خاطره - صفحه 39

navideshahed.com

برچسب ها - خاطره
خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(15)
فعاليتهاى شهید "اسداله حیدری" به حدى رسيده بود كه موجب نگرانى برادر بزرگترش شده بود، مادرش مى‏ گويد: "برادرش يك روز به من گفت: به اسد بگوييد چنين نكند، مى ‏آيند و او را مى‏ گيرند". اسداله هم در جواب گفته بود ما براى كشته شدن آماده ‏ايم."
کد خبر: ۴۶۸۱۶۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۲۹

خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(14)
پسر عموی شهید "اميرحسين جهانشاهی" می گوید: قبل از عمليات مى‏ خواستيم به همراه اميرحسين و برادرم اسفنديار روى پل كارون در اهواز عكس بيندازيم. گفت ما سه تا پسرعمو هستيم و از ما سه نفر يك نفر برنمى‏ گردد و آن يك نفر من هستم؛ صبر كنيد من به حمام بروم بعد بيايم و عكس بيندازيم؛ هر چه گفتيم 170 نفر نيرو منتظر ما هستند قبول نكرد و با اصرار منتظر شديم تا برگردد.
کد خبر: ۴۶۸۰۷۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۲۸

خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(13)
همسر شهید "کمال الدین جان نثار" می‌گوید: روز 13 آبان 1357 بود كه آماده شده بودم به دانشگاه تهران جهت شركت در تجمع دانشجويان بروم. در همين حال حاج ‏كمال به منزل آمدند و پرسيدند كجا مى ‏روى؟ گفتم كه اگر شما اجازه بدهيد قصد دارم به تظاهرات جلوى دانشگاه تهران بروم،ايشان گفت: حالا با هم مى‏ رويم.
کد خبر: ۴۶۸۰۷۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۲۷

خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(12)
یکی از همرزمان شهید مهدی پیر محمدی می‌گوید: ناگهان مهدى به زمين افتاد. با خود گفتم شايد براى استتار از اثرات سلاح شليك شده به زمين افتاده است، ولى وقتى نزديكتر شدم، ديدم به مهدى گلوله اصابت كرده است. مرتب به من مى‏ گفت مرا بگذار و دنبال كارت برو.
کد خبر: ۴۶۶۹۶۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۱۰

خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(11)
وقتى والدين شهید "ابوالفضل پاک داد" از عزيمت او به جبهه اظهار ناراحتى مى‏ كردند در پاسخ مى ‏گفت: "پدرم، مادرم، جبهه، سفره شهادتى است كه به واسطه امام گسترده شده و صاحب احسان خداست، به بازار خدا مى ‏روم، خريدارم خداست، چرا نروم؟"
کد خبر: ۴۶۶۹۶۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۱۰

خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(10)
شهید "قامت بیات" اغلب اوقات خود را در سپاه مى ‏گذرانيد و بقيه وقت خود را مطالعه مى‏ كرد. مادرش مى‏ گويد: "اغلب تا نيمه‏ شب مى‏ ماند و كتاب مى‏ خواند."
کد خبر: ۴۶۶۹۵۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۰۹

خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(9)
شهید "عبداله بسطاميان" از بى‏ وفايى و عهدشكنى متنفر بود و اگر به كسى وعده‏اى مى‏ داد، حتماً آن را انجام مى ‏داد.
کد خبر: ۴۶۶۹۵۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۸/۰۹

خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(8)
نادر فضل‏ اللهى، يكى از همرزمان شهید "حسن باقری" می‌گوید: در پادگان دو كوهه، قبل از عمليات والفجر مقدماتى، در يكى از شبها به هنگام صرف شام كه غذاى گرم آماده شده بود، او در تاريكى شب به كنارى رفت و نان خشك و خميرهاى نان خشكيده را مى ‏خورد و در پاسخ دوستش كه پرسيد: "چرا پيش بچه‏ ها نمى‏ آيى همه منتظر تو هستند؟" گفت: "همين نان خشك برايم بس است".
کد خبر: ۴۶۶۴۹۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۷/۳۰

خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(7)
همرزم شهید "اباصلت باقری" گفت: در مسير حركت به سوى محل ماموريت گفتم: حال كه غذا نخوردى، آب ميوه بخور؛ در پاسخ گفت: "مى‏ شود هم تشنه و هم گرسنه به لقاى حق برسم؟" در اين زمان با تمام وجود حس مى‏ كردم كه باقرى شهيد خواهد شد.
کد خبر: ۴۶۶۳۹۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۷/۲۹

خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(6)
همرزمان شهید "ناصر اشتری" نقل مى‏ كنند: زمانى كه ايشان مجروح شده بود براى عيادتش به بيمارستان رفتيم وقتى فهميد با ماشين سپاه آمده ‏ايم به شدت ناراحت شد و ما را مورد عتاب قرار داد.
کد خبر: ۴۶۶۳۸۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۷/۲۹

خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(5)
دوستان شهید سهراب اسماعیلی در بیان خاطراتی از او مى‏ گويند: "او بيشتر اهل عمل بود تا نصيحت و سعى مى‏ كرد با رفتارش ديگران را راهنمايى كند، كم حرف بود و متين و همواره ديگران را به اين امر ترغيب مى ‏كرد.
کد خبر: ۴۶۶۰۶۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۷/۲۳

خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(4)
مادر شهید احمد احمدی از فرزند خود مى‏ گويد: وقتى به مرخصى مى ‏آمد به خانه دايى‏ اش مى ‏رفت لباسهايش را عوض مى‏ كرد و وارد ده مى ‏شد. يك بار از او پرسيدم احمد تو چرا با لباس سپاه وارد ده نمى‏ شوى، چند لحظه مكثى كرد و گفت: "من اگر با لباس سپاه به ده بيايم آن وقت مردم مى‏ گويند پسر چوپان عباس به كجا رسيده كه لباس سپاهى مى‏ پوشد؟!
کد خبر: ۴۶۶۰۶۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۷/۲۳

خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(3)
حسين محمدى از دوستان و همرزمان "شهید حميد احدی " درباره ساعات قبل از شهادت او مى‏ گويد: «پيش از شهادت به حمام رفت و لباس هاى تميز و مرتب خود را پوشيد، به طورى كه بچه‏ ها گفتند:"شيك كرده ‏اى ".
کد خبر: ۴۶۵۸۰۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۷/۱۹

خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(2)
شهید "ناصر اوجاقلو" در دوران انقلاب نیر فعالیته های بسیاری داشت. یک بار که مامورها دوست او را دستگیر کرده بوده اند، مادرش از او پرسيد چگونه به هنگام فرار تو جان سالم به در بردى و يعقوب دستگير شد؟ در پاسخ گفت: "مادر! ماجراى من، ماجراى "بسم ‏الله" و رودخانه است و من"بسم ‏الله" را بر زبان آوردم و از بند رها شدم."
کد خبر: ۴۶۵۷۹۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۷/۱۸

خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(1)
شهید "طاهر اوجاقلو" بعد از شنیدن خبر شهادت برادرش راه او را ادامه داد و به نقل از همرزمانش با قدرت در راه دفاع از خاک و ناموسش به شهادت رسید.
کد خبر: ۴۶۵۷۹۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۷/۱۸

معرفی کتاب
این کتاب شامل دو فصل است، که در فصل اول ماجرای مسلمان شدن فردی مارکسیست توسط شهید "علیرضا ایراندوست" و به شهادت رسیدن وی مطرح شده و فصل دوم به زندگینامه، یادداشت ها و خاطرات پاسدار شهید "علیرضا ایراندوست" دانشجوی سال دوم پزشکی دانشگاه تهران پرداخته است.
کد خبر: ۴۶۴۱۶۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۶/۲۷

پرسیدم:« پس جنازه اش چی؟» گفت: « زیر آتشه. وقتی منطقه آزاد شد. جنازه اش رو میاریم عقب.» خدا رو شکر کردم که چون حضرت زینب سلام الله علیها مادر شهید شدم.»
کد خبر: ۴۶۳۶۴۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۶/۲۰

خواهر شهید شهید میکائیل کریمی می‌گوید: کم مانده بود به عید نوروز. برادرم میکائیل به من و خواهرها عیدی داد. ذوق زده بودم. مبلغی که از برادرم عیدی گرفته بودم به قدری زیاد بود که می‌توانستم یک چیز خوب و باارزش برای خودم بخرم.
کد خبر: ۴۶۳۵۸۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۶/۱۸

خواهر شهید حسین فاتحی‌نژاد می‌گوید: چند دقیقه بعد از آخرین درخواستش همۀ بی قراری هایش تمام شد. حسین آرام آرام روی تخت خوابیده بود. دیگر نه تشنه بود و نه بی حال.
کد خبر: ۴۶۳۵۷۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۶/۱۷

شهادت ولی اله رضایی قبل از شهادت طی حادثه‌ای به مادر الهام شد و پس آن خبر شهادت او به خانواده رسید.
کد خبر: ۴۶۳۱۶۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۶/۱۱