فرمانده سپاه نقده شهید علیزاده به روایت همرزم شهید
دوشنبه, ۰۶ فروردين ۱۳۹۷ ساعت ۰۱:۰۴
فرمانش را با خجالت و بردباري صادر مي كرد و هميشه در فكر برادران بسيجي و پاسدار بود
نوید شاهد آذربایجان غربی: سردار شهيد ناصر عليزاده ساعتلو متولد 1337، پاسداری که در شكل گيری انقلاب در شهر اروميه يكی از چهره های شاخص بود. فرماندهی آزاد سازی شهر اشنويه را بر عهده داشت و همان جا سپاه را تشکیل داد. ناصر از طراحان نقشه تسخير ساختمان دخانيات شهر مهاباد بود و همچنین فرماندهی سپاه نقده را عهده دار شد، تا اینکه در روستای «چقال مصطفی» به هنگام غروب در كمين نيروهای دشمن قرار گرفت مردانه ايستاد تا تمام نيروهاي همراه خود را از دام كمين ضدانقلاب برهاند اما خود در دام آنها گرفتار شده و در پنجم فروردین سال ۶۱ به فيض عظمای شهادت نايل گرديد.
بسم رب الشهدا
برادر غلامرضا جنيري
معاون عمليات و مسئول اطلاعات عمليات
اي برادر , شهيدي به خفته دارم
آري شهيد كه از تبار خيل شهيدان سخن ميگويد و بسوي حق تعالي منان مي رود و در پيش او روزي مي خورد و ما در غفلت و تاريكي و دور از معركه شهيد آري برادر اين چنين مي شود و هستي و تكوين شاهد و گواه است و ما پيروان آگاه و منصف شما هستيم . و من در تاريخ گواهي حق بودن او را ديده ام و شاهد بوده ام در بودنها و خواستنها چه قدرت دارد , و ما را در نهايت مات و مبهود گذاشتند و رفتند .
برادر شهيد ناصر علیزاده فرمانده عمليات سپاه نقده بود و در حين حركت از همه جلوتر پيش مي رفت و ياور مظلوم اباعبداله ( س) بود و از خون , جان , را در راه خدا فدا كردن نمي ترسيد , خود را فداي او مي دانست و در چندين عمليات و در چندين سال باهم بوديم , او را ديدم در تجسم حق و والاي اسلام يعني ولي امر تعبدي داشت خويشتن را فداي او مي كرد .
در نهايت جسم خود را از زمين بر مي داشت و گام زمان رابرارتفاع كوه قيام ميگشت تا غرنده بودن دريا را به همه طاغوتيان اعلام مي كرد
" چون خميني ( قدس ) پيشوايمان است "
كرمرد رهي ميان خون بايد رفت .
از پاي فتاده سرنگون بايد رفت
در سال 1360 در سپاه نقده سه سال با هم بوديم يارو ياور وفادار اسلام بود در هر زمان و در هر جا , حي و حاضر بود از نظر جغرافيايي و نظامي و سياسي زود آنجا را بررسي مي كرد. همیشه فكر نقشه و توطئه دشمن بود و در هر لحظه بيشتر فكرش به تاكتيك نظامي بود، يعني به عمليات نيروهاي سرباز و برادران پاسدار فكر مي كرد. در مسئوليت خويش، در جنگهاي نامنظم و چریكي و گروههاي شبيه، خون شبانه و روزانه را به راه مي انداخت و خودش كارهاي شخصي را انجام مي داد. هر لحظه بوي هواي دشمن مي كرد و عليه دشمن فكر مي كرد مثلاَ در حين گشت زني و شناسايي مي رفتيم به منطقه در آنجا برنامه مشخص شده را انجام مي داديم هنگام برگشت كله خودش را از لكنت زبان يا از قيافه شهيد خودش بر نمي داشت. ماهي را در آ ب مي داد در اطراف رودخانه نقده و مي گفت بايد مواد منفجره بكار برد و زود صید كرد. در كارهايش عجله نداشت و با صبر و حوصله و با متانت غريزي تصميم مي گرفت و با خودش روئي با برادران پاسدار سخن مي گفت و فرمانش را با خجالت و بردباري صادر مي كرد و هميشه در فكر برادران بسيجي و پاسدار بود و افسوس مي خورد که دشمن در اطراف نقده و در سه كيلومتري شهر پايگاه داشتند و ده كيلومتري شهر نقده خمپاره 120 ميلي مستقر كرده بود و مي گفت اي واي دشمن " حزب منحله دمكرات " بر سر ما نشسته و ما در فكر خوردن و آشاميدن هستيم و تكرار مي كرد و مي گفت اي واي كونادر عليزاده در توئي فرماندهي دمكرات نفوذي مبارزه مي كرد وسركرده شاخه فرمانده نظامي رابه نام سرگرد عباسي كه هستم خورده طاغوت زمان بود ترور كرده و برادر كوچكش شهيد نادر عليزاده را گرفتند تكه تكه بردن در توي آتش در وسط خيابانهاي مهاباد سوزاندند.
