گویی ملائک برای استقبالش به صف بودند
نوید شاهد استان آذربایجان غربی؛ شهيد بزرگوار «نادر باقري اهرنجانی» در تاريخ 1342 در شهرستان سلماس در يك خانواده مذهبي دیده به جهان گشود، دوران كودكي را با ساده زیستی گذراند، و برای کسب علم، دوران ابتدايي و راهنمايي را در مدارس سلماس با موفقيت پشت سرگذاشت، زمانيكه در دبيرستان اميركبير سلماس در مقطع دوم دبيرستان رشته علوم تجربي مشغول تحصيل بود، حال و هواي جبهه و شوق دفاع از سرزمین و انقلاب اسلامی، فرصت ادامه تحصيل را از او گرفت و روانه جبهه و جنگ گرديد و در دوم فروردین 61 در اثر اصابت ترکش به شهادت رسید.
خاطره ای از همرزم شهید نادر باقری؛
جبهه های دزفول نیز همانند جبهه های دیگر آتش بود و خون و فریاد و در هر نقطه اش خون شهیدی زمین آن منطقه را عطر آگین ساخته بود، آری، لاله های فراوانی در آن دیار کاشته شده بود،لاله های پرارزش و باطراوت و نیز باید گفت که جبهه دانشگاه است، دانشگاه الهیات، چه زیبا و گیراست تحصیل در این دانشگاه.
حماسه نیروهای اسلام را در عملیات فتح المبین حتماً به خاطر دارید، حماسه ای که تاریخ آن را در خود ضبط کرد، حماسه تعدادی پاسدار و بسیج را که پتو به خود پیچیده و از روی مین ها عبور کردند. کسانی که برای رسیدن به لقاءا... داوطلب شهادت شدند و برای جلوگیری از متلاشی شدن اجسادشان پتو به خود پیچیدند و قدم آهسته برداشتند و به دیار باقی و به معشوق خود الله رسیدند.
شهید نادر باقری هم یکی دیگر از شهدائی است که در عملیات فتح المبین به لقاالله پیوست.
عقربه های ساعت کم کم به ساعت 6 بعد از ظهر روز یکم فروردین 61 نزدیک می شد و همه برادران از شوق حمله اشک در چشمانمان جاری بود عده ای سینه می زدند و عده ای دعا می خواندند و برادر شهیدمان نادر باقری نیز همانند دیگر رزمندگان غرق در شادی بود، گویی که می دانست شهید می شود.
شوق وصال؛
چهره نورانی اش نوید شهادتش را می داد، شوق او را هنگام رفتن به حمله کدام قلم را یارای نگارش است، آن قیافه نورانی که به هنگام عزیمت با شوق دیدار الهی در هم آمیخته شده بود بر هر بیننده ای مسلم می کرد که نادر را برای شهادت طلبیده اند. گویی ملائک برای استقبال او به صف ایستاده بودند و عرش الهی برای ورود او نور باران شده بود. خدایا در شهادت چه لذتی است که مخلصان تو اشک ذوق در چشمان، این گونه شتابانند و مطیعان تو در طیران. ما را نیز از آن جام جرعه ای بنوشان ای امید روسیاهان.
منطقه را صدای الله اکبر فرا گرفته بود و همه برای باز کردن راه کربلا آماده بودند. بالاخره عقربه ساعت 6 را نشان داد و همه رزمندگان سوار آیفاهای سپاه شده و به طرف خط مقدم جبهه حرکت کردند، تمام جاده هایی که به خط مقدم منتهی می شد پر از ماشین بود، در بین راه سرودهایی توسط برادران خوانده می شد و ما بالاخره بعد از چند ساعت به خط مقدم رسیدیم و اذان مغرب نیز در داخل ماشین خوانده شد.
عنایت خداوند بر رزمندگان؛
تاریکی همه جا را فرا گرفته بود و هر کس دنبال گروه خود می گشت. بالاخره به ستون ایستاده و حرکت کردیم و بعد از پیمودن حدود 10 کیلومتر راه که همه این راهها از دره ها و پیچ و خمها بود خود را به خط مقدم عراق رساندیم و در آنجایی در یک دره ای به استراحت پرداختیم بعد از مدتی استراحت دوباره به پیشروی خود ادامه دادیم و پیشروی نیروهای در زیر گلوله های خمپاره و منورها بود و مزدوران عراق در هر ثانیه یک خمپاره منور می انداختند و اطراف خود را مثل روز روشن می کردند تا بتوانند از هجوم دلاوران اسلام با خبر شوند ولی خداوند آنها را کور و کر قرار داده بود و ما به راحتی می توانستيم آنها را بیبینم ولی آنها از دیدن ما عاجز بودند. گویی خداوند پرده ای بر چشمانشان گرفته بود.
بالاخره ما توانستیم دشمن را دور بزنیم و به سنگرهای استراحتشان برسیم و با کلمه رمز یا زهرا(ع) و صدای الله اکبر به مزدوران عراق حمله کردیم و آنها با شنیدن ندای الله اکبر پا به فرار گذاشتند و بعضی ها نیز در سنگرها مخفی شدند و صبح خود را تسلیم نیروهای اسلام کردند و این هجوم ما به یک تظاهرات خیلی شبیه بود تا به یک حمله.
شهید نادر باقری در آن شب حمله آنقدر ندای الله اکبر و لااله الله سر داده بود که صدایش گرفته شده بود، بالاخره ما قبل از اینکه آفتاب طلوع بکند به راحتی توانستیم بیشتر سنگرها را پاکسازی کنیم و فقط دو سه سنگر بود که هنوز پاکسازی نشده بودند .
مزدوران هنوز در آن سنگرها مقاومت می کردند و شهید نادر باقری که مسئولیتش کمک بی سیم چی بود (وقتی که بی سیم چی شهید می شود کمک بی سیم چی بی سیم او را به دست می گیرد) به همراه فرمانده دسته و بی سیم چی به طرف یکی از سنگرهای عراقی می روند و گویا در آن سنگر مزدوران صدام از قبل خود را برای مقابله با نیروهای اسلام آماده کرده بودند و به محض ورود فرمانده دسته به داخل سنگر او را در جا شهید می کنند و به دنبال او بی سیم چی دسته و پشت سر او نادر باقری را شهید می کنند و بدین سان با شهید کردن این دانش آموز مبارز ننگ و نفرت دیگری بر ننگ های خود در صفحات تاریخ افزودند و برادرمان موقع شهید شدن چشمانش را باز و دستانش را مشت کرده بود تا به منافقان و دشمنان این انقلاب بفهماند که ما با آغوش باز و با آگاهی و با چشمانی باز شهادت را بر می گزینیم.
نادر باقری جوانی بود افتاده و متواضع، محجوب و باوقار، کم گوی و پرکار، آرام و در عین حال پر جنب و جوش، دلسوز و مهربان، مخلص و بی ریا. وصف او را تا نبینند ندانند این قلم اگر از این همه اوصاف فقط بخواهد از اخلاص او بنویسد عاجز است. او بنده صالحی برای پروردگار، خدمتگزار دلسوز برای مردم و همکاری نمونه برای همکارانش بود.
روحش شاد و یادش گرامی باد