با چشم اشک بار و نگاه دلگیرش، از ما جدا شد
نوید شاهد آذربایجان غربی؛ شهید «علی درویژه» یکم فروردین 1343 در شهرستان نقده دیده به جهان گشود. پدرش حسین راننده بود و مادرش رابعه نام داشت. او تحصیلاتش را تا دوم متوسطه ادامه داد و به شغل رانندگی مشغول شد. او در کنار رانندگی با اداره اطلاعات نیز همکاری می کرد. سرانجام در بیست و نهم شهریور 1361 در پیرانشهر مورد سوءقصد گروه های ضد انقلاب قرار گرفت و براثر اصابت گلوله به سر و سینه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
در ادامه خاطره ای از برادر شهید می خوانید.
دستگيري شهيد در روستاي چيانه پيران
سیزدهم فروردین 61 که روز سيزده به در بود، مردم همه به بيابان ها و باغات اطراف جهت رفع كدورت هاي زمستان و شادماني بيرون رفته بودند و در بعد از ظهر همان روز سرنوشت ساز بود كه به وسيله يك عده نوكر و حلقه به گوش استعمار به دور ازانسانيت خانه علي درويژه را در روستاي چيانه محاصره كرده، وي را دستگير و به تشكيلات حزب در تركش بردند. در تشكيلات با يك عده ديگر از تشنه لبان به خون و فرزندان راستين مردم روبرو گشت. بعد از كتك و هتك حرمت به شيوه وحشيانه با وي در شب چهارده رفتار كردند. شبِ تلخي بود. به پايان نمي رسيد. خسته و كوفته به دست دژخيمان در كنجي جاي نمي گرفت.
عصر روز 13 اواخر غروب بود. اينجانب محمد درويژه پناهنده روستاي لاوين بودم و به خانه ما ريختند. بعد از جستجوي زياد با سرافكندگي كه چيزي عايدشان نشد ناچار از خانه بيرونم رفته وبنده را نيز با خود بردند. غافل از اينكه برادرم دستگير شده است. از طرف ديگر پدر زن شهيد علي درويژه را نيز دستگير كرده و با من به تشكيلات حزب بردند.
همين كه وارد تشكيلات شديم مسئول تشكيلات به نام سيد رسول دهقان سرش را بلند كرد و به ما گفت به خيالتان حزب در خواب است. يقين فكر خامي كرده ايد. گفت دماري از روزگارتان دربياورم كه در داستان ها بازگو شود. در جواب گفتم اي مزدور خائن به وطن و مليت كرد و نوكر استخبارات عراق، گندكاري هاي خود به سر ما مي اندازید. كور خوانديد. در حال خفه شد.
مدت سه روز ما را نگه داشتند و بعد ما را آزاد كردند ولي متأسفانه شهيد علي درويژه را به زندان شماره يك به آلوتان فرستادند و مدت 15 روز از زنداني بودن وي مي گذشت. زن داداشم را جهت رفتن به ملاقات حاضر كردم و به آلوتان رفتيم و با هزار مشكل به اخذ ملاقات نائل گشتيم. اما چه جور ملاقاتي. يك نفر پيشمرگ نزد ما نشسته بود و دو نفر ديگر از پيشمرگان همراه شهيد علي پيش ما آمدند.
به غير از احوالپرسي چيزي را دريافت نكرديم و مجال ندادند كه با هم دردل نمائيم و مسئله دستگيري را از وي بشنويم. مدت ملاقات 20دقيقه بود. ما آرزو داشتيم زمان تمام نشود، ولي زمان زودگذر بود. علي را از پيش ما برداشتند و با خود بردند. تپه اي درپيش بود و راه باريكي داشت تا از تپه رد مي شد. با نگاه هاي گوناگون و با چشم اشك بار به ما نگاه مي كرد. هميشه و هرگز اين نگاه را از ياد نمي برم و در پيش چشمم مجسم است. اين آخرين ملاقات شهيد بود. دولت جمهوري اسلامي اقدام به پاكسازي در مناطق كردستان مخصوصاً در محور جاده سردشت - پيرانشهر نمود.
حزب ناچار زندانيان را از آلوتان به محلي به نام (دوله تو) انتقال داد و مدتي را در (دوله تو) ماندگار شدند تا روزي چند هواپيماهاي ناشناس زندان دوله تو را بمباران نمودند. مجدداً ناچار شدند از دوله تو به (گوره شير) بروند. در (گوره شير) اصطبلي بود و به وسيله قاچاقچي ها به صورت طويله ساخته شده بود.
تعداد يكصد و نود و پنج زنداني را به آنجا بردند. پاكسازي قدم به قدم پيش مي رود و حزب ناگزير فرار مي كند. بعد از مدتي زندانيان را از (گوره شير) به بيتوش انتقال دادند و پس از مدت كوتاهي از بيتوش به محلي به نام اشكان كه آخرين نقطه مرزي ايران و عراق است فرار كردند.
زنداني ها هر روز شاهد خون عده اي از برادران همرزم خود مي شدند. عدم خورد و خواب از طرفي و عدم امكانات پزشكي و بهداشتي و آسايش و امنيت از طرف ديگر راستي براي يك اسير و يا يك زنداني طاقت فرسا مي باشد تا روزي رسيد. دلاورمردان دولت عرصه را به حزب منحله تنگ كرده و ناچار شدند همه زنداني ها را آزاد كردند و جان سالم به در بردند.
دستگيري زندان بان حزب به نام عبدالله اميني مشهور به (عبدالله سور) به دست دولت جمهوري اسلامي ايران در اروميه. عبدالله سور بعد از اين همه جنايات كه نازي ها مرتكب چنين جناياتي نشده بودند، وي مرتكب شد و بيش از دويست نفر از دليرمردان اين انقلاب را به فيض شهادت نائل كرد.
اينك در زندان اوين تهران در بازداشت به سر مي برد. آخرين دادگاه نامبرده در حضور انبوه و گسترده بازماندگان شهدا اين خون آشام در مورخه چهاردهم شهریور 79 در دادگاه جنايي شعبه 1603 انجام گرديد كه در اين دادگاه 4 نفر از زندانيان آزاد شده در بند اين خطاكار به عنوان شاهد عيني در دادگاه عليه وي شهادت دادند.
روحش شاد و یادش گرامی.