کنید. من امانتی در دست شما بودم که اکنون بسوی صاحب اصلی‌اش برمی‌گردم.»
کد خبر: ۵۴۷۷۲۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۴

مدت‌ها در قزوین مستأجر بود تا اینکه سال ۶۳ زمینی خرید و مشغول ساختش شد. تازه دیوارچینی و سقف زیر زمین کامل شده و هنوز وارد نازک‌کاری نشده بود که یک طرف منزل را از داخل پلاستیک کشید، به دیوار اتاق کارتن زد و اثاثیه را داخل ساختمان آورد ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات شهید «مصیب مرادی‌کشمرزی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.
کد خبر: ۵۴۷۷۱۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۴

خاطره‌ای از آزاده ایلامی؛
دکتر «محمد سلطانی» از آزادگان سرافراز ایلامی است که در عملیات کربلای 5 سال 1365 در منطقه مرزی شلمچه به اسارت دشمن درآمد. وی در بیان خاطرات ی از دوران اسارت می‌گوید: فاصله‌ بین دو رسیدگی مجرحین آنقدر زیاد بود که ناچار بودیم حداکثر صرفه‌جویی را در باندها انجام بدهیم، چون بعثی‌ها اهل اسراف نبودند. در ادامه خاطره این آزاده سرافراز منتشر می‌شود.
کد خبر: ۵۴۷۷۰۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۴

پدر شهید «علی بایگانی » نقل می‌کند: «یک روز گفتم: پسرم! چرا تو خیابون این‌قدر سرت رو پایین می‌گیری، اگه کسی از روبرو بیاد و آشنا باشه متوجه‌اش نمی‌شی. گفت: پدرجان! ممکنه یک نامحرم از روبرو بیاد، اون وقت چشمم به او می‌خوره.»
کد خبر: ۵۴۷۶۸۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۴

«آسمان، آبی‌تر»
«آسمان، آبی‌تر» مجموعه کلیپ‌های مصاحبه با والدین شهدا و آزادگان و جانبازان دفاع مقدس استان یزد است. این برنامه در استودیو بنیاد شهید و امور ایثارگران با همکاری صدا و سیمای مرکز استان ضبط و پس از تدوین از شبکه استانی یزد پخش می‌شود. این قسمت از «آسمان، آبی‌تر» با آزاده سرافراز «حیدر جعفری» به مصاحبه پرداخته است. این آزاده و جانباز سرافراز چنین روایت می‌کند: «فرمانده عراقی دستانم را برای تیرباران بست و من را تهدید به تیرباران می‌کرد و هر بار خنده‌های من بیشتر می‌شد.» نوید شاهد شما را به دیدن این مصاحبه دعوت می‌کند.
کد خبر: ۵۴۷۶۸۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۴

قسمت سوم خاطرات شهید «محمود اکبری»
پدر شهید «محمود اکبری» نقل می‌کند: «نماز که می‌خوندم با این که خیلی کوچک بود، می‌ایستاد و یک مهر می‌گذاشت و ادای من رو درمی‌آورد! مادر می‌گفت: کنار من دست و پا و صورتش رو می‌شست؛ مثلاً وضو‌ می‌گرفت!»
کد خبر: ۵۴۷۶۳۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۳

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
مادر شهید «عیسی کریمی» می‌گوید: «از اول انقلابی بود، تو تظاهرات می‌رفت و اعلامیه توزیع می‌کرد، داشت وضو می‌گرفت، نشستیم با هم سحری خوردیم و من رفتم مسجد، موقع برگشت از مسجد دیدم که داره میره.»
کد خبر: ۵۴۷۶۳۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۱۱/۰۳