خاطرات سردار شهید به روایت " قرجه داغي"
دوشنبه, ۰۶ فروردين ۱۳۹۷ ساعت ۰۱:۰۱
مردانه ايستاد تا تمام نيروهاي همراه خود را از دام كمين ضدانقلاب برهاند اما خود در دام آنها گرفتار شده و در پنجم فروردین سال ۶۱ به فيض عظمای شهادت نايل گرديد.

مردانه ایستاد؛ مردانگی شهید ناصر علیزاده به روایت همرزم

نوید شاهد آذربایجان غربی: سردار شهيد ناصر عليزاده ساعتلو متولد 1337، پاسداری که در شكل گيری انقلاب در شهر اروميه يكی از چهره های شاخص بود. فرماندهی آزاد سازی شهر اشنويه را بر عهده داشت و همان جا سپاه را تشکیل داد. ناصر از طراحان نقشه تسخير ساختمان دخانيات شهر مهاباد بود و همچنین فرماندهی سپاه نقده را عهده دار شد، تا اینکه در روستای «چقال مصطفی» به هنگام غروب در كمين نيروهای دشمن قرار گرفت مردانه ايستاد تا تمام نيروهاي همراه خود را از دام كمين ضدانقلاب برهاند اما خود در دام آنها گرفتار شده و در پنجم فروردین سال ۶۱ به فيض عظمای شهادت نايل گرديد.

مردانه ایستاد؛ مردانگی شهید ناصر علیزاده به روایت همرزم

آقاي شهيد ناصر عليزاده كه ايشان هم از جمله شهيداني هستند كه تقريبا گمنام مانده اند و نامشان در هيچ كتابي نيامده. بالاخره وظيفه اي است كه در خدمتش بوده ايم كه الان اينها را بگوئيم. از خصوصيات عجيب آقاي شهيد عليزاده اين بود كه مريد به تمام معني امام بودند. هر دستوري كه از طرف سپاه صادر مي شد، بدون اينكه به فكر خودش باشد، عمل مي كرد. چرا كه او راهش را پيدا كرده بود. شخصي فداكار و از جان گذشته بود و معناي كلمة مرگ را هم نمي دانست. ما با اين برادر روزي از اروميه به مهاباد مي رفتيم. تقريبا ستون 2، ستون بسيار بزرگي بود. ستون ارتش ويبد، از كميته و سپاه اروميه هم بود. آمديم تقريبا سه راهی نقده. به سمت مهاباد كه حركت مي كرديم منطقه كلا آلوده بود. در میان اين آلودگي هم معلوم نبود كه ضدانقلاب كجا کمین هست. تقريبا در همه مناطق مسلح بودند. از نصف راه تقريبا از سه راه نقده به طرف مهاباد حدود 20 - 15 كيلومتر آمده بوديم. آقاي حميد پادار، شهيد نعمتي، برادران ديگر و من بودم. همه در يك ماشين بوديم. تقريبا آن زمان در اطلاعات بوديم. جلو ستون مي رفتيم. حميد پادار چون شخصي با تجربة زياد بود و قبل از انقلاب 30 سال نظامي بود، يك لحظه گفت: ماشين را نگه داريد. شهيد نعمتي ماشين را مي راند. شديدا ترمز كرد و پياده شد. پرسيديم چه خبر شده حميد آقا؟ ايشان گفتند: مگر جلو پيشمرگ ها را نمي بينيد؟ زود پياده بشید و سنگر بگيريد. ضدانقلاب كنار جاده كمين گرفته بود. حميد پادار گفت آماده باشيد. ما هم فوری پياده شديم و سنگر گرفتيم. ضدانقلاب با ما درگير شد، يكي از آنها آرپي جي هفت داشت. ايستاد و ايست داد، ولي انگار پرتاب نكرد. ايست كه داد شهيد پادار او را در گلولة اول به زمين انداخت. ما كه درگير شديم،‌ شهيد ناصر عليزاده هم آمد. ایشان مسؤول تخريب بود. جلو آمد و درگير شد. ضدانقلاب 9 نفر بودند و هر 9 نفر معدوم شدند و 2 نفر كه زنده مانده بودند، رفتند زير پل قايم شدند. هر كاري كرديم بيرون نيامدند. حالت پل هلالي بود و هر چه گلوله مي انداختيم به آنها نمي خورد. ولي آنها مي توانستند از داخل، بيرون را راحت بزنند. شهيد ناصر علیزاده گفت كه براي بيرون آوردن آنها فقط يك راه وجود دارد و آن اين است كه از دو طرف پل ديناميت بگذاريم و پل را بتركانيم. ولي اول از ديناميت كوچك استفاده كنيم تا منفجر شود و بترسند و بيرون بيايند. اگر نيامدند ديناميت بزرگتر به كار ببريم و آنها را همان جا بكشيم. 

