همه از كارهاي او شگفت زده بودند. خدايا اين ديگر چه جور بنده اي است؟ وقتي پايش درد مي كرد يا حالت سوزش داشت آه نمي گفتند. هميشه يا مهدي(عج) مي گفتند واقعاً شجاعت ها و شهامت هايشان پندي است براي ما. واقعاً آموختنی هستند و ياد گرفتني.

نوید شاهد آذربایجان غربی: شهيد يوسف ولي نژاد در سال 1335 در شهرستان اروميه چشم به جهان گشود. دوران دبيرستان را در روستاي حيدرلو و دوران راهنمائي و دبيرستان را در شهر اروميه به پايان رساندند. دوران سربازي را در زمان رژيم سابق به پايان رساندند و در اين مدت با اعمال و اهداف فساد و با سياست هاي غلط دستگاه شاهنشاهي آشنا شدند. 

خاطره ای از همسر شهید یوسف ولی نژاد

پس از دوران سربازي در شهر اروميه كه مقارن بود با شروع نهضت انقلاب اسلامي با برادران مجاهد اسلامي ديگر شروع به فعاليت كردند و خودسازي و تزكيه نفس شهيد بيشتر از اين دوران به بعد بوده است و با هماهنگي برادران پاسدار به صورت فعاليت هاي مؤثر در سطح شهر و با پخش اعلاميه ها و تكثير نوارهاي امام امت (رضوان ا... تعالي عليه) شروع به فعاليت سياسي عليه رژيم شاهنشاهي كردند و بعد از پيروزي انقلاب اسلامي خود را مسؤول دستاوردهاي انقلاب مي دانستند و به همين جهت در مراكز نظامي مشغول فعاليت شدند و با تشكيل سپاه پاسداران انقلاب اسلامي در سال 57 به عضويت سپاه درآمده و با عناصر دست نشانده امپرياليسم شرق و غرب در گروهك ها و احزاب كه بلافاصله بعد از پيروزي انقلاب شروع به فعاليت كرده بودند به مبارزه مي پردازند و در عمليات پاكسازي منطقه سرو، آزادسازي اشنويه، مهاباد، پيرانشهر و بانه و حصر آبادان نقش مهم و اساسي داشته اند و شهيد يوسف ولي نژاد در اين چند سال اخير لحظه اي آرام و آرامش نداشت و دائما در تلاش بود و چنان چه شهيد در گفته هايش هم اين را قيد مي كردند كه هيچ وقت روزي انسان ساده و‌آسان به دست نمي آيد.

در عمليات والفجر مقدماتي پاي راست شهيد از مچ پا قطع شده بود و واقعاً اگر بخواهيم كه فكر بكنيم بايد بگويم ايشان درست 2 هفته استراحت كردند همه اش به فكر بچه هاي سپاه و عملياتها بودند. وقتي پايشان كمي بهتر شد به عمليات مي رفتند و با باند و عسل و ديگر چيزها بايد به پايشان مي زدند كه ورم نكند. محكم مي بستند و چون عسل چسبندگي دارد موقع باز كردن باند محكم مي كشيدند و مي كندند و مي گفتند واقعاً بگذار ببينم اين جان بي ارزش بنده در مقابل احزاب خداوند چگونه است. يا وقتي كه پايش قطع شده بود بايد آن قسمت قطع شده به علت ورم پائين دوباره قطع مي شد. دكتر گفته بود كه بي حسي يا بيهوشي نمي كني. اما ایشان در جواب دکتر گفته بودند: بنده مي خواهم واقعا خودم را در مقابل خدا امتحان بكنم. واقعا شجاعت مي خواهد و شهامت مي خواهد. همه از كارهاي او شگفت زده بودند. خدايا اين ديگر چه جور بنده اي است؟ وقتي پايش درد مي كرد يا حالت سوزش داشت آه نمي گفتند. هميشه يا مهدي(عج) مي گفتند واقعا شجاعت ها و  شهامت هايشان پندي است براي ما. واقعا آموختنی هستند و ياد گرفتني. شهيد در گفته هايش به ياد خدا بودند و مي گفتند بچه هايمان را با كلمات قرآني آشنا كن و در گوششان هميشه اذان و سوره حمد بخوان. مي گفتند به ياد خدا باشيد، چون او هست كه روزي دهنده و گرداننده جهان. آن خدايي كه از رگ و شاهرگ گردن به انسان نزديك تر است. به او متكي باشيد و از او مدد بجوئيد و مي گفتند بنده در حق شما ظلم و كم كاري و كوتاهي كرده ام ولي چون وظيفه ام در مقابل اسلام از شما مهم تر و عزيزتر است بنابراين اميدوارم كه كوتاهي ها و كم كاري هاي بنده را ببخشيد و حلالم كنيد.

بالاخره ایشان در اشنویه در تله انفجاری به تاریخ 27/3/1363 به مقام والای شهادت و آرزوی دیرینه خود رسیدند..


منبع : اداره اسناد، هنری و انتشارات بنیاد شهید آذربایجان غربی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده