قرآن در دستش بود و طلب حلالیت می کرد
نوید شاهد آذربایجان غربی؛ شهيد «كمال مقتدري» فرزند محمدصالح درسال1347 در روستاي حصار بلاغي از توابع بوكان قدم به عرصه هستي گذاشت. بعد از تولد كمال، خانواده ايشان به شهر مهاجرت كردند. در سن7 سالي به مدرسه رفت و تا كلاس پنجم ابتدايي ادامه تحصيل داد. شهيد فردي فعال و سربازي ايثارگر بود. مبارزه جدي به همراه همسنگران خود عليه ضدانقلاب منطقه آغاز كرد و سرانجام در دوازدهم مرداد 67 بر اثر بمباران هوايي هواپيماهاي دشمن بعثي به درجه رفيع شهادت نائل آمد. در ادامه خاطره ای از زبان خواهر شهید گرانقدر می خوانید.
خاطرات خانم خديجه باباپيري، مادر شهيد كمال مقتدري
در همان روزهاي نخست خدمت يعني حدود15 روز از اعزام او كه در منطقه شاهيندژ مشغول به خدمت بود و من براي ملاقات او به پادگان رفته بودم. آرزوي هر مادري ازدواج فرزندش است، مقدمات اولي براي انتخاب همسر برای پسرم فراهم شده بود. من او را دلداري ميدادم كه پسرم به اميد خدا بعد از خدمت، برایت جشن عروسی می گیرم. پسرم در همان حال من را محکم در آغوش گرفت و گفت: مادرم برایم دعا کن، من رفتني هستم، به خدا قسم که من دیگر برنمی گردم. این کلمات پسرم دلم را به درد آورد، انگار كه ديدار، دیدارآخر است.
روزها و شبها گذشت، بعد از يك ماه اولين مرخصي به گرداني كه شهيد كمال مقتدري در آن مشغول بود و خدمت ميكرد داده شده بود، مادر شهيد ميگويد: نزديك غروب بود، يكي از روزهاي تابستان در حياط خانه گلهاي متنوع و سبزيجات گوناگون كاشته بودم. با صداي زنگ در را باز كردم، ديدم كمال است. همه خوشحال و خندان او را در آغوش گرفتیم. سفره شام در حياط منزل چيده شد، پسرم با من درد و دل کرد و من هم يكي از گلهاي حياط را به او تقديم کردم.
کمال من را به اتاق صدا کرد، وقتی که وارد اتاق شدم دیدم قرآن را در دستش گرفته و به من می گوید مادرم شمارا به این قرآن قسم می دهم که من را حلال کنید. من می دانم که شهید می شوم.
همرزم شهيد به نام شرف، 5 دقيقه قبل از شهادت او را برایمان چنين تعريف ميكرد:
وقت نهار بود، صداي توپ و تفنگ و تانك فضاي منطقه را درهم گرفته بود، ما با برادران سپاهي و دوست بزرگوار و برادر شهيد كمال مقتدري در سنگر، در خط مقدم جبهه در حال جنگ بوديم. سنگر من و شهيد كمال مقتدري چند متر باهم فاصله داشت، هواپيماهاي دشمن مشغول بمباران تأسيسات و نيروهاي ما بودند.
در همان صداي شديد خمپارهها و بمباران، كمال را صدا زدم، گفتم: برادر بيا به سنگرمن، در اينجا از خود دفاع ميكنيم، ميجنگيم و مبارزه ميكنيم، شهید شرف در جواب خود از كمال ميشنود، تو بيا به اين سنگر، در اين سنگر بيشتر در امانيم. كه تقدير چنين رقم ميزند كه با بمباران سنگرهاي محوطهي خط مقدم، با اصابت راكت به سنگر و تركشهاي آن كمال به شهادت ميرسد.
شربت شهادت چه شيرين است، يعني شهادت آنقدر لذت بخش است كه آدم با آن كه ميداند جانش را فدا خواهد كرد اما راه را ادامه ميدهد. مگر آن مادر نميتوانست با شنيدن حرفهاي پسرش او را از رفتن به محل خدمت باز دارد! مگر شهيد كمال مقتدري نميتوانست از رفتن به جبهه منصرف شود! همه اينها حكايت از آن دارد كه اين عزيزان با نثار جان خود، از سرزمين مقدس اسلامي و هرگونه تجاوز نيروهاي بيگانه جلوگيري كردند و پاسدار دفاع از اين مرز و بوم شدند. شهيد كمال مقتدري با حضور خود در جبهه اين را به اثبات رساند.