شهيد نادر عليزاده در سال 58 شهادت خودش را نشان داد و به ما درس شهادت آموخت. او معلمی بود که با عمل خويش درس كلاس را باز كرد و ما را در مسئوليت بزرگي بر دين افكند و خودش پيش خدا رفت .
برادر ناصر عليزاده در اواخر سال 60 با يك خانواده شهيد و مذهبي ازدواج كرد و خانواده اش را براي 15 روز به شهرستان نقده برد. سه ماه پيش قبلاَ خانواده اش در اروميه بود و حين بودن وسايل خانه از اروميه وسايل زندگي خودش را جمع بكنيم و ببريم به نقده بيشتر از يك وانت كوچك نبود و ناهار را در خانه شهيد خورديم وسايل را باز كرديم به طرف نقده حركت كرديم و رسيديم به ستاد سپاه بار را خالي بكنند تا اينكه به وسايلش برسد و سركشي كند و ايشان اظهار نمودند من به پادگان عمليات سر بزنم و برگردم و رفت تا 12 شب نرفت به خانه اش , و با هم كار مي كرديم و هنگام برگشتن از عمليات و شناسائي ما را ساندويچي برد و هر روز و شب كارش اين بود در مغازه ساندويچي گفت سه تا ساندويچي بده خريد و فرمود تو بايد بخوري و من مي برم به خانه با همسر مي خورم و من فكر ايشان را خواندم و با اعصبانيت اعلام كردم شما زندگي تشكيل دادي و بايد به فكر خانواده باشي و ايشان با كارهاي چريكي و خوشمزه گفتند شام فانتزي است مي برم به خانه با لبخندي شاد و روحيه اي با نشاط و افتخار مي كرد و نيز يك نفر فرمانده عمليات در سپاه اسلام اين لغمه غذا را خورد و شكر خدا كرد .
خاطره ای دیگر از همرزم شهید:
روزي با هم شبانه در منطقه مهاباد و بوكان برا شناسائي عمليات حركت ميكرديم . و چندين بار بود كه اين تكرار كرده بوديم. او در مقابل دشمن هيچ واهمه اي نداشت و هر لحظه قدرت جنگيدن را فراموش نميكرد و سرداران اسلام صدر را ياد مي كرد و مي گفت در زكاب اسلام و پيش پيامبر ( ص ) جنگيدن به نفع اسلام و بر عليه دشمن .
همیشه روحيه ميداد و می گفت: چه اجري دارد اگر ما بتوانيم در مقابل دشمن شهيد بشویم.
منبع اسرار نظامی و جنگی بود
يك خصوصيات عميقي داشت، آن هم اين بود که وقتی اطلاعات را ميدادند و يا خبرهاي محلي ميآ وردند، منبع اسرار بود و نزد خودش، امانت نگه ميداشت و به هيچ كس حرف نمي زد و بهانه به دست کسی نمی داد. آنقدر ساكت مي بود كه بعضي برادران فكر ميكرند که او اشبا به غنون نظامي يا اطلاعات عمليات را ندارد اما چهره كارش اين بود كه به ما سفارش ميكرد که بيشتر اطلاعات را از حركت هاي دشمن بدست بياوريد و منبع اطلاعات باشيد. می گفت: بدون اطلاع از هيچ عملي در مقابل دشمن، نميشود تصمیم گرفت و هر وقت مسئولين قرار گاه حمزه يا ستاد مشترك قرار گاه حمزه ميآمدند در سپاه نقده مستقر ميشدند، افت و خيز را بيشتر ميكرد و هي تكرار ميكرد و ميگفت برنامه چيست و بايد اين نفوذ دشمن را قطع كرد و كمين ها را گرفت. بدون تأمين حركت ميكرد و به سوي پايگاههاي مستقر عملياتي و در اطراف مهاباد اروميه هر روز با هم برنامه خاصي ميرفتيم. به مهاباد خيلي علاقه خاصي داشت و بيشتر به منطقه مهاباد و عملياتهاي مهاباد توجه داشت و نظر ميداد هر كي ميرسد و ميگفت بايد اين موقعيت خمپاره مستقر كرد و بالاي ساختمان را موقعيت خوبي داشت بالاي ساختمان تيربار گذاشت و تاكتيك هاي نظامي را از ياد نميبرد و هي بيان مي كرد و سفارش ميداد و ميگفت بر عليه دشمن بسيج بشويد و قاطعيت جنگ كردن را در عمل نشان ميداد و فرمانده سپاه برادر حاجي قاسم ميآمد به منطقه عمليات ايشان دستور عمليات را از برادر شهيد نادر عليزاده ميگرفت و مي گفت من در كجا مستقر بشوم و يك نيروي عادي براي فرماندهي تو درگيري شركت بكنم و قدرت مديريت جنگ را با تصميم قاطع هدايت ميكرد و وسايل بيت المال را بيشتر از جان و روح خودش مواظبت ميكرد و پيامش اين بود آگاه باشيد اولياء خداوند ته ميترشند و نه غمگين ميشوند و خوشبحال آنانكه در اين قافله نو جان باختند و مسئله كربلا كه خودش رأس مسأئل سياسي است بايد زنده بماند . او هميشه سر خودش را به آب آتش ميزد هر چقدر از اشنويه دور ميشد قبلاَ درعمليات آنجامشغول بود و فكر برادر شهيد خويش يوسف ولي نژاد ميكرد و از شهرستان مهاباد دور ميشد فكر بردار بزرگوارش شهيد بروجردي را ميكرد و فرمانده سپاه مهاباد سال 61 برادر شمس بود و ياد او ميكرد و ميگفت اي خدا به داد ما برس و ما را پيروز بگردان و اگر نعمتي به دستش ميافتاد براي خود آنرا نميخورد بيشتر به بهانه خوردن نگه ميداشت و ميگفت من كه الان زنده هستم بايد فكر گرسنه هارا كرد و فكر نيروهائي كه در سنگر برايشان غذا نميرسد و خيلي خاطره در ذهن مانده ولي هيچ وقت بياد نميشود , ولي مادر پيش خدا با عمل هاي خودمان جواب گو هستيم و شهيدان در پيش خدا حاضرند و روزي را ميخورند و شاهد و گواه هستند و شهيد ناصر عليزاده هميشه صبر و استعانت را پيش ميگرفت و آيه قرآن را تلاوت ميكرد و ستعيذ با صبر و صلوات را ميگفت و شعار ديگرش اين بود هل من ناصر ينصروني و هر كس ره ميديد ميگفت مؤمن با برادران پاسدار نسبت زيادي داشت و با متانت خودش در پيش همه واميايستاد و به مه ميرسد ميگفت مؤمن و برروي بسيجي ها را لبخند شاد نگاه ميكرد و اصزلاح واقف خودش ميگفت مؤمن ب روي حرف خودش چند تا مسئله را مشخص ميكرد و حتي در جلسات مسئولين محور و پايگاه گردان جمع شده بودند شروع جلسه را