ندای «مرگ بر شاه» را با صدای بلند در هر مكