ناگفته هایی از مبارزات انقلابی شهید حمید باکری
دوشنبه, ۰۷ اسفند ۱۳۹۶ ساعت ۱۲:۲۹
اصرار به مبارزه و پيچيده بودن آن و از همه مهمتر ضرورت اخلاص در مبارزه و عدم خودنمايى كه به طور طبيعى احتمال آن براى يك جوان بيست و يك ساله مىرفت در سخنان او ديده میشد.
نوید شاهد آذربایجان غربی: یکم آذر 1334، در شهرستان میاندوآب چشم به جهان گشود. پدرش فیض اله و مادرش اقدس نام داشت که وقتی حمید یک سالش بود، در اثر سانحه رانندگی فوت کرد. وی تا پایان دوره منوسطه تحصیل کرد و موفق به اخذ دیپلم شد. سال 1358 ازدواج کرد که ثمره آن یک پسر و یک دختر بود. با آغاز جنگ تحمیلی عراق بر علیه ایران، همگام و همراه با برادر بزرگوارش مهدی، به عنوان پاسدار عازم میدان نبرد حق علیه باطل گشت و جانفشانیهای بسیاری از خود به نمایش گذارد تا اینکه ششم اسفند سال 1362 با سمت معاون لشکر 31 عاشورا در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به شهادت رسید. اما تاکنون اثری از پیکر مطهر ایشان به دست نیامده است.
خاطراتی از مبارزات دوران انقلاب تا رفتن به سوریه، لبنان، آلمان و فرانسه
مهدی و حمید فقط يك سال با هم تفاوت سني داشتند. این دو برادر، همبازي و يار و ياور دوران كودكي و نوجواني هم بودند. به نقل از خانواده حميد اين دو هميشه با هم و پشتيبان هم بودند. تابستان را به كار در باغ پدرشان مي گذراندند، تا اينكه مهدي از دانشگاه تبريز قبول شد و براي ادامه تحصيل به تبريز رفت و حميد هم بعد از ديپلم به علت قبول شدن در كنكور به پيشنهاد مهدي به خدمت سربازي رفت و بعد از پايان دوران خدمت سربازي به تبريز به پيش مهدي رفت.
حميد معتقد بود، عمر مفيدش از آغاز زندگي در تبريز شروع شده است. برادر بزگوار حاج كاظم ميرولد اين گونه دوران سربازی حمید را مطرح مي كند كه شايد تقدير خدا بود.
درباره دوران سربازى حميد، حاج كاظم ميرولد مىگويد:
اولين بارى كه حميد را ديدم در دوره سربازى و در يك پاسگاه ژاندارمرى بود. در مقطع پايانى دوره سربازى بود كه با مهدى صحبت كرديم و قرار گذاشتيم، حميد بعد از خدمت به تبريز بيايد. اين اتفاق هم افتاد و حميد به جمع دو نفرى ما پيوست و در خانهاى كه در قطب ميدان اجاره كرده بوديم، حدود يك سال همراه ما بود. حميد از روحيه و خصوصيات ارزشمندى مثل صبر، خويشتندارى و صفاى باطن برخوردار بود. خيلى زود با زندگى سخت و فقيرانه ما خو گرفت. پس از گفتگوهاى طولانى در سه مورد به جمعبندى رسيديم:
اول: مطالعات عقيدتى و آشنايى با قرآن و عربى و متون اسلامى؛
دوم: مطالعه كتابهاى درسى براى ورود به دانشگاه؛
سوم: تربيت نفس و خودسازى كه اصلىترين برنامه ادامه راه سخت و دشوار مبارزه بود.
حميد اين سه برنامه را با دقت شروع كرد اما با توجه به شرايط خاص سياسى - اجتماعى جامعه و شور و شوق او براى ادامه مبارزه، وقت كمترى را به مطالعه دروس كنكور اختصاص مىداد. حميد تقريبا تمام روز در منزل مىماند و با تواضع مثالزدنى، كارهاى منزل را انجام مىداد. روزى ساواك به منزل ما ريخت و حميد در منزل بود. او توهين فراوان ديد و كتك سيرى هم خورد كه در تعميق كينه او نسبت به رژيم شاه مؤثر بود؛ ولى هيچگاه از آن اتفاق گلايه نكرد.
ساواك آنقدر فعاليتهاى مهدى، كاظم و حميد را پيگيرى كرده بود كه به همه چيز پى برده و اين گوشمالى اوليه بود. رشته تحصيلى حميد در دبيرستان رياضى بود اما دلش مىخواست در رشته الهيات دانشگاه تهران پذيرفته شود و بسيار دوست داشت لباس طلبگى به تن كند.
حاج كاظم ميرولد درباره زندگى مشترك اين دوران تا رفتن حميد به خارج چنين مىگويد:
در بحثهايى كه دو به دو با حميد داشتيم، اصرار به مبارزه و پيچيده بودن آن و از همه مهمتر ضرورت اخلاص در مبارزه و عدم خودنمايى كه به طور طبيعى احتمال آن براى يك جوان بيست و يك ساله مىرفت در سخنان او ديده مىشد. حميد در كنكور ورود به دانشگاهها موفق نشد، لذا در يك جمعبندى با مهدى ترجيح داده شد كه حميد براى تحصيل تا فراهم شدن امكان بيشتر مبارزه، راهى خارج شود و اين اتفاق افتاد و بعد از مدتى قرار شد كه حميد براى آشنايى با مسائل رزمى و آموزش نظامى به سوريه و لبنان برود؛ او اين كار را با علاقه و پشتكار بسيار انجام داد.
رحيم باقرى - دوست و همرزم حميد - درباره اين ايام مىگويد:
حميد، ابتدا به تركيه رفت و در خانه كوچكى كه دوست او با همسر و فرزندش در آن زندگى مىكردند، ساكن شد. در همان زمان نامهاى براى پسردايى خود كه در آلمان زندگى مىكرد، نوشت كه در فرازى از آن آمده بود: «... به دلايلى من از ايران خارج شدم و در مرحله اول، وارد تركيه شدم و ديدم كه به هيچ وجه ... با عقايد و خواستهايى كه دارم، موافق نمىباشد. در وهله اول، هدف اصلى من اقامت كردن در محلى است كه آزادى داشته باشم و امكاناتى موجود باشد كه تحقيق و مطالعه كنم و زيربناى فكرىام را مستحكمتر نمايم و بتوانم زيربناى انسانيت را در خود پىريزى كنم كه براى اين كار يك محيط آزاد مىخواهم كه مىدانم در آنجا هست و بعد يك مقدار منبع و كتب جهت تحقيق كه فكر مىكنم موجود باشد... دومين مسئله اين است كه اگر من آمدم آنجا مىتوانم تحصيل كنم يا نه؟ و سومين مسئله كه در تمام مسائل سرك مىكشد، موضوع مايه (پول) است. مىدانى تصميم دارم كه با مخارج مهدى ادامه تحصيل دهم و نمىخواهم از طرف خانواده مخارجم تأمين شود و مهدى هم كه سرباز است و زياد امكان برايش وجود ندارد. مىخواهم دقيقاً برايم بنويسى كه ماهيانه مخارج در چه حدود است و در صورت كمبود پول مىشود كار كرد يا نه...؟ ان شاءاللَّه به خواست خداوند متعال هر چه زودتر همديگر را مىبينيم. اينجا در تركيه هم دانشجويان ايرانى غير از بىبندوبارها، بقيه چپى هستند و فقط چند نفر مذهبى گويا در استانبول هستند ولى تعدادشان خيلى كم است و تركيه فقط به درد اين مىخورد كه هر چهار سال ليسانس بگيرى...
حميد بالاخره تصميم گرفت و به آلمان رفت و در شهر آخن در منزل پسر دايى خود ساكن شد و به كمك او از دانشگاه پذيرش گرفت ولى فقط يك هفته در كلاس درس حاضر شد. او اكثر اوقات خود را در مسجد هامبورگ كه توسط حجةالاسلام والمسلمين سيد محمد خاتمى اداره مىشد، مىگذراند تا اينكه با هجرت امام به پاريس، به فرانسه رفت. در نامهاى از اين دوران حميد چنين آمده است:
مشكلات من براى خودم خيلى اساسى است و مهم هستند. در حال حاضر به هيچ وجه احساس آرامش روحى نمىكنم و فكر مىكنم تغيير مكانها هم بر همين اساس باشد. احساس گناه شديد مىكنم كه عمر بيهوده دارد مىگذرد. واى بر آن روز كه جواب خدا را چه خواهم داد. به هر حال به فرانسه مىروم تا انشاءاللَّه بتوانم از تجربيات مردان مؤمنترى استفاده كنم و برنامهاى طولانى مدت براى خودم طرحريزى كنم.