اجازه ميگرفت و سفارش كردن شهيد ناصر عليزاده به مسئولين ميگفت مواظب نيروها باشيد و تاكتيك جنگ را پيشه بگيريد و رزمندگي بودن را از ياد نبريد و غافل از اين نباشيد و كه دشمن سريع شما را شكار كند و در پايگاهها كمين هاي اطرذاف را هر روز انجام بدهيد ودر گيرهاي دور از پايگاه بيندازيد تا نتوانند به پايگاه دست پيدا كنند و درگيريهاي ايذائي به را بيندازيد ويژگي هاي خاصي در فرماندهي عمليات داشت و هر روز به پايگاهها سر ميزد و ميگفت بچه ها بايد هوشيار باشيد و تا آخر شب در محورهاي پايگاهها فعاليت ميكرد در هر كجا وقت نماز بود زودتر از همه نماز خودش را اداء ميكرد و بيشتر تشويق ميكرد با جماعت بخوانند و حتي چندين بار مورد مشاهده شده بود كه در روستاي آغ بلاغ بعد از شناسائي و كمين رسيديم به روستاي جلوي مسجد ايستاد و دستور داد برويد مأموستاي روستا را صدا كنيد و نماز جماعت بپا كرديم و سخنراني ايراد فرمودنده و نيز چند نفر از برادران ديني و روحاني از قم تشريف آورده بودند مواظب آنها بود. به من سفارش ميكرد برادر جنيري هر كجا تشريف مي برند و تبليغات دارند با عمليات هماهنگي بكنند و وقت برگشتن از پايگاهها بايد تأمين اطلاع داده بشود و آماده باش باشند و علاقه خاصي به روحانيت داشت و بيشتر توجه به تكليف و مسئوليت خودش فكر مي كرد و با بچه هاي عمليات در خوابگاه غذا خوري يا محل كار بيشتر مشورت ميكرد و از فكر برادران پاسدار و بسيجي كمك ميگرفت و در تدابير و انديشه خودش در عمليات و كارهاي منطقه استفاده ميكرد و در تاكتيك نظامي خيلي علاقه داشت و بيشتر فكرش اين بود سازماندهي كردن برادران پاسدار و بسيجي و سرباز وظیفه انجام مي داد . براي مسلح كردن از وسايل چريكي بيشتر وسايل تهيه ميكرد و علاقه خاصي داشت و شبيه خونهاي شبانه در خيابانهاي مهاباد براه ميداخت و كشت زني خيلي كوچه ميكرد و هر روز ميگفت بايد كشت زني و تعقيب مراقب را راه انداخت و بيشتر موقعيت را جستجو كرد در يك جا او نمي ايستاد نشستن را براي خودش ننگ ميدانست و هر روز بايد به مهاباد و روز بعد به اشنويه سر ميزد يك روز در سال 60 بالاي تپه دوبكر ـ خلفان يكي از تپه هاي راه سد مهاباد برادران تيپ ويژه شهدا عمليات كرده بود . و در روز شنبه 14/1/61 با هم تصميم گيري عمليات شروع ميشد و ميگفت برادر جنيري بايد روستاي شاوله و بيض آباد, آزاد بشود و من گفتم برادر ناصر ما بايد روستاي محمد شاه مصطفي و عنيا را آزاد بكنيم تا شاوله آزاد بشود و اين تصميم را قبول كرد و عمليات را در آن منطقه انجام داد و در دفتر يادداشت پيش من مينوشت و ميگفت برادر جنيري يادداشت مي نمايم كه تعقيب بكنيد و اين دفتر به بلندي آشمان و به وسعت زمين و جلوه هاي حق بر عليه باطل و احياي حق سخن ميگويد و به روح ناصر گواهي و شهادت را نشان ميدهد و از زبان خودش و با دست پاك و نجيب و با قلم قسم خورده فيّاض اش مدا ميرنند بيائيد و پيشتابيد به سوي جبهه ها و بقيه خاطرات دلنشين و گويا شهيد ناصر عليزاده را از خودشان ببينيد و بخوانيد از دفتر يادداشت 61 و يادگارههاي او , و اثرات او چه ميگويد , بايد تجربه و تحليل كرد و هر لحظه به سوي حق مي شتافت و ما از آن غافليم و عاجزو دور از قافله حق.
برادر جنيري
16/3/74
منبع: پرونده فرهنگی بنیاد شهید آذربایجان غربی
نظر شما