مادر جان تا قسمت الهی چه باشد
نوید شاهد آذربایجان غربی؛ شهید "جواد سلطانی" به سال 1350 در روستای "یوالار" از توابع شهرستان ارومیه به دنیا آمد. تحصیلات دوران ابتدائی را در همان روستا گذراند و در ادامه تحصیلات خود دبیرستان را در روستای میاوق(دبیرستان شهید حیدر حبشی) به پایان برد.
دوران انقلاب کودکی 7 ساله بود و دوران جنگ نوجوانی پر تلاش و جسور
بود که وقتی مادر شهید راضی به عزیمت ایشان به جبهه
نبودند؛ شهید به مادرش گفته بود: "مادرجان تا قسمت الهی چه باشد". پس از جنگ تحمیلی به استخدام
نیروی انتظامی در آمد و با درجه ستوان سومی به خدمت ادامه داد تا
اینکه این جوان رشید در سی و یکم مرداد سال 1372 در منطقه سرو، پس از 48 ساعت درگیری و
مبارزه با اشرار ضدانقلاب به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
متن کامل نامه دوست شهید:
بسم ا... الرٌحمن الرٌحیم
(چرا حالا)
آمدی، جانم به قربانت ولی حالا چرا
بیوفا حالا که من افتاده ام از پا چرا
نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توام، فردا چرا
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن، با ما چرا
وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار
این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا
شور فرهادم [] سر به زیر افکنده بود
ای لب شیرین، جواب تلخ سر بالا چرا
ای شب هجرات که یکدم در تو چشم من نخفت
این قدر با بخت خواب آلود لالا چرا
آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا
در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین
خامشی شرط وفاداری بود، غوغا چرا
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر
این سفر راه قیامت می روی تنها چرا
با سلام گرم و صمیمانه خود برادر گرامی
جواد جان امیدوارم که حالتان کاملا خوب بوده و وجود مبارکتان زیر سایه الطاف الهی سالم و سلامت بوده باشد. باری جواد جان به استحضار می رساند که نامه پر مهر و محبت شما را مورخه 71/5/1 دریافت کردم. و بی نهایت خوشحال و مسرور گشتم. واقعا نمی دانم من باید از شما گله کنم یا شما، نمی دانم این چه برنامه ایست، خدمت شما عرض کنم که بنده نامه قبلی شما را دریافت کردم و خیلی خوشحال از اینکه شما برایم نامه نوشتید. همان روز و همان لحظه جواب نامه جناب عالی را نوشته و فردایش به وسیله پست میرجاوه ارسال کردم. دیگر من تعجب می کنم که شما می فرمایید نامه من نرسیده است.
من نیز مثل شما خیلی نگران حال شما بودم و لحظه ای نیست که شما را از ذهن خود بیرون کنم. و همیشه در اوقات تنهایی خاطرات گذاشته برایم تداعی می شود و به گذشته تلخ شده زندگی خودم افسوس می خورم. در هر صورت من جواب نامه قبل شما را ارسال کرده بودم، علت اینکه به دستتان نرسیده است برایم مبهم است. علیهذا با این نامه مرا از نگرانی بیرون آورید و سلامتی و سرفرازی شما همیشه آرزوی من بوده است.
جوان جان در مورد مرخصی شهرستان گفته بودید،
باید عرض کنم که بنده نیز برنامه ریزی کرده ام که 71/5/17 عازم تهران و بعد از یک روز
اقامت در تهران در تاریخ 71/5/18 اعزام به تبریز خواهم شد. و دو روز آنجا خواهم بود
و به احتمال قوی 71/5/21 ارومیه باشیم. البته این یک پیشنهاد است که اگر شما هم برنامه
تان جور شد در همین ایام به مرخصی بیاید.
دیگر مزاحم وقت گرامی تان نمی شوم. به تمام دوستان و آشنایان سلام بنده را برسانید و اگر اردشیر در کرمان خدمت می کند خیلی سلام مرا برسان و بگو آقا یک آدرسی بده تا از احوالات شما با خبر باشیم و هر وقت فرصتی پیدا کردی باز مثل گذشته برایمان نقاشی کنی.
خداحافظ شما
اراتمند شما ابراهیم عسل پیشه