شنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۴۰۳ ساعت ۰۸:۴۵
نورعلی گفت: «بیاین بریم از کرخه ماهی بگیریم!» گفتم: «با کدوم وسیله برادر؟! نه تور داریم و نه قلاب! آب کرخه هم که تند و تیزه و کاری نمیشه کرد» از اینجا به بعدِ داستان را ممکن است کسی باور نکند، اما من به چشم خودم دیدم. نور علی قدری نان می‌گرفت توی دستش و می‌دیدم که ماهی‌ها به سمت او می‌آمدند و او به راحتی و آرامش ماهی‌ها را می‌گرفت و می‌داد به من، انگار که ماهی‌های مشتاق دام بودند...» در ادامه خاطره این شهید والامقام را از دفتر خاطرات شهید «علی ظهرابی »در نوید شاهد بخوانید.

به گزارش نوید شاهد خوزستان، شهید نورعلی عباسی در يكم شهريور 1342، در روستای حاجی آباد از توابع شهرستان دزفول ديده به جهان گشود. پدرش حسين، كشاورزی ميكرد و مادرش فاطمه نام داشت. دانش آموز سوم راهنمايی بود. از سوي بسيج در جبهه حضور يافت. چهارم تيرماه 1360، در تپه موشكی دزفول بر اثر اصابت تركش خمپاره به سر و قطع دست ها، شهيد شد. پيكر او را در محمدبن جعفر شهرستان زادگاهش به خاك سپردند.

متن خاطره شهید نور علی عباسی:

من و نورعلی توی جبهه تپه موشکی با هم بودیم. پانزده روزی می شد که رنگ حمام را ندیده بودیم که برای حمام کردن و قدری استراحت ما را آوردند کنار رودخانه کرخه و همانجا مستقر شدیم.

آن روز به دلیل نرسیدن جیره غذایی به شدت گرسنه بودیم و به جز قدری نان بیات شده، چیزی هم برای خوردن پیدا نمی‌شد. نورعلی گفت: «بیاین بریم از کرخه ماهی بگیریم!»

گفتم: «با کدوم وسیله برادر؟! نه تور داریم و نه قلاب! آب کرخه هم که تند و تیزه و کاری نمیشه کرد»

از نورعلی اصرار و از من انکار که بالاخره حرف، حرف نورعلی شد و رفتیم توی ساحل کرخه!

از اینجا به بعدِ داستان را ممکن است کسی باور نکند، اما من به چشم خودم دیدم. نور علی قدری نان می گرفت توی دستش و می دیدم که ماهی ها به سمت او می آمدند و او به راحتی و آرامش ماهی ها را می گرفت و می داد به من، انگار که ماهی های مشتاق دام بودند.

من این اتفاق را عادی نمی دیدم! انگار کسی ماهی ها را به سمت او هدایت می کرد و او به راحتی می گرفتشان. مثل کسی که سرمایی در بدنش نفوذ کند، بدنم شروع کرد به لرزیدن. حس کردم اتفاقی خارج از قوانین و مقررات مادی دارد رقم می خورد، اما نورعلی خیلی عادی و با طمأنینه داشت کارش را انجام می داد و من حیران و با زبانی بند آمده داشتم نگاه می کردم. نورعلی آن روز شاید بین ده تا پانزده ماهی گرفت. پریشان و بهت زده، شانه به شانه اش برگشتیم تا ماهی های تعارفی کرخه را برای سفره نهارمان آماده کنیم.

تمام تصویر پیش روی من ماهی هایی بودند که مشتاقانه خودشان را اسیر آن دست های آسمانی می کردند.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده