تقدیر خداوند بود که فریدون زنده بماند
نوید شاهد آذربایجان غربی؛ شهید «فریدون کشتگر» در بیست و هفتم آذرماه سال 37 در شهرستان ارومیه دیده به جهان گشود. پدرش غلامحسین،ارتشی بود و مادرش فریده نام داشت. تا پایان دوره کارشناسی در رشته راه و ساختمان درس خواند. از سوی جهاد سازندگی در جبهه حضور یافت. و سر انجام در بیست و یکم اردیبهشت 61، در منطقه شلمچه بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید.
خاطره از زبان آقای ميرمحمد كاشف
آشنايي من با شهيد بزرگوار فريدون كشتگر از دوران انقلاب و تشكيل و تشكل نهادها و اجتماعات انقلابي و سياسي مانند جهاد سازندگي و سپاه پاسداران، آغاز گرديد و سعادت دوستي و همكاري با نامبرده تنها اندك مدتي شامل حال من شد. در همين دوران كوتاه اما پربار، ويژگيهاي اخلاقي و خصوصيات بارز معنوي ايشان از مهم ترين نكاتي بود كه دوستان و همراهان وي را به خود متوجه مي ساخت.
مهندس كشتگر نمونه منحصر بفرد يك نيروي متخصص و متعهد و مجسمه وقار و صلابت و متانت بود. او چه در زندگي شخصي و چه در مسئوليت هايي كه داشت هميشه با توكل به باري تعالي و خلوص كامل وظايف و مسؤوليت هاي محوله را انجام مي داد.
يكي از خاطراتي كه من با ايشان داشته و هيچوقت فراموش نمي كنم مربوط به ايام بعد از عمليات وسيع و گسترده رزمندگان اسلام در فتح المبين بود.
من به لحاظ ضرورتي به اهواز رفته بودم و چون محل بخصوصي براي اقامت نداشتم لذا سراغ شهيد كشتگر را از جهاد پشتيباني اهواز گرفته و بعد از ساعاتي پرسش و گشتن بالاخره در محل كارش پيدا كرم. ابتدا از ديدن من متعجب و خوشحال گرديد . متعجب از آن نظر كه محل مأموريت و كار من ارتباط زيادي با شهر اهواز پيدا نمي كرد و خوشحال از اين نظر كه معمولاً ملاقات ما دير به دير و ان هم در ايام مرخصي ايشان كه به ندرت انجام مي شد در شهر اروميه اتفاق مي افتاد . در حالي كه اين بار در اهواز همديگر را مي ديديم.
بعد از ساعاتي احوالپرسي و درد دل متوجه شد كه علاقه خاصي به زيارت مناطق عملياتي فتح المبين دارم و مايلم كه ايشان مرا در ديدار منطقه مساعدت و راهنمايي و همراهي كنند. بلافاصله پذيرفته و عازم منطقه اي شديم كه عمليات فتح المبين در آن اتفاق افتاده و دشمن بعثي با زبوني و خفّت ، مغلوب دليرمردان و رزم آوران ميهن اسلاميمان شده بود.
گذشته از لحظات و اوقاتي كه وصف اتفاقات و حوادث عمليات در شرح حال و اوصاف رزمندگان و شهداي گرانقدر كه وي از حالات با عظمت روحي و از ايثارگري هاي آنان توصيف مي نمود، موجب تأثر خاطر و منقلب شدن هر دوي ما مي گرديد.
فراموش نشدني ترين خاطره من از آن زيارت و بازديد از منطقه، زماني است كه تصادفاً در يك پناهگاه زيرزميني و در حين استراحت بين راهي با شهيد بزرگوار حسن شفيع زاده ملاقات كرده و با ذوق و خوشحالي زياد همديگر را در آغوش گرفتيم. چرا كه ايشان را نيز مدت زيادي بود كه نديده بوديم و او نيز از اين حسن تصادف شگفت زده شده بود.
دقايق محدود و بسيار زودگذري را در آن پناهگاه در كنار آن دو بزرگواران سپري كردم اما به لحاظ معنوي ارزشمندتر از ساعت ها و روزها بودند. اين ملاقات آخرين ديدار من با شهيد شفيع زاده بود. چون بعدها چند بار من به سراغ وي رفته و موفق نشدم تا ايشان را زيارت كنم و چند بار هم شنيدم كه او به سراغ من آمده و نتوانسته بود مرا ملاقات كند. به هر حال بعد از ساعاتي گفت و شنيد سه نفره و شكستن تخمه شهيد شفيع زاده را ترك گفته و به بازديدمان ادامه داديم.
فرداي آن روز به من گفت كه مأموريت جديدي به ايشان در شهر آبادان داده اند و از من خواست كه با او به آبادان برويم و با دست اندركاران جهاد پشتيباني آنجا جلسه اي داشته باشيم كه اين چنين نيز شد.
البته در محل تشكيل جلسه با فاصله زماني 30 ثانيه خمپاره 120 دشمن نيز با ما بود امّا همان تأخير كوتاه در فرود و انفجار خمپاره سبب گرديد تا هيچ كدام از حاضرين در جلسه صدمه نبينند. گويا كه تقدير چنين بود تا شهيد مهندس كشتگر سالم مانده و مسئوليت خطير ديگري را در عمليات بيت المقدس به عهده بگيرد.
من پس از چند روز كه تقريباً تمام وقت در معيت آن شهيد گرامي و در انجام كارهاي روزانه و بازديدها و سركشي هايش به مناطق عملياتي در كنارش بودم از وي براي پيوستن به گردان 8 امام رضا كه جهت شركت در عمليات بيت المقدس عازم منطقه دارخوين بود، جدا شده و اين بار جهت ديدار و زيارت جمع ديگري از دوستان به آن منطقه رفتم.