مروری بر خاطرات آزاده یعقوب عبدالحسین نژاد در کتاب «اردوگاه نهروان»
به گزارش نوید شاهد آذربایجان غربی؛ کتاب «اردوگاه نهروان» خاطرات آزاده یعقوب عبدالحسین نژاد یکی از آزادگان استان آذربایجان غربی است که تلاش کرده تا خاطراتی که از دوران جنگ تحمیلی بر ذهن و قلبش نثش بسته است را برای آیندگان ماندگار سازد. این کتاب در سال 1392 منتشر و در 3000 نسخه به چاپ رسید.
اصلیترین وظیفهای که بنیاد شهید و امور ایثارگران از آغاز فعالیت خود در عرصه نشر و ترویج آثار ارزشها جانفشانی های مجاهدان راستین و ایثارگر به عهده گرفته است همانا زنده نگاه داشتن یاد و خاطره آنان است.
این آثار که در قالب خاطره و چه در قالب یادگار نوشته ها و آثار مکتوب حکایات از پاسداری از عزت و شرف این مرز و بوم دارد و برگ زرینی است در تاریخ پرفراز و نشیب مبارزات حق طلبانه این عزتمندان افتخارآفرین که اگر توفیق سیراب شدن از شراب طهور شهادت را نیافتند، اما مسلماً متحمل مصایب شدید و مقدسی چون جانبازی و اسارت شدهاند که اجر و منزلت آنان نزد پروردگار افزون و بلند مرتبه است.
یادداشت های برجای مانده از آنان که میزان تاثیر گذاری آن بر مخاطب آگاه به مراتب از شیوههای دیگر بیشتر است. چراکه در این گونه نگارش عنصر خیال کمترین نقش را در اثر دارد و آنچه هست یکسره پهنه انکار ناپذیر واقعیت است.
از سوی دیگر انتشار خاطراتی که از مجاهدان راه حق در حافظه ها باقی مانده است و یا بر صحیفه کاغذ نقش بسته است دستمایه و بی دلیلی است برای آن عده از محققان و هنرمندانی که در آثار خود دغدغه سالکانی را دارند که روزگاری برای پاسداری از سرزمین اسلامی خویش به میدان آمدند و حماسه ها آفریدند تا آن شجره طیبه ای که به دست مبارک آن پیر فرزانه در خاک این مرز وبوم کاشته شده بود به بالا بلند و به ثمر بنشیند.
در ادامه، قسمتی از کتاب تقدیم حضورتان میگردد.
نجات تانک
با ابلاغ فرمانده گردان نیروهای گروه آن اسباب و اثاث جنگی و نظامی و شخصی را برداشته و خط مقدم شلمچه را برای استقرار در جبهه های دیگر ترک نمود.
علی علیپور ماند و این حقیر و یک دستگاه تانک چیفتن.
فرمانده گروهان گفت:
آشیانهای برای تانک در محل جدید آماده خواهیم کرد تا تانک را با خیال راحت به آنجا ببریم.
سه روز به سختی بر ما گذشت. آتش سنگین دشمن تانک گروهان را به سختی تهدید می کرد هر لحظه امکان داشت دشمن با آتش توپخانه و کاتیوشا تانک را به آتش بکشند.
علیپور سرباز وظیفه شناس و دلسوز پیشنهاد داد و گفت بهتر است را از زیر آتش دور کنیم. پذیرفتم قرار شد با کمک و دیدهبانی وی تانک چیفتن را از مهلکه دور کنیم.
ابتدا من سوئیچ را چرخاندم و به منظور روشن شدن دکمه استارت تانک را فشردم به آرامی در دنده ی اتومات جا دادم و محل را دور زدم تا جایی که رو به جبهه زید شدیم.
اهرم های افقی فرمان را از دو طرف به دست هایم گرفتم و پیچ های جاده را پشت سر گذاشتم. به کیلومتر شمار نگاهی کردم سرعت تانک بالای ۵۰ کیلومتر بود با حرکت تانک دشمن به شدت بمباران در منطقه افزود.
انفجارات اطراف باعث شد سرپیچ جاده خاکی تانک غول پیکر چیفتن از یک طرف به باتلاق متمایل شود و از حرکت بازماند. درحالی که پایم بر پدال ترمز بود چندینبار ترمز دستی را کشیدم.
علیپور گفت: کار ما ساخته است تانک در باتلاق گیر کرد و محال است بیرون بیاید. به او گفتم بیا امتحان کن شاید توانستی با مهارت خود تانک را از باتلاق شوره زده و فریبنده بیرون بکشی.
نگاهی بر نگاهم دوخته شد و اشاره کرد یا حیدر کرار.
از دریچه راننده که باز بود سرم را بیرون آوردم و کمی به فکر فرو رفتم و از تانک خارج شدم و بر روی تانک ایستادم و دستهایم را به آسمان بلند کردم و یکپارچه فریاد کشیدم خدا.
بار دیگر بر صندلی راننده نشستم زدم توی دنده عقب. در حالی که گاز میدادم ترمز را رها کردم. تانک چیفتن با هیبت تمام شانه سمت راست خود را از باتلاق بیرون کشید و بر روی جاده خاکی برگشت.
علی علیپور گفت خداوند حاجت ما را اجابت کرد.
من خوشحال شدم و بدین ترتیب تانک گروهان از زیر آتش دشمن بعثی ها خارج شد و خاطرهای دیگر در ذهنم به یادگار ماند.