آخرین ماموریت/ خاطره ای به روایت فرزند شهید
يکشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۲:۳۵
مردی شجاع و دلاور که باگشت زنی های دائمی خود و با کنترل و رسیدگی، تمام منطقه را از وجود اشرار امن کرده بود.
نوید شاهد آذربایجان غربی: فرمانده شهید «فتح الله سلطان بيگي» در سال 1317 در قريه «چورس» دیده به جهان گشود. بعد از اتمام دوره دبیرستان، جهت حفظ و حراست از کشورش وارد دانشكده افسری شده و در رشته علوم و فنون نظامی مشغول تحصیل شد و به عنوان سرهنگ دوم ژاندارمری فعالیت می کرد. دوران اوجگيري انقلاب، جهت سرنگوني رژيم منفور پهلوي، گوش به فرمان امام و رهبرش داشت. با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران با سمت فرمانده گردان در ماکو خدمت می کرد که در مقابله با عمال استكبار جهاني در منطقه ماكو به اسارت درآمد و چون كوه استوار و محكم ايستاد و سرانجام در بیست و یکم خرداد ماه سال 1359 به درجه رفيع شهادت نایل آمد.
ما همه عزيزانمان را فداي اسلام مي كنيم. (امام خميني (ره)
وقتي كسي عزيزي را از دست مي دهد دلش غمگين مي شود ولي زماني كه اين عزيز هديه اي براي خدا و در راه پروردگار باشد و مورد قبول او و براي لقاءا... باشد نه تنها دلهاي غمگين، شاد و خشنود مي شود بلكه گل هاي قرمز لاله در دل هاي آنها هميشه خندان هستند چون رضاي خدا، رضاي آنهاست.
ما هم قلبمان، هستيمان و روحمان يعني عزيزترين كس، پدرمان را تقديم خدا و انقلاب كرديم.
شهيد فتح اله سلطان بيگي، پدر عزیزم، در روستايي از توابع قره ضياءالدين به نام چورس در سال 1317 در روزي از روزهاي بهاري فروردين ماه پا به عرصة هستي گذاشت.
با كار و كوشش خود توانست تحصیلاتش را تا سطح دبيرستان بخواند و جزو دانش آموزان خوب آن زمان باشد. شهيد عزيز با علاقة خاصي كه به ارتش و افسري در آن زمان داشت و همچنين با امتحاني كه بعد از اتمام تحصيل و ديپلم داده بود، در نيروي انتظامي قبول شده بود و بعد از پايان تحصيلات در آموزشگاه افسري ژاندارمري در تهران، برای خدمت صادقانه و ادای دین خود به ملت و مردمش، به مناطق محروم آذربايجان غربي از جمله سيه چشمه رفته بود.
از همان اوان جواني به علت صداقت و درستكاري، با ايمان بودن در بين مردم منطقه محبوبيت خاصي داشت. همه به درستكاري او ايمان داشتند؛ چون او مرد ايمان و قرآن بود. او در خانوادة كاملاً روحاني و انس گرفته با قرآن بزرگ شده بود و به علت همين رشد معنوي و فكري او از ديدن بعضي اتفاقات و حوادث در محيط كار و اجتماع زجر مي كشيد و حتي به ناراحتي و خشم مي كشيد كه چندين بار با تهديدهاي شديد دولت وقت آن زمان روبرو شد. بعد شهيد به مناطق ديگري از جمله شهرهاي مياندوآب، اشنويه، نقده و مهاباد و ... منتقل گشت. در هر كدام از شهرها با اشرار و دزدان و قاچاقچيان مبارزات شديدي را انجام داد كه كاهاً حتي از طريق خود دولت تهديد مي شد. در اشنويه در ضمن اين كه چندين بار هزاران كيلو ترياك و مواد مخدر كشف كرده بود و همة مردم كارهاي او را تحسين مي كردند حتي كردهاي منطقه هم تعجب مي كردند.
باز زمانیکه برای ادامه خدمت، او را به اشنویه منتقل کردند؛ به وظیفه خود عمل کرد و با به مبارزه با اشرار پرداخت که به خاطر كارهايي كه انجام داده بود چندين بار از طريق دولت، انتظار به خدمت گشته بود. نمونه اي از كار او در سالهی ۴۶ یا ۴۷ بود که یك بار يك مأمور ساواك كه شهردار منطقه هم بود بر اثر عمل لواطي كه با يك پسر بچه در يكي از باغهاي اطراف اشنويه انجام داده بود شهيد آنها را دستگير و به مراتب بالاتر گزارش داده بود. درست مدت 2 روز طول نكشيد كه شبانه به منزل شهيد در اشنويه تلفن زدند و اعلام كردند كه شما به خاطر دستگيري شهردار از خدمت به مدت نامعلومي خلع مي شويد و بايد منتظر اعمال بعدي باشيد كه پدرم به هر جا مراجعه كرد حتی وقتی به مقامات بالاتر هم رجوع نمود ولي هيچكدام نه تنها به اعتراضات او توجه نكردند بلكه بيشتر تهدیدش كردند.
شهید بزرگوار، از نظر اخلاق و احترام به پدر و مادر نمونه و اسوه همه بود. همه او را مي شناختند و تمام فاميل و دوست و آشنا به او ايمان داشتند. صداي صوت قرآن او هميشه زينت گر خانه و مسجد بود. در زمان انقلاب او با شنيدن اينكه امام مي آيد، چندين بار سجدة شكر به جا آورد. درست در زمان ورود امام به ايران كه تمام ارتش و ژاندارمري در حال آماده باش كامل بودند پدرم در خانه بود و از تلويزيون شاهد ورود امام عزيز به ايران بودند كه در آن زمان نيز حتي از طريق ساواك تلفن شده بود و پدرم را در خانه تهديد کرده بودند. بعدها خانه و زندگي او را به آتش كشيدند و وسايل زندگي را به سرقت بردند.
آخرین ماموریت در ماكو:
در اوايل انقلاب و هنگام پيروزي انقلاب شهيد عزيز در نقده خدمت مي كرد و بعد مدتي در اروميه و بالاخره در سال58 به شهرستان مرزي ماكو منتقل شد. در آن زمان اين شهرستان پر از اشرار و شورشيان و راهزنان بود كه فردی مؤمن و فداكار بخاطر امنیت مردم آن دیار، دائم در مأموريت و همكاري با سپاه بود. او شب و روز در جاده هاي شهرستان ماكو به گشت زني مشغول بود و با کنترل و رسیدگی دائمی خود، تمام جاده ها و روستاها و مرزها و پاسگاه هاي مرزي را امن كرده بود. دیگر همه جا امنيت داشت. همه مردم او را مي شناختند و از فداكاري هاي او اطلاع داشتند. او کسی جز شهید سلطان بیگی نبود. فرمانده گردان در ماکو که با تلاشهای بی دریغ او، اکنون منطقة ماكو امنيت خودش را به دست آورده بود ولي متأسفانه باز هم كوردلان ضد انقلاب و بي خبر از خدا، دست از آستين خونينشان بيرون آوردند. در روزي از ايام ا... روز مبعث پيامبر خدا در يك مأموريت در بیست و هشتم خرداد 1359 به همراه رئيس سپاه پاسداران و چند تن از همراهان، در راه مأموريت در روستاها و كوه هاي اطراف ماكو كه براي مقابله با اشرار رفته بودند، در دام گروهک سازمان مجاهدین خلق (منافقین) گرفتار گشته و به گروگان گرفته شدند و بخاطر عدم همکاری، آنها را به شهادت رساندند.
چند روز بعد جنازه شهيدان بزرگوار را در دامنه كوه به دست آوردند و تشييع كردند.
مزار پاك ايشان در زادگاهش چورس مي باشد.
منبع:پرونده فرهنگی بنیاد شهید آذربایجان غربی
نظر شما