شهید ابوالفضل علائیان
مربی مان قبل از بازی از همه ما می خواست تا در بازی از هر گونه تنش و برخورد پرهیز کنیم. از همه بچّه ها صبورتر و آرام تر ابوالفضل بود. اگر توی بازی برخوردی پیش می آمد، او پا در میانی می کرد و طرفین را به گذشت و آرامش دعوت می کرد.
کد خبر: ۴۲۸۳۴۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۹
خاطرات «فتحالله قهرمان» از فرماندهان و پیشکسوتان دوران دفاع مقدس؛
حدود ۳۰۰ متر از روی ارتفاع پایین آمدیم. شاید پایین آمدن ما حکمتی داشت. کنار جاده یک دستگاه نیسان با دوشکا در حال حرکت بود. دقیقاً داشتند به طرف مقّر گردان ما میرفتند. از موقعیت استفاده کردیم و از کنار جاده با آنها درگیر شدیم. لطف خدا شامل ما شد و آنها را به درک واصل کردیم و گردانمان را از یک تلفات سنگین نجات دادیم.
کد خبر: ۴۲۸۱۴۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۶
شهيد عباس رحماني يكم آبان 1341، در شهرستان بهاباد به دنيا آمد. پدرش اصغر، كارگر بود و مادرش فاطمه نام داشت. تا پايان دوره متوسطه در رشته صنايع چوب درس خواند و ديپلم گرفت. او نيز كارگر بافندگي بود. به عنوان پاسدار در جبهه حضور يافت. سي و يكم تير 1361، با سمت فرمانده گروهان در شلمچه بر اثر اصابت تركش به سينه، شهيد شد. مزار او در گلزار شهداي خلدبرين شهرستان يزد قرار دارد.
کد خبر: ۴۲۷۹۷۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۵
«مجنون در آتش» به همت گروه فرهنگی شهید «ابراهیم هادی» در 192 صفحه مصور و 2500 نسخه، تدوین و نتشر شده است
کد خبر: ۴۲۷۹۱۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۵
گفتم : آقا رضا ! امکانات خیلی کمه ! بچه ها مدت زیادیه تو خطن ! خسته شدن ! لطف کنین گردان ما رو عوض کنین ! . کمی با من شوخی کرد . از خط پرسید . وضعیت را توضیح دادم . منتظر جواب بودم . او مثل این که حرف مرا نشنیده ، حرف های متفرقه می زد . درخواستم را تکرار کردم . در جواب گفت : نیروهای بسیجی هیچ وقت خسته نمی شن ! روحیه آنها خیلی قوی است ! ماییم که خسته شده ایم و روحیه ماندن نداریم ! بسیجی ها را بد نام نکنید !
کد خبر: ۴۲۷۸۶۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۳
شهید محمدباقر عظمت پناه
سعی می کرد در هر ماهی لااقل یک بار قرآن ختم کند و در ماه رمضان یک دور قرآن ختم می کرد.
کد خبر: ۴۲۷۸۱۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۳
مصاحبه خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید جواد سعیدی
نگاه به خاله ام و پسرخاله ام و مادرم کردم وگفتم ، راسته ؟
گفت ، تو که خودت اشهدش هم خوندی .
گفتم ، بگو جنازه داره ؟ بچه ام که تو نامه نوشته بود جنگ تموم شده و من دارم میام . گفته بود ، میام زحماتت وجبران می کنم مامان جان . الان نامه اش چهار روزه به من رسیده . چرا دروغ میگین به من .
ساعت دوازده شب ، سی ویکم تیر ماه نامه رو فرستاده بود و دوازده به بعد شهید شده بود .
کد خبر: ۴۲۷۵۹۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۹
شهید عباس عزیزی شفیعی
به این ترتیب نماز جماعت هم میخواندیم. امام جماعت نداشتیم، اما یکی از بچهها پیش نماز میشد و ما هم به او اقتدا میکردیم. هر شب که میگذشت، به تعداد بچه ها اضافه میشد.
کد خبر: ۴۲۷۵۶۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۹
اختصاصی نوید شاهد کرمانشاه:
شهید حمدالله دکامی سال 1359 از طرف وزارت کشور برای آموزش باغبانی اعزام می شود. آن زمان مصادف با حمله ی ناجوانمردانه ی عراق به کشور عزیزمان بود پدر شهید شنیده بود عراقی ها در تنگه ی ترشابه که محل مأموریت حمدالله بود، او را اسیر کرده اند.
کد خبر: ۴۲۷۵۳۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۸
خاطراتی از آقاي حسين برادر شهيد
برادرم حسن، انسان شريف و دوست داشتني بود. در هر جمعي كه وارد مي شد، مايه مسرت و خوشحالي براي ديگران بود و در دل همه جای گرفته بود.
