شهید "سیاوش محمدی" به روایت خواهر
نوید شاهد آذربایجان غربی؛ مرزدار شهید "سیاوش محمدی" یکم خرداد 1356، در روستای مرنگلوی ارومیه چشم به جهان گشود و با تلاش بسیارتحصیلات خود را تا اخذ مدرک دیپلم در رشته تاسیسات ادامه داد. را اخذ کرد. بعد وارد دانشگاه ارومیه شد و موفق به اخذ مدرک کاردانی در رشته تأسیسات شد. سپس از دانشگاه انتظامی تهران بزرگ قبول شد و موفق به اخذ درجه ستوان سومی شد و در پاسگاههای مرزی شهر سلماس بعنوان فرمانده پاسگاه در سخت ترین شرایط ادامه داد و سرانجام در دره شهدا (كاکرو) در حین مأموریت با گزارش هنگ مرزی همراه با معاونش شهید استوار یکم اکبر خواجه محمدلو و دو تن از سربازان مورد سوء قصد قرار گرفت و شانزدهم مرداد 1384، به درجه رفیع شهادت نائل آمد . در ادامه خاطرات خواهر شهید "خدیجه محمدی" را میخوانیم:
شهید ستوا نیکم نیروی انتظامی "سیاوش محمدی"
از کودکی اهل فکر و تیزهوش بود. خیلی آرام اما بااستعداد بود. به پدرمان در کارهای
کشاورزی و دامداری کمک می کرد. به قلب نگران پدر و مادرش آرامش و نشاط می بخشید، کسالت
را از خانواده اش دور می کرد.
آنچه شهید دوست داشت
طبیعت روستا را دوست داشت و از زیبایی آن لذت می
برد. او گاهی به یک گل در حیاط خیره می شد و نشاط عجیبی پیدا می کرد. ازشکار گنجشکی
کوچک با تیر کمان، احساس بیزاری و تنفر می کرد و وقتی در حیاط مدرسه می شنید که همکلاسیهایش
با هیجان از شکار پرنده ای حرف می زنند با ناراحتی از آنها دور می شد. او شیفته طبیعت
بود و ازدست کسانی که با خشونت، طبیعت زیبا و آرام را بر هم می زدند، رنج می برد.
درس خواندن را خیلی دوست داشت. همان قدر هم از بازی کردن لذت می برد. از حل مشکلات خانواده و کمک به پدر و مادر و خواهرش احساس شادی می کرد. در عزاداری حسینی در روزهای عاشورا و تاسوعا در روستا حضوری بسیار فعال داشت و به امامان و معصومین احترام می گذاشت و بر مصیبت آنان آرام اشک می ریخت. به خواندن و مطالعه خیلی شوق داشت، علاوه بر درس خواندن و مطالعه، به امور کشاورزی و باغبانی در روستا در کنار خانواده اش مشغول می بود و تا نیمی از شب کار می کرد. آنقدر کارهایش شگفت انگیز بود که تمام آشنایان و فامیل او را تحسین و تشویق می کردند.
خاطره ای شیرین
یکی از خاطرات خوب برادرم این بود که به زبان آذری
عشق می ورزید و از خواندن شعرهای استاد شهریار لذت می برد. او معتقد بود که يك آذربایجانی
نباید شعرهای آن شاعر بزرگ را غلط بخواند. با دوستانش مهربان و فعال بودند و در انجمن
های اسلامی عضو بودند.
اعتقادات شهید
به پیامبر اسلام و یارانش عشق می ورزیدند و به
تلاوت زیبای قرآن و ورزش علاقمند بودند. بسیار منظم بود و تمام برنامه هایش روی اصول
بود. هیچ گاه زبانش را به دشنام آلوده نمی کردند و در میان جمع خنده رو بودند. در سلام
کردن به همه، حتی به کودکان پیش دستی می کرد. بیش از حد لزوم سخن نمی گفت. از تجملات
دوری می کرد در کارهای منزل نیز به خانواده اش کمک می کرد و وقتی صدای اذان را می شنید
به نماز می رفت.
هیچ موقع صبر و طاقت را از دست نمی دادند و نا
شکری نمی کردند. واجبات دینی را به نحو احسن انجام می دادند.. او راه استقلال کشورش
را در تلاش و کوشش افراد جامعه می دانست و با علم بدون عمل مخالف بود.