شهدای شیمیایی سردشت:(2)شهید محمد معروفی به روایت همسر
نام : محمد معروفی
تولد: 1337
محل شهادت: بمباران شیمیایی سردشت
تاریخ شهادت: 10/4/1366
شهيد محمد معروفي به سال1337 در روستاي بوبانه از توابع شهرستان سردشت در يك خانواده مذهبي و متدين و كشاورز ديده به جهان گشود.
وي در سن شش سالگي در روستاي بيشاسب راهي مدرسه شد و جهت ادامه تحصيلات راهنمائي و دبيرستان راهي شهرستان سردشت گرديد. بعد از اتمام دوره دبيرستان و دانشسراي مقدماتي در شهرستان سردشت با سمت دبير در آموزش و پرورش استخدام شد.
با اوجگيري راهپيمايي و تظاهرات مردم عليه رژيم سفاك پهلوي به طور گسترده در راهپيمائيها شركت فعال پيدا مي كند و جوانان را جهت شركت در تظاهرات تشويق مي نمود.
شهيد به نظام جمهوري اسلامي و امام راحل وفادار بود و در مراسمات مذهبي شركت فعال و گسترده اي داشت.
سرانجام در تاريخ 10/4/1366 بر اثر بمباران شيميايي شهر سردشت توسط هواپيماهاي رژيم جنايتكار عراق به فيض شهادت نائل آمد و به لقاءا... پيوست.
خاطرات خانم پيروزه معروفي، همسر شهيد محمد معروفي
شهيد معروفي فردي بسيار محترم و نزد همه محبوب بود و هيچكس از او دلخوري يا ناراحتي نداشت. به همسر، مادر و خواهرش احترام مي گذاشت و خيلي مايل بود كه حرف و حديث خوب به ديگران ياد بدهد و همه را به كار خوب و نيك دعوت مي كرد و هميشه به من مي گفت كه بيا به تو خواندن و نوشتن يا قرآن خواندن ياد بدهم. نزد ريش سفيدان از احترام قابل توجهي برخوردار بود. شخصي بود قابل احترام، فروتن و متواضع، از غيبت و ظلم به ديگران به شدت ناراحت مي شد و مردم را دلداري مي داد و كارهايش را با مردم حل و فصل مي كرد. دانش آموزان اهل روستا همه از او راضي بودند. او به فقيران كمك مي كرد و به آنها پول مي داد، وقتي كه سر برج مي رسيد پيرزن هاي روستا را كمك مي كرد و به آنها دلداري مي داد. به آنها سهميه مواد غذايي مثل برنج و غيره مي داد و به آنها دلخوشي مي داد، هميشه مي گفت كه بايد به فقيران و مستمندان احترام گذاشت، به مادرش مي گفت كه نگو ما اين را داريم و اين را نداريم، هميشه حق با ماست، پدرم هميشه در كارهايش با او مشورت مي كرد. بچه ها را خيلي دوست مي داشت، وقتي سر سفره مي نشست به آنها غذا مي داد و هميشه به من مي گفت خودت را ناراحت نكن. هميشه خوش باش به زندگي و بچه هايت فکر کن، من را به سفر مي برد ولي من خودم زياد مايل به سفر و گردش با بچه ها نبودم.
ايشان مي گفت بيا پنج شنبه ها برويم دهات اطراف، او نماز و قرآن مي خواند، در دوران رژيم شاهنشاهي با بدحجابي مخالف بود و به خانواده اش تاكيد مي كرد كه بايد حتماً روسري داشته باشند.
در دوران بچگي اش با بچه ها بازي مي كرد و هيچ وقت دعوا نمي كرد و به هيچ كس حرف بد نمي زد، بنابراين بچه ها او را خيلي دوست داشته اند و نزد همه محبوب بود، شهيد صبر و تحمل زيادي داشت.