کد خبر: ۴۲۷۵۲۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۸
مصاحبه خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید جواد اعظمی
پسرخواهرم که سید و طلبه هست آمد وگفتم ، خاله میخواستم خودم جوادم روبسپارم دست خاک . ولی حالا که تواومدی خودت این کار رو بکن . همون اندازه ای که به دنیا اومده بودبا همون اندازه تحویل خدا دادمش .
کد خبر: ۴۲۷۵۰۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۸
خاطرات جانباز 50 درصد کرمانشاهی؛
فرمانده به ما دستور داد شما از این مقر به مقر دیگربروید باید در آنجا سنگر ها را درست کنید مکانی صعب العبور بود در این حین که مشغول کار شدیم دشمن در بین دو مقر کمین کرده بود که ما را به یکباره به رگبار بستند در همان لحظه سه نفر از همرزمانم شهید، من مجروح و دیگری از دست دشمن متواری شد.
کد خبر: ۴۲۷۵۰۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۸
شهید داود عزیز الدین
هر جا حق مظلومی رو ضایع کنن، نمی تونم ساکت بمونم
کد خبر: ۴۲۷۴۶۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۸
تصاویر ماندگار
قاسم شکیبزاده، یکم خرداد ۱۳۴۶، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش اصغر، کشاورزی میکرد و مادرش طاهره نام داشت. دانشآموز سوم راهنمایی بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. بیستم اردیبهشت ۱۳۶۱، در خرمشهر بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
کد خبر: ۴۲۷۴۲۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۷
تصاویر ماندگار
عباس بابایی، چهارم آذر ۱۳۲۹، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش اسماعیل و مادرش فاطمه نام داشت. تا پایان دوره کارشناسی در رشته علوم و فنون نظامی درس خواند. سرلشکر خلبان بود. سال ۱۳۵۳ ازدواج کرد و صاحب دو پسر و یک دختر شد. پانزدهم مرداد ۱۳۶۶، با سمت فرمانده اطلاعات ـ عملیات در سردشت توسط نیروهای عراقی هنگام پرواز بر اثر اصابت گلوله ضدهوایی به گردن، سینه و دست، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
کد خبر: ۴۲۷۴۲۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۷
شهید محمد علی عربیان
میان شلوغی جمعیت کنار هم بودیم. زمزمه دعای محّمدعلی را می شنیدیم. چشم از حرم بر نمیداشتم. اولین سفرمان بعد عروسی بود.
کد خبر: ۴۲۷۳۵۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۷
خاطرات پریزاد کرمپور – جانباز و ایثار کرمانشاهی در هشت سال دفاع مقدس؛
پدر و مادر، خواهر و سه نفر از برادرهایم مجروح شده بودند هر کدام هم در بیمارستانی بستری شده بودند. تهران، کرمانشاه و یا ساری. واقعا چه بر سر ما گذشت. فقط خدا
می داند ما چه رنجی می کشیم. هیچ وقت از رنجی شکوه نکرده ایم که اگر شکوه هم بکنند باز خدا می بخشد.
کد خبر: ۴۲۷۳۱۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۶
مصاحبه خودمانی نوید شاهد سمنان با خانواده معظم شهید جمشید طاهر کرد
همیشه میگم خدایا یه پسرم ودرراه تو دادم ، یکی دیگه دارم به من ببخش . من دو تا پسر داشتم که یکی شهید شد والان یکی دارم . من انقدر خدارو شکر میکردم که خدا می دونه . من هیچ وقت پیش پسر ودخترم وشوهرم گریه نمی کردم . شبها تا صبح از گوشه ی چشم هام اشک میامد . برادرم همیشه میگفت ، شاه پسند از حسین آقا خیلی صبورتر هست . زنداداشم یه روز گوشه خونه خواب بود ، من داشتم عکس پسرم ونگاه میکردم وآرام گریه می کردم که اون ها بیدار نشن . زنداداشم رو به برادرم گفت ، چهل روز گذشته این زن چهل ساعت خواب نکرده . فقط پیش شما حرفی نمیزنه .
کد خبر: ۴۲۷۲۸۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۶
قسمت نخست خاطرات شهید «سعیدرضا عربی»
همرزم شهید «سعیدرضا عربی» نقل میکند: «نیمه های شب همه خواب بودند. با صدای العفو او بیدار شدم. این طرف و آن طرف را نگاه کردم. بالای سرمان یک جای کوچکی بود. نوجوان پانزده شانزده ساله ای را دیدم که در سجده گریه می کرد.»
کد خبر: ۴۲۷۲۵۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۶
قسمت نخست خاطرات شهید «حسن عربی»
برادر شهید «حسن عربی» نقل میکند: «همه خوشحال بودند، مادر اما بیقرار بود. نه پای تلویزیون بند میشد و نه توی کوچه و خیابان. چهره گرفته مادر، جشن را از یادم میبرد. بیتابی مادر بهجا بود. برای رزمنده ما برگشتی توی کار نبود. خیلی نکشید که پیکرش را برایمان آوردند.»
کد خبر: ۴۲۷۱۸۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۱۵