خاطرات محرم مرتضوی در مورد شهيد حاج "غلامعلی شجاعی"؛
پنجشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۹ ساعت ۱۲:۱۲
نوید شاهد - «شهادت ايشان چيزي نبود كه ما را متعجب نمايد. چون ایشان آنقدر به آلايش روحي و معنوي آراسته شده بودند که همه منتظر شهادتی زیبا برایش بودند.» این بخشی از خاطرات محرم مرتضوی در مورد شهيد حاج "غلامعلی شجاعی" است که مشروح آن را در ادامه می خوانیم.
                    

به گزارش نوید شاهد آذربایجان غربی؛  فرمانده شهید حاج سيد «غلامعلي شجاعي» در سال 1336 در بخش تازه شهر سلماس چشم به جهان گشود و تحصیلات خود را تا كسب دپيلم برق ادامه داد. از مبارزین راه انقلاب بود که در زمان رژيم ستمشاهي به دستور امام از خدمت فرار کرده بود، بعد از انقلاب با سمتهای مختلفی به مبارزه پرداخته و فرمانده گردان علی اکبر در به خدمت ادامه مي دهد در پانزدهم مرداد سال 64 در منطقه عملياتي خونبار اروند رود به آروزي خويش و وصل به لقاءا... مي رسد. 


خاطرات محرم مرتضوي در مورد شهيد حاج "غلامعلی شجاعي"

من خانواده شهيد حاج شجاعي را از زمان شروع همكاري بنده با ايشان در سپاه مي شناسم. معيارهاي عقيدتي و اخلاقي بس محترمانه در خانواده حاج شجاعي به چشم مي خورد كه همگي فرامين حضرت امام (ره) را به گوش جان مي خريدند و در صحنه هاي سياسي و نظامي بر عليه رژيم و ترفندهاي دشمنان اسلام موضع مي گرفت و نقش مبارزه اي را ايفا مي كرد.

 فرازهايي از مبارزات شهيد را به ياد دارم. روزي در سپاه نشسته بوديم كه حاج آقا گفتند: من مي دانم كه اين بني صدر ملعون هيچ تناسبي با ارزشهاي انقلاب متدين اسلامي و امام راحل ندارد. آن زمان بني صدر ملعون فرماندهي كل قوا را به عهده داشت. شهيد بزرگوار مي گفت: مثل اينكه به من الهام شده است  اين شخصي فرد خوبي نيست. (درست همين عبارت را به كار برد.) شهيد بزرگوار با بينش الهام گرفته از مكتب ولايت، این را تشخيص داده بود و ما مخفيانه در اتاق امور مالي نوشتيم "مرگ بر بني صدر".

شهيد بزرگوار روحانيت با تقوا و مبارزه را ركن اصلي انقلاب مي دانست و هيچ وقت از آن جدا نمي شد و با جريان هاي التقاطي در شهرستان سلماس سر ستيز داشت و جوانان را تا آنجايي كه مقدور بود، با واقعيت آشنا مي كرد و خيلي از جوانان سلماس را به حقيقت مسئله نزديك نمود.


خلق و خوی شهید

خلقي بس متواضع و كريمانه و نيت خالصانه داشت. فكرش خدمت به آرمان هاي انقلاب اسلامي بود و غير از اين به هيچ چيز ديگر فكر نمي كرد. چنان متواضع و فروتن بود كه هر كسي با او هم صحبت مي شد، تحت تأثير بيان شيوا و منطقي و روحاني ايشان قرار مي گرفت. به ياد دارم كسي را كه دراولين برخورد حاجي با ايشان تحت تأثير او قرار گرفته بود و مي گفت اگر مكتب اسلام و انقلاب چنين دست پرورده هايي داشته باشد، من مي خواهم در آن مكتب تربيت شوم.

روزی با شهيد بزرگوار جهت آزمون كنكور به شهرستان تبريز رفتيم. آن موقع برادر اينجانب در نيروي هوايي خدمت مي كرد. ما در خانه ايشان مهمان بوديم. در دو روز اقامتي كه با حاجي در آن محل داشتيم، چنان اخلاق و رفتار حاجي، ساكنان بلوك را تحت تأثير قرار داده بود كه بچه هاي دوره راهنمايي و دبيرستان آن بلوك با حاجي انس گرفته و ابراز صحبت مي كردند. داراي حسن خلق و جاذبه خوبي بود كه در كمتر كسي اين جاذبه را مي توان ديد.

علاقه اش به امام

در تمام مراحل زندگي بعد از انقلاب خود لحظه اي به غير امام توجه نداشت. هميشه از امام بزرگوار و راحلمان مي گفت و تأثيرات فكري امام در ايشان واقعاً ظهور عيني يافته بود. هميشه ورد زبان حاجي اين بود كه خدايا از عمر من بكاه و لحظه اي از عمر امام بيفزا. چون لحظه اي از حيات امام به توأم حيات ما ارجحيت دارد.

همه عشق او به شهادت در راه خدا را میدانستند؛ شهید به روایت همرزم

خاطرات جنگ و اعزام های شهید

حاج غلامعلي شجاعي را در سلماس نه من بلكه قريب به اتفاق رزمندگان جبهه هاي حق عليه باطل به نام شير جبهه مي شناختند. در تمام عزاداري ها شور و شعف خاصي از سيماي دوست داشتني او هويدا بود و چنان انگيزه معنوي در رخسار پر معنيش ديده مي شد كه انسان از ديدن آن منظره به خوبي قلب پاك او را مي ديد كه مالامال از عشق به اسلام و انقلاب و امام راحل است.

حاج غلامعلي شجاعي در زمان اعزام حداكثر سعي مي كرد از چشم سايرين و بدون ريا در اعزام ها شركت كند. به طوري كه يادم هست، يك دفعه چند روز بعد از اعزام برگ مأموريت خود را در سپاه مي گرفت و با 2 نفر از دوستان به جبهه اعزام مي شد. در وجود ايشان ذره اي از ريا و خود بزرگ بيني وجود نداشت و چنان خود را با ارزشهاي اصيل اسلامي تزئين مي كرد كه اين هم يك موهبت الهي بود كه حاج شجاعي از آن بهره مند شده بود. با حاجي زمان قابل توجهي در سپاه سلماس و يا لشكر عاشورا همرزم بوديم و در خدمت ايشان از فضايل اخلاقي و مكتبي شجاعت علي گونه ايشان بهره مند بودم. در زمان حضور در جبهه در سال 1361 در منطقه شرهاني فكه در جنوب بودم. لحظه به لحظه آن دوران، خاطرات ارزشمندي از آن شهيد بزرگوار بود. معاون گردان بود. ولي با هيچ يك از رزمنده هاي عادي قابل تشخيص نبود. در كار شب و روز نمي شناخت. ولي خودش را هيچ وقت از يك بسيجي زياده نمي ديد، خاضع و خاشع بود و اين يك ارزش پسنديده اي بود كه تمامي رزمندگان از حاج غلامعلي شجاعي به ياد دارند. براي عمليات و به خاك و خون كشيده دشمن بعثي روزشماري مي كرد و منتظر فرمان ولايت امر و فرماندهي معظم كل قوا حضرت امام (ره) با دلي با ايمان و به خداي خود هميشه شاكر بود كه فرماندهي مثل امام بزرگوار اين جنگ را هدايت مي كند و ائمه و حضرت فاطمه زهرا (س) عشق عجيبي داشت و به اين باور رسيده بود كه اين جبهه ها بدون حضور حضرت فاطمه زهرا (س) هيچ نمي ارزد و بدون او قادر به انجام هيچ كاري نيستيم. به امدادهاي غيبي ايمان كامل داشت و معتقد بود كه امدادهاي غيبي ما را در مقابل دشمن كه مجهز به آخرين سلاحها و سيستم هاي پيچيده نظامي هستند، پيروز مي كند. عشق او را به شهادت در راه خدا، همه ما خيلي پيش ها حدس زده بودیم.

 يك روز در منطقه اطراف سلماس با حزب منحله دمكرات درگيري داشتيم و حاجي با خمپاره 80 و اينجانب (محرم مرتضوي) با تيربار در مقابل خط آتش دشمن قرار داشتيم. يك دفعه حاجي متوجه شد كه از سر تپه ها به دره ها سرازير شده و خبرهايي بايد باشد. چند لحظه قبل هم نفربر ژاندارمري از طريق جاده كمي جلوتر رفته بود. حاجي نگران حال نفربر شد و گفت حتما نفربر در دره سقوط كرده و اين از خدا بي خبران اين چنين به دره سرازير شده اند. با يك كلاش كه داشت به طرف جلو حركت كرد و بعدها معلوم شد كه حاجي درست حدس زده بود. يك نفر بر ژاندارمري در دره سقوط كرده و كساني كه در داخل نفربر بودند و تعدادشان به 10 نفر مي رسيد. گفتند اگر حاجي نرسيده بود، همه ما را قتل عام مي كردند. حاجي از شجاعت خارق العاده اي برخوردار بود.

سرانجام در الوند كنار شهيد شد و شهادت ايشان چيزي نبود كه ما را متعجب نمايد. چون ایشان آنقدر به آلايش روحي و معنوي آراسته شده بودند که همه منتظر شهادتی زیبا برایش بودند.

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده