چهارشنبه, ۰۳ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۱۵:۲۸
همان شب در خواب ديدم در جايي هموار بوديم كه آن مكان مملو بود از انسانها و اشخاصي با پوشش سرتاپا سفيد و چهره هايي نوراني، از آنها ماجراي حضورشان را پرسيدم و فردي از آنها چنين پاسخ داد ....

خاطره ای از پدر شهید حاج رضا سنگی

نوید شاهد آذربایجان غربی، کاتب قرآن شهید «رضا سنگی» متولد 1351، بعد از گذراندن دوره دیپلم در دانشگاه پيام نور اروميه در رشته مدیريت دولتي فارغ التحصیل شد. سپس در سال1375 جهت تهذيب و تزكيه نفس به حوزه علميه قم مراجعت نمودند و موفق به اخذ مدرك فوق ليسانس و همچنين لباس مقدس روحانيت شد. اشتياق وافري به كارهاي هنري بالاخص هنر خوشنويسي داشت که به عنوان کاتب قرآن، چندین کتاب قرآن خطی را کتابت کرد که  اولين جلد قرآن خطي ايشان به نام «قرآن طلايي» ملقب و معروف گرديده است. دوران جنگ در عملیاتهایی چون مرصاد و مناطق دزفول شرکت کرده و زخمی شد. پس از جنگ، به فعاليت هاي هنري و تحصيلي خود از جمله نگارش تابلوها و كتيبه هاي قرآني نفيس پرداخت. سالها در ارزو و طلب شهادت بود تا اینکه در زیارت امیرش امام علی (ع)، در بیست و دوم شهریور ماه سال 82 در اثر انفجاری تأسف برانگيز در فاجعه بمب‌گذاري درمقابل حرم مطهر حضرت علي(ع) به فیض شهادت نائل آمد.

 

پدر شهید نقل می کنند:  پس از برگزاري مراسم شب دهم حاج رضا به يكباره تصميم گرفتم براي تسكين قلب داغدار از هجران فرزندم به زيارت عتبات عاليات و يا بهتر بگويم براي ديدن مكاني كه خون فرزندم در آن ريخته شده بود بروم. بنابراين فرداي آن روز عازم شهر مرزي مهران شدم. در آنجا با شخصي به نام حاج آقا معيني فرمانده سپاه قدس منطقه مهران برخورد كردم. ايشان از بنده دليل حضورم در آن منطقه را جويا شدند و بنده وي را از تصميم آگاه ساختم. سپس ايشان با نهايت بزرگواري دستور فرمودند تا نام بنده را در كاروان زيارتي زائران عراقي كه براي زيارت مشهد مقدس به كشور عزيزمان ايران آمده و در راه بازگشت به كشور خويش بودند، ثبت نام نمايند. در اين اثنا بنده براي تماس با خانواده ام به مخابرات مراجعه كردم و در بازگشت متوجه شدم كه اتوبوس زائران حركت كرده. بنده فوراً با ماشين سواري خود را به آن اتوبوس حامل زوار رساندم و به مسؤول كاروان كه فردي عرب بود قضيه را توضيح دادم. ايشان پس از پرسش نام من و مشاهده ليست اسامي خطاب به بنده گفتند كه نام من در ليست موجود نمي باشد. بنده نيز ليست اسامي را از ايشان گرفتم و مشاهده كردم كه در اولين شماره نام فرزندم حاج رضا سنگي ثبت شده است. مسؤول كاروان پس از مشاهده نام فرزندم اجازه همراهي كاروان را به من داد و هيچ هزينه اي تا مرز كشور عراق از من دريافت نكردند و بنده به اين ترتيب وارد كشور عراق و متعاقباً شهر مذهبي و مقدس كربلا شدم.

در شهر كربلا پس از زيارت حرمين مطهرين حضرت امام حسين(ع) و حضرت ابوالفضل العباس(ع) و توسل به سقاي تشنه لب كربلا به مهمانپذير مراجعه كرده و خوابيدم. خاطره اي عجيب از‌ آن شب به ياد دارم.

همان شب در خواب ديدم در جايي هموار بوديم كه آن مكان مملو بود از انسانها و اشخاصي با پوشش سرتاپا سفيد و چهره هايي نوراني، از آنها ماجراي حضورشان را پرسيدم و فردي از آنها چنين پاسخ داد قرار است مولايمان حضرت علي(ع) به همراه حضرت ابوالفضل العباس(ع) - ماه منير بني هاشم - براي حاج رضا احسان دهند.

بنده به آنها گفتم آخر من نمي توانم هزينه اين همه جمعيت را بپردازم. همراهم پول اندكي است. پس فردي از همان جماعت مقداري پول به من داد و گفت هزينه احسان حاج رضا را حضرت علي(ع) متقبل شده است. اين پول را نيز براي شما داده اند تا با آن غذا بخوريد.»

پس از خواب برخاستم. حالتي عجيب سرتاسر وجودم را فرا گرفته بود. پس از ساعتي اقامت در آنجا راهي شهر مقدس نجف اشرف شدم و بعد از زيارت حرم مطهر حضرت اميرالمؤمنين علي(ع) كه با پارچه هاي سياه عزاداري آذين بسته شده بود، مكاني را كه خون فرزندم در‌ آن ريخته شده بود بوسيده و گريستم. بعد از اقامه نماز جمعه دوباره به سمت كربلا بازگشتم و بعد از ده روز اقامت و زيارت ديگر شهرهاي مقدس به سمت ايران بازگشتم. در راه اين آيه شريفه را با خود زمزمه كرده و خود را با قرائت اين آيه مبارك از سوره آل عمران تسكين مي دادم:

 «بسم ا... الرحمان الرحيم»

 «و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل ا.... امواتا بل احيا عند ربهم يرزقون»

 


منبع : مرکز اسناد

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده