يکشنبه, ۱۳ خرداد ۱۴۰۳ ساعت ۱۲:۳۰
جانباز 50 درصد ایرج مشهدی در گفتگو با نوید شاهد آذربایجان غربی گفت: من سریعا دویدم سمت دوستم و کشان کشان او را به سمت عقب منتقل کردم. زمان زیادی نکشید تا بر روی دستانم به شهادت رسید.

همرزمانم بر روی دستانم آسمانی شدند

نوید شاهد آذربایجان غربی، جانباز 50 درصد ایرج مشهدی، یکی از جانبازان هشت سال دوران دفاع مقدس است. وی در گفت‌وگو با خبرنگار نوید شاهد استان آذربایجان غربی، از خاطرات خود میگوید که در ادامه می خوانید.

نوید شاهد: لطفا ابتدا خود را برای مخاطبان معرفی نمایید.

من ایرج مشهدی فرزند رضا متولد سال 1348 متولد شهرستان میاندوآب هستم.

نوید شاهد: کودکی خودتان را برای ما تعریف کنید.

کودکی من بسیار پرجنب و جوش و شلوغ بود، از سن 12 سالگی علاقه شدیدی به حضور در جبهه و میدان جنگ داشتم و نمیخواستم دشمن با ورود به خاک کشورم با نوامیس و ایران عزیزمان نگاهی مسموم داشته باشد. بخاطر همین تا به خودم آمدم خودم را در جبهه دیدم.

نوید شاهد: لطفا از رضایت والدینتان بگویید که آیا راضی بودند به جبهه بروید؟

جون من 12 سالم تمام نشده بود و از دید پدر و مادرم هنوز نمیتوانستم در جبهه حضور پیدا کنم، پدرم مخالفت شدیدی با رفتنم میکرد اما من نمی‌توانستم بمانم بخاطر همین بدون اجازه پدر و مادرم رفتم و در سپاه اسم نویسی کردم تا عازم جبهه بشوم. بعد از تکمیل مراحل و اعزام پدرم تا پلیس راه شهرستان میاندوآب به دنبالم آمد تا من را از رفتن منصرف نماید ولی من با التماس و خواهش توانستم عازم شوم.

نوید شاهد: در کدام عملیات‌ها حضور داشتید؟

من ابتدا همراه گردان وارد ارومیه شدیم و در اعزام نیروی سپاه شب را به صبح رساندیم و سپس فردای آن روز اعزام شدیم به شهرستان سردشت و در منطقه بتوش حدود 2 ماه مستقر شدیم. بعد از آن مارا به مدت 3 ماه به منطقه جندالله پیرانشهر منتقل کردند. بعد از گذراندن دوره‌ها در این چند مدت من را به جنوب و به لشگر عاشورا انتقال دادند که پس از 15 روز به منطقه بستان (خط مرزی) بعد از این مدت من برای مرخصی به میاندوآب برگشتم و در همان لحظه ورود هواپیماهای دشمن کارخانه قند میاندوآب را بمباران کرد.

پس از 10 روز مرخصی من را به منطقه فاو عراق منتقل کردند که در همان منطقه به درجه رفیع جانبازی نائل آمدم.

نوید شاهد: از مجاهد نستوه آیت الله حسنی چه خاطره‌ای دارید؟

زمانی که ما برای اولین بار با اکیپ سپاه و همرزمان خود وارد ارومیه شدیم، حجت الاسلام حسنی ما را برای عرض ارادت به مقام شامخ شهدا به باغ رضوان برد و در آنجا با کلت شخصی خود دو بار تیر هوایی شلیک کرد و روبه گردان کرد و گفت: وقتی این صدای گلوله‌ها به گوش صدام برسد فکر می‌کند که حسنی را ترور کردند اما این جز خیالی باطل نیست و نمیداند که چه لشکریانی پشتیبان و تکیه گاه من هستند.

نوید شاهد: زمان دلتنگی برای همرزمان شهیدتان چه می کنید؟

ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند. خداوند متعال شهدا را گلچین کرد و ما همچنان در حسرت شهادت به زندگی خودمان ادامه میدهیم. همرزمان زیادی در کنار من به شهادت رسیدند. هیچوقت فراموش نمیکنم یکی از همرزمانم که مقابله با پیاده نظام دشمن به سمت خط مقدم حرکت می‌کرد، یک خمپاره در کنارش منفجر شد که باعث شد یک ترکش خیلی کوچک وارد پایش بشود.

من سریعا دویدم سمتش و کشان کشان او را به سمت عقب منتقلش کردم. زمان زیادی نکشید تا بر روی دستانم به شهادت رسید.

زمان دلتنگی فقط به عکس‌ها و خاطرات مرور میکنم و دعا میکنم که همرزمانمان ما را هم نزد خود بکشانند.

نوید شاهد: شما چگونه مجروح شدید؟

زمان عملیات ما رسیده بود و ما به سمت دشمن حمله کردیم ولی عملیات ما لو رفته بود و پدافند هوایی دشمن به کار افتاد و آتش همه جارا فرا گرفت. یکی از همرزمانم به نام دوستعلی از ناحیه پا دچار جراحت شدیدی شد و من در حال انتقال آن به پشت خط بودم که دیکر توان ادامه دادن نداشتم.

خواستم تنهایی به پشت خط بیایم تا بتوانم نیروی کمکی همراه خود ببرم که دوستعلی گفت نرو اگه تو بری من شهید میشوم.

من شب را در کنارش ماندم تا آتش دشمن بخوابد. صبح هوا روشن شد و خواستم حرکت کنم، چند عدد خمپاره به کنار ما اصابت کرد و من فقط همین را میدانم که چندین متر به هوا پرتاب شدم.

 گفتگو از علیرضا کرملو

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده