زندگینامه مفصل فرمانده شهيد «ابوالفضل حسنلو»
شنبه, ۰۳ شهريور ۱۳۹۷ ساعت ۱۴:۰۷
مكرر به رزمندگان توصيه مىكرد گلولهاى را بى هدف شليك نكنيد؛ تا دشمن را نديده ايد، تيراندازى نكنيد، چون اين گلوله ها با پول دولت و خون شهيدان تأمين شده اند.
نوید شاهد آذربایجان غربی: فرمانده شهيد «ابوالفضل حسنلو» در شهرستان خوی در سال 1339 در يك خانواده مذهبي و مؤمن تولد يافت. از همان اوان كودكي روح جستجوگرش در پي حقيقت بود و ناآرام، تحصيل علم را نيز دوست مي داشت و تا اخذ مدرك ديپلم تجربي آن را ادامه داد. طی ناآرامي هاي مناطق كردستان در اكثر مأموريتهاي سپاه فعالانه شركت كرده و در سمتهای مختلف با رشادت تمام خدمت می کند و عاقبت به عنوان فرمانده گردان جندا... پيرانشهر در حين درگيري با افراد سازمان مجاهدین خلق (منافقین) در پنجم شهریور سال 64 كام خويش را با شربت شهادت شيرين کرد.
ابوالفضل حسنلو، فرزند على به تاريخ 1339 از مادرى به نام فاطمه حسنلويى در شهرستان مراغه آذربايجان شرقى به دنيا آمد. او اولين فرزند خانواده بود و يك برادر و دو خواهر داشت. پدرش در ارتش خدمت مىكرد و مجبور بود به شهرستانهاى مختلف نقل مكان كند. از اين رو، ابوالفضل مجبور بود در مراكز آموزشى گوناگون به تحصيل بپردازد. كلاس اول ابتدايى را در دبستان راز مهر در روستاى ايشلق گذراند وبعد از آن به همراه خانواده به شهرستان ميانه منتقل شد و كلاسهاى دوم و سوم ابتدايى را در آنجا خواند. با انتقال خانواده به شهرستان خوى در دبستان نصيبى (شهيد فتاحى فعلى) ثبتنام كرد و كلاسهاى چهارم و پنجم ابتدايى را پشت سرگذاشت. با پايان دوره ابتدايى، سه سال مقطع راهنمايى را در مدرسه سوزنجى كاشان (مفتح فعلى) و چهار سال مقطع دبيرستان را در دبيرستان طالقانى به پايان رساند و موفق به اخذ ديپلم علوم تجربى شد.
مادرش مىگويد:
ابوالفضل بسيار زرنگ و باهوش بود و هميشه با نمرات خيلى خوب قبول مىشد و جوايز بسيارى دريافت مىكرد. او بسيار مهربان و رئوف بود و اصلا ما را نمىرنجاند. هركس كارى يا ناراحتى داشت فورا به حل آن مىپرداخت كلا بسيار فعال و اجتماعى و معاشرتى بود.
ابوالفضل حسنلو اوقات فراغت خود را در مساجد و يا كتابخانه مىگذراند. مادرش مىگويد: «در مساجد محل، فعال بود و با دوستانش نوحهسرايى مىكردند. اصولا در كارهايى كه مربوط به بيرون از خانه بود هميشه كمك مىكرد.» او به مطالعه كتب مذهبى علاقه داشت و نسبت به برخورد اسلامى افراد با يكديگر بسيار حساس بود. مادرش مىگويد:
كمتر عصبانى مىشد ولى به كسانى كه به نواميس مردم نظر سوء داشتند حساس بود و با آنها از راه منطقى برخورد و با صحبت آنها را قانع مىكرد.
وضعيت مالى خانواده متوسط بود و حسنلو در تابستانها به كارگرى مشغول مىشد. حسنلو دو سال پيش از پيروزى انقلاب اسلامى از مسائل و جريانهاى سياسى كشور مطلع شد و در مساجد و در دبيرستان فعاليت مىكرد. با آغاز انقلاب اسلامى به اتفاق دوستانش در تظاهرات عليه حكومت پهلوى شركت مىكرد به گونهاى كه به كرات از سوى طرفداران شاه تهديد شد. خواهرش مىگويد: «وى چندين بار از طريق ضدانقلابيون مورد تهديد قرار گرفت و خانه ما در معرض تهديد آنان بود كه با پايمردى انقلابيون خنثى شد.» مسجد حاجىبابابى خوى محل اصلى فعاليتهاى انقلابى او و دوستانش بود.
به گفته مادرش:
در زمان انقلاب و در اوج مبارزات، شب و روز نداشت و از پخش اعلاميه گرفته تا شعارنويسى از چيزى كوتاهى نمىكرد به طورى كه از طرف ضدانقلابيون تحت تعقيب قرار گرفت و تهديد كردند كه خانه ما را آتش خواهند زد و او را خواهند كشت.
پس از پيروزى انقلاب اسلامى، كردستان دستخوش جنگهاى تجزيهطلبان توسط گروههاى ضدانقلاب شد. حسنلو به خدمت سربازى رفت. از طرف لشكر 164 اروميه براى پاكسازى منطقه به كردستان اعزام گرديد. او در دوران سربازى چندين بار خواست به سپاه پاسداران بپيوندد ولى با مخالفت دوستان و خانواده مواجه شد. اما بعد از پايان اين دوران به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامى خوى درآمد. خانواده از او مىخواهند كه ادامه تحصيل دهد اما حسنلو براى رفتن به جبهه و كسب اجازه والدين چندين روز به اعتصاب غذا دست زد. او به پدر و مادرش گفت: «دانشگاه من جبهه است و من بايد در جبهه باشم، چون اسلام به خون ما احتياج دارد.» پدر او معتقد بود كه با رفتن به دانشگاه هم مىتوان به مردم خدمت كرد. اما وى جواب داد: «ضرورت جنگ اقتضا مىكند حال كه قرآن و امام خمينى قدس سره، حسين عليه السلام زمان بىياور است به يارى آنها شتافت.» ابوالفضل به خاطر داشتن تجربه رزمى در كردستان و مطالعه كتب دينى در بدو ورود به سپاه در پادگان حُرّ به عنوان مربى به آموزش مباحث عقيدتى و نظامى مشغول شد. او تشنه حضور در جبهه بود به همين جهت با اخذ مأموريت، بلافاصله خود را به جبهه غرب در منطقه سومار رساند و در عمليات مسلمبن عقيل شركت كرد. پس از آن به عنوان فرمانده گردان شهداى محراب در تيپ ويژه شهدا كه فرماندهى آن با سردار محمود كاوه بود، منصوب و به مهاباد اعزام شد تا در عمليات پاكسازى مناطق مهاباد، بوكان، قهرچين و... از عناصر ضدانقلاب شركت كند. مدتى هم به جنوب اعزام شد و در سمت معاون گردان و فرماندهى يكى از گروهانهاى گردان جنداللَّه خوى به خدمت پرداخت. يك سال و نيم بعد به فرماندهى گردان جنداللَّه پيرانشهر منصوب شد.
در همين دوران و در سال 1363 در پى اصرار مادر تصميم به ازدواج گرفت و در روز ميلاد امام حسين عليه السلام با خواهر شهيد عوض عاشورى ازدواج كرد. در شب عروسى، حسنلو با لباس پاسدارى حاضر شد و به جاى كت و شلوار دامادى، اوركت سپاه را برتن كرد. در جواب اعتراض خانواده گفت: «من لباسم همين لباس پاسدارى است.» پس از ازدواج، يك ماه كامل نزد همسرش نماند و هميشه در مأموريت بود. در اعتراض همسرش گفت: «زمان، زمان جنگ و نبرد است، زمان در خانه ماندن و استراحت كردن نيست.» به گفته خواهرش «سه الى چهار روزى كه در خانه بود همواره اظهار دلتنگى مىكرد.»
در شهريور ماه سال 1362 پدرش به شدت بيمار شد و او به محض اطلاع به خوى بازگشت و پدر را جهت مداوا به بيمارستانى در تبريز برد اما پدر در آغوش وى جان سپرد و ابوالفضل جنازه پدر را به خوى آورد. پس از مراسم تدفين پدر بلافاصله به جبهه بازگشت و در نامهاى خطاب به خواهرش نوشت: «اگر نتوانستم در خدمت شما باشم بسيار ناراحتم، ولى مىدانم شما با آن روحيه و ايمان قوى مرا خواهيد بخشيد.» حسنلو در جبهههاى جنگ، رزمندگان را همواره به حفظ بيتالمال نصيحت مىكرد.
سيدنظرى - همرزم او - مىگويد:
وى مكرر به رزمندگان توصيه مىكرد گلولهاى را بى هدف شليك نكنيد؛ تا دشمن را نديده ايد، تيراندازى نكنيد، چون اين گلوله ها با پول دولت و خون شهيدان تأمين شده اند.
همسنگر ديگر او مىگويد: «ابوالفضل، مدام توصيه مىكرد كه سنگرها را محكم بسازيم و تميز نگاه داريم چون سنگر خانه ما در جبهه است. در خوردن اسراف نكنيد و غذاى اضافى را دور نريزيد.» به باور حسين باقرلو - از همرزمان ابوالفضل - «او فردى تيزبين، مدير، نكته سنج، شجاع و قاطع بود. هميشه هنگام اقامه نماز سجدههاى طولانى مىكرد و آنقدر خود را كوچك مىشمرد كه گويى طفلى بيش نيست. اما به هنگام نبرد چون شير ژيان حمله كرد.» حسنلو در مواقع پدافندى و آرامش خطوط تماس با دشمن، گاه به روى موج بىسيم دشمن مىرفت و آنها را به اسلام دعوت مىكرد و به توهينهاى آنها كوچكترين اعتنايى نمىكرد. هميشه به هنگام عمليات مىگفت: «اسلام حالا به خون ما نياز دارد.» با شنيدن خبر تولد فرزندش به خانه بازگشت و به چشمان دخترش نگاه عميقى كرد و نام او را ليلا گذاشت. به گفته همسرش در اين ايام مهربانتر از سابق شده بود. پس از ديدن فرزند، مىخواهد به جبهه باز گردد كه مادر و همسر نمىگذارند. هفت روز نزد آنها ماند و براى آخرين بار عازم جبهه شد. خواهرش مىگويد:
در ديدار آخر هواى رفتن داشت، همان روزى كه همسرش را از بيمارستان به منزل آورديم نگاهى به صورت بچهاش كرد و سپس گفت: «مادر! فردا براى رفتن آماده خواهم شد.» با اصرار زياد ما، فقط هفت روز ديگر نزد فرزندش ماند.
در ابتداى تولد فرزند، حدس پزشكان اين بود كه پاهاى او فلج است. وقتى كه اين خبر ناگوار را به ابوالفضل مىدهند، فقط مىگويد: «الهى رضاً برضائك.» همسر حسنلو روز تولد دخترش را اينگونه توصيف مىكند:
در گوش ليلا اذان گفت و كامش را با تربت پاك كربلا شيرين كرد. روزى كه مىخواست برود روى تخت چيزى نوشت. فرزندم را بغل كردم و به نزدش رفتم. به من گفت كه فرزند را به او بدهم. ليلا را در آغوش گرفت و مدتى صورتش را نگاه كرد و آنگاه دور از چشم همه او را بوسيد. به من سفارش كرد كه مادرم غير از من و تو كسى ديگر را ندارد؛ در غيابم مراقب او باش و از دخترم خوب مواظبت كن. سپس وسايلش را برداشت و بسيار سريع با مادر و برادرش خداحافظى كرد و به منطقه پيرانشهر رفت.»
دو روز بعد از رفتنش به علت دل درد دخترش دارويى تهيه كرد به همرزمش صفرى داد تا به منزل آنها برساند و سفارش كرد كه سه روز ديگر به خوى باز خواهد گشت. فرداى آن روز ابوالفضل هنگام بازگشت به منطقه عملياتى در پيرانشهر و در پايگاه خور، مورد تهاجم دمكراتها قرار گرفت. دوستانش مىگويند: به محض حمله سازمان مجاهدین خلق (منافقین) به پايگاه، حسنلو خود را به محلى كه مورد حمله قرار گرفته بود، رساند. قصد داشت خود را به ديدهبان جلو خط برساند. در همين حين تيرى به قلب او اصابت كرد و در 5 شهريور 1364 به شهادت رسيد.
مادر شهيد مىگويد:
از قبل، ما را با فلسفه شهادت آشنا كرده بود و [شهادتش براى ما ]چندان دور از انتظار نبود. خود را چنان ساخته بود كه لايق شهادت بود. به شهادت او افتخار مىكنم.
شهيد ابوالفضل حسنلو در هنگام شهادت بيست و پنج سال داشت. مدفن آن شهيد در گلزار شهداى خوى است.
منبع: پرونده فرهنگی بنیاد شهید آذربایجان غربی
نظر شما