پسردايى حميد درباره اين دوره مىگويد:
حميد روى تابلويى نوشته بود: "انّ ربك لبالمرصاد" و به ديوار اتاق نصب كرده بود. كم حرف مىزد، مگر حرفهاى جدى و مطالب اساسى و وقت تلف نمىكرد. در نوشتههايش خواندم: «براى فرار از گناه با خواندن قرآن، نماز، مطالعه، ورزش خودت را مشغول كن.» خود حميد نيز مىگفت: «قبل از سفر به آلمان حساب خودم را با خود تصفيه كردم. براى بازبينى و شناخت عميق در اعمال، آنچه از خود مىدانستم به روى كاغذ آوردم تا با تجزيه و تحليل آن، نقاط ضعف و قوت را به دست آورم و بدانم در محيط خارج امكان چه خطراتى براى من است و بتوانم با شناخت آن را خود كنترل كنم.»
سفر به پاریس:
زماني كه در پاريس بود، خدمت امام رسيده بود روح ا... امام و صلابت و استقامت امام در حميد تأثير عميقي گذاشته بود و واقعا مرادش را پيدا كرده بود. حرفش را با لفظ آقا شروع مي كرد و آقا تمام مي كرد. به نظر من او اصلي كه دنبالش مي گشت در پاريس در امام پيدا كرد و آن اعتقاد به ولايت كه بدون آن هيچ عملي در پيشگاه خداوند پذيرفته نيست.
در همان زمان سفري به سوريه و لبنان داشت و چگونگي چنگ چريكي و سازماندهي و ساختن بمبهاي دست ساز را با كمك برادران مسلمان آموخت. در ضمن برنامه ريزي كرد كه اسلحه وارد ايران بكنند كه اسلحه را در ماشين جاسازي كرده و وارد ايران مي كنند.
و ملاقاتهايي با آقامهدي در مرز تركيه داشت. مي گفت «به علت تأمين رفت و آمد بين سوريه و تركيه، پليس تركيه به من ظنين شد و مرا بازداشت كردند. با شناختي كه در مرزهاي تركيه داشتم مي دانستم، اگر پايم به زندان برسد به اين زوديها آزاد نخواهم شد. پس تصميم گرفتم و هر چه پول همراه داشتم به مأمور دادم و او مرا آزاد كرد. آخرين بار كه به مرز ايران امدم، ديدم مهدي نيامد. نگران شدم كه مبادا او را دستگير كرده باشند بعد خبردار شدم كه انقلاب شده است. از همان جا وارد ايران شدم و در ژاندارمري اروميه مستقر شدم.»
خاطره اي كه از آن موقع تعريف مي كرد و مي گفت: «پدرم براي ديدن مهدي در پادگان مي آيد و مي گويد باكري را مي خواهم و بچه ها مرا صدا زدند وقتي بابا مرا ديد خيلي تعجب كرد كه من الان بايد در خارج باشم كه چرا ايران هستم.»
سپس به اتفاق بقيه نيروهاي انقلابي شهر در مراكز نظامي به فعاليت ايجاد امنيت و دستگيري ضدانقلاب و عناصر وابسته و هم چنين آموزش نظامي مي پردازند و با تشكيل سپاه عضو سپاه مي شود و جزء شوراي مركزي سپاه و مسؤول عمليات هم بوده چيزي از پيروزي انقلاب نگذشته بود كه پادگان مهاباد به وسيله گروهكها، محاصره شده و اسلحه و ماشين آلات جنگي تخليه مي شود و منطقه را ناآرام مي كند. يادم است كه حتي دانشجويان وابسته با گروهكها با اسلحه به دانشگاه مي آمدند و اروميه مثل تگزاس شده بود. و نيروهاي انقلابي بايد براي ايجاد امنيت با اين ها درگير مي شدند.
منبع: اداره انتشارات بنیاد شهید آذربایجان غربی و کتاب فرهنگنامه جاودانه های تاریخ استان آذربایجان غربی ، نشر شاهد
نظر شما