دانشگاه من جبهه است
يکشنبه, ۰۴ شهريور ۱۳۹۷ ساعت ۱۳:۰۵
مي گفت: دانشگاه من جبهه است وبايد من در جبهه باشم چون اسلام خون مي خواهد تا ريشه او محكم و خود نيز سرافراز باشد.
نوید شاهد آذربایجان غربی: فرمانده شهيد «ابوالفضل حسنلو» در شهرستان خوی در سال 1339 در يك خانواده مذهبي و مؤمن تولد يافت. از همان اوان كودكي روح جستجوگرش در پي حقيقت بود و ناآرام، تحصيل علم را نيز دوست مي داشت و تا اخذ مدرك ديپلم تجربي آن را ادامه داد. ناآرامي هاي مناطق كردستان در اكثر مأموريتهاي سپاه فعالانه شركت كرده و با رشادت تمام عمل مي كند و عاقبت به عنوان فرمانده گردان جندا... پيرانشهر در حين درگيري با افراد سازمان مجاهدین خلق (منافقین) در پنجم شهریور سال 64 كام خويش را با شربت شهادت شيرين کرد.
روح ملكوتي و شهادت طلبي داشت
خانواده او به علت علاقه وافر به مولا حضرت ابوالفضل عباس(ع) نام او را ابوالفضل نهادند تا به پيروي از مولايش به ياري حسين زمان بشتابد و جانش را فداي آرمان او نمايد.
فردي پرتلاش بود و به مسائل روز با افق ديد وسيع مي نگريست. پابند امور دنيوي و مادي نبود. در مدرسه عضو گروههاي مذهبي به شمار مي آمد و نسبت به مسائل اخلاقي خيلي حساس بود. به اين خاطر با دوستان هم عقيده خود گروهي را تشكيل داده بودند تا افراد منحرفي كه قصد اغفال دختران معصوم شهر را داشتند و به آنها ايجاد مزاحمت مي نمودند، مبارزه نمايند. دوران انقلاب وقتی مبارزات ملت قهرمان ايران اوج مي گرفت او نيز در صحنه انقلاب حضوری فعال داشته و با علاقه وافر و ايماني راسخ نيروهاي انقلاب را ياري مي كرد تا آن حد كه از طرف نيروهاي ضدانقلاب تحت تعقيب بوده و تهديد مي شد و به اين خاطر مدتها از منزل فراري مي شد.
سرانجام انقلاب پيروز شد و ملت قهرمان ايران به هدف خود رسيدند. او وقتي پيروزي انقلاب را شنيد آن چنان خوشحال بود كه از شادي در پوست خود نمي گنجيد و به علت خوشحالي بيشتر آرام و قراري نداشت.
بعد از آنكه تحصيلات متوسطه خود را به پايان رساند و موفق به اخذ ديپلم گرديد. او داوطلبانه به خدمت سربازي اعزام و در لشكر 64 اروميه خدمت نمود. او در طول خدمت سربازي در پاكسازي شهرهاي كردستان در عمليات هاي مختلف شركت و حضوري فعال داشت. وقتي دوران سربازي وي به پايان رسيد در سال 1360 آبان ماه از خدمت ترخيص و به شهر خود بر مي گردد. تنها جايي كه مي توانست روح بلند و ملكوتي و ايثارگر او را ارضاء نمايد ملحق شدن او به نيروهاي رزمي سپاه پاسداران بود. چرا كه مي دانست خلاء شور و شوق و اشتياق پيوستن به خدا را تنها سپاه مي توانست پر كند.
در توصيف روح ملكوتي و شهادت طلبي ايشان همين بس كه با وجود اصرار خانواده ايشان مبني بر شركت در كنكور و رفتن به دانشگاه او در جواب به ايشان مي گفت: دانشگاه من جبهه است وبايد من در جبهه باشم چون اسلام خون مي خواهد تا ريشه او محكم و خود نيز سرافراز باشد. او براي اينكه خانواده خود را از اراده راستين خود آگاه گرداند چندين روز خود را بي آب و غذا در اتاقي حبس نمود و از خوردن و آشاميدن امتناع كرد. بالاخره خانواده ايشان تصميم قاطع او را قبول و ستودند كه این موجب خوشحالي ايشان گرديد كه آن حالت توصيف ناپذير است. به علت خلوص و استعداد مذهبي و رزمي در پادگان آموزشي حر به عنوان مربي آموزشي، عقيدتي و تاكتيكي انتخاب گرديد. مدتي در اين مسؤوليت انجام وظيفه نمود، ولي چون تشنه حضور در جبهه جنوب بود و او را از درون تحريك و ترغيب می نمود راهي جبهه جنوب در منطقه سومار مي گردد و در عمليات مسلم بن عقيل(ع) شركت مي كند.
بعد از اتمام عمليات به شهر خود عزيمت و در تيپ ويژه شهدا به فرماندهي شهيد كاوه به عنوان فرمانده گروهان شهداي محراب منصوب و به مهاباد اعزام مي گردد. در طول اين مسؤوليت در اكثر پاكسازي روستاها از لوث وجود گروهكها و سرسپردگان حزب دمكرات و كومله و... شركت مي نمايند و رشادتها و دلاوريهاي چشمگيري به ارمغان مي آورد و در نامه هاي خود از مظلوميت مردم كردستان و خيانتهاي دشمن بعثي بيشتر ياد مي كرد.
با توجه به داشتن لياقت كاري و نشان دادن رشادتهاي بسيار به فرماندهي گردان ارتقاء مي يابد و در شهرستان پيرانشهر فرماندهي گردان جندا... را عهده دار مي شود. ضمن انجام عملياتهاي متفاوت و موفقيت آميز دشمنان وطن فروش و متجاوزان بيگانه را تار و مار مي نمايد و در اين حال هيچ وقت خدا را فراموش نكرد، هميشه به فكر مظلومان و مظلوميت هاي مردم كردستان بوده است و چون سرباز مطيع رهبر اداي وظيفه مي كرده است. او به امام و ولايت فقيه علاقه عجيبي داشت و اطاعت از فرامين ولي امر مسلمين را بر خود واجب مي دانست و در انجام وظيفه بي ريا و خالص بود. یاد و نام خدا سرلوحه او بود و همواره با ياد خدا و نام او مي جنگيد و مي زيست.
در خلوت و تنهايي ورود زبانش اين بود كه خدايا آنقدر در مي زنم تا جوابم دهي. چه كنم خدا، چه كنم خدا، تو اگر نكني صدا صدا چه كنم خدا ... .
اهل تاكتيك و رزم بود
اينك خاطره اي از دوستان نزديك او كه با وي همرزم بودند نقل مي كنيم: در منطقه كردستان در محلي كه اسمش خرابه بود ايشان فرماندهي گردان را عهده دار بودند عقب نشيني براي او در جنگ معني نداشت بي پروا و جسور به دشمن حمله مي كرد. اهل تاكتيك و رزم بود. تازه ازدواج كرده بود، همرزمان ايشان به او اعلام مي كنند، آقاي حسنلو فعلا ما هستيم. نيازي به وجود شما نمي باشد. برو و به خانواده ات برس. او در جواب به يكي از دوستانش كه او را خطاب كرده بود در جواب مي گويند آقاي صفري آيا شما فكر مي كني كه ما ميتوانيم بياييم و يك چادر سرمان بكنيم و در شهر بنشينيم. در صورتي كه در كردستان آن بي دينان، اهداف ما را مورد حمله قرار بدهند. مي خواهم عرض كنم دوستاني كه اين خاطره را مي خوانند اگر متأهل باشند خوب خواهند فهميد كه اين شهيد بزرگوار در چه عالمي بوده است.
يكي از همرزمان وي جهت مرخصي به خوي مي آيند از او در خواست مي كنند اگر فرمايشي داري بفرماييد جابجا نماييم. در پاسخ مي گويند مثل اينكه دخترم به علت داشتن دل درد مادرش را اذيت مي كند اين شربت گريپ ميكسچر را زحمت بكشيد. تحويل مادرم بدهيد تا ناراحتي بچه با خوردن آن برطرف شود (ظاهرا دختر شهيد چند روز بوده كه متولد شده بود) و به مادرم بگوييد من نيز بعدا دو يا سه روز ديگر خواهم آمد. همرزم وي آقاي صفري امانت را به خوي آورده و به خانه سردار شهيد مراجعه و درشان را مي كوبد. مادرشان براي باز كردن در بيرون مي آيند، مادر ابوالفضل از آقاي صفري سؤال مي كنند از ابوالفضل چه خبرها که ایشان در جواب مي گويند بعد از دو يا سه روز ديگر خواهد آمد. بالاخره روز موعود فرا مي رسد و در وقت مقرر جنازه شهيد مخلص و با تقوا ابوالفضل حسنلو را به خوي مي آورند.
در هنگام دفن مادر شهيد به آقاي صفري مي گويند دو روزه ابوالفضل را مي خواستي اين طور بياوري كه آقاي صفري مي گويند اين خاطره دردناكي است كه هرگز از ياد نخواهم برد.
مسؤوليت بسيار سنگين و جبهه ها نيازمند خون و ايثار است
آري شهيد به خانواده و پدر و مادر خود علاقمند بود، اما اطاعت از امام و رهبر خود او را موظف مي كرد كه در جبهه بماند و حسين وار بجنگد و حسين وار شهيد شود. او در دوران زنده بودن زماني كه پدرشان در بستر بيماري مي افتند پروانه وار او را تيمار داري مي كرد و مي گفت از اينكه نمي توانم پيش شما مانده و مواظب احوالتان باشم بي نهايت شرمنده ام ولي مسؤوليت بسيار سنگين و جبهه ها نيازمند خون و ايثار است اگر يك روز به مرخصي مي آمد در فكر مداواي پدرش بود. بدون فوت وقت فورا به منطقه برمي گشت.
آقاي حسين باقرلو از همرزمان اين شهيد بزرگوار كه در سال 62 با ايشان آشنا شده و در عمليات پاكسازي كردستان از لوث اشرار در سال 63 با هم بودند که در رابطه با خصوصيات اخلاقي ايشان مي فرمايند:
او را فردي هوشيار، تيزبين، مدير، نقطه سنج، شجاع و قاطع يافتم كه در هنگام اقامه نماز و راز و نياز با معبود خويش سجده را طولاني مي كرد و آنقدر خود را كوچك مي كرد. گويي طفلي به دامان مادر افتاده و چيزي از او مي خواهد كه اين حالت قابل توصيف نيست اما در عمليات او چون شير حمله مي كرد و مي جنگيد. او مصداق «زهاد الليل و اشدا النهار» بود.
منبع: پرونده فرهنگی بنیاد شهید آذربایجان غربی
نظر شما