مردانه ایستاد؛ مردانگی شهید ناصر علیزاده به روایت همرزم

شهيد عليزاده مواد منفجره آوردند و از دو طرف پل ديناميت كوچكي روشن كردند و انداختيم داخل. انفجاري رخ داد ولي آنها بيرون نیامدند. شهيد حميد پادار گفت كه بيا ما برويم جلو. سوار ماشين شديم و رفتيم جلو. داشتيم مي رفتيم سمت مهاباد كه ماشيني از مهاباد مي آمد. مزدا 1600 بود كه پسر جواني 18 يا 19 ساله مي راند. روبروي ما كه رسيد ما ايست داديم و ماشينش را نگه داشتيم. گفتيم كه بايد ماشينت را بگرديم. پرسيديم از كجا مي آئي؟ گفت از مهاباد. ماشين را گشتيم و من از پشت صندلي يك اعلاميه پيدا كردم كه دست نويس بود و در آن نوشته شده بود كه سپاه در مهاباد جناياتي انجام داده و خانه ها را سوزانده و چنين و چنان كرده و تمام حرف هايي که براي بدنام كردن سپاه لازم بود در آن نوشته بودند. خواندم و پرسيدم اين را كي به تو داه؟ و تو آن را كجا مي بري؟ اول انكار كرد و گفت كه آن را در ماشينش انداخته اند. اما بعد از اينكه كمي او را تحت فشار قرار داديم، گفت كه من اين را مي بردم اشنويه تا تكثير و پخش كنيم. گفتم كه مگر تو آدم هستي، مگر نمي داني كه سپاه هنوز به مهاباد نرسيده و ما هنوز در 30 كيلومتري مهاباد درگير هستيم. صبر كنيد تا ما به مهاباد برسيم بعد اين دروغ ها را بنويسيد كه مناسبتي داشته باشد. گفت كه آقا نمي دانم. به من هم داده بودند و گفته بودند تو ببر كه به تو هيچكس شك نمي كند. بعد من از آن جوان پرسيدم كه آيا الان فهميدي كه تمام اين حرف ها دروغ است؟ گفت كه بله من الان فهميدم كه دروغ بود. ما خود آن جوان را هم برداشتيم و آورديم پيش همان پل، پيش پل كه رسيديم گفتيم برو پايين وآن دو نفر را از زير پل بيرون بياور. شهيد ناصر عليزاده آمدند و با او صحبت كردند. او رفت زير پل و زخمي ها را بيرون آورد كه بعد از بيرون آمدن مردند. چون شديدا زخمي شده بودند، معدوم شدند و با آن جوان شهيد عليزاده طوري راحت حرف زد كه ما هر كاري كرديم كه او زير پل برود نيم رفت. حتي با وجود تهديد و ترساندن ولي شهيد عليزاده طوري با او حرف زد كه زير پل رفت و زخيم ها را بيرون آورد تا اسلحه هايشان را بگيريم. خلاصه، ما ادامه داديم تا به مهاباد رسيديم. در مهاباد همان طوري كه گفتم شهيد عليزاده كارشان تخريب بود و از تخريب خوب سر در مي آورد. يك ساختمان دخانيات در شهر بود. سر عصر ما 5 و 6 نفر رفتيم تصرف كرديم. پشت بام ساختمان از خارج نردبان داشتو. ولي به خاطر تيراندازي نمي توانستيم بهپ شت بام برويم. چون فوراً ما را يم زدند. با بي سيم خواهش كرديم و گفتيمكه اينجا قضيه به اين صورت است. ناصر عليزاده كه در آنجا حضور داشت گفت كه آقا من مي توانم راه را باز كنمو من مي آيم داخل ساختمان. از داخل به سقف ديناميت كار مي گذاريم و سقف را مي تركانيم واز سقف به بالا راه باز مي كنيم. شهيد ناصر عليزاده خودش رفت داخل و پلكاني پيدا كرد و داخل سطل زباله اي مقداري ديناميت را پر كرد و گذاشتيم بالايش. بار اولي كه منفجر شد چونساختمان بتوني بود اثر نكرد. بار دوم تمام ديناميتش را داخل سطلي پر مرد و گذاشتيم زير سقف و منفجر كه شد حفره اي به قطر يك متر باز شد كه ما پلكان گذاشتيم و بالاي سقف رفتيم و مستقر شديم. ضدانقلاب كم كم پايگاههاي اصليش را داخل شهر از دست داد.

منبع: پرونده فرهنگی بنیاد شهید آذربایجان غربی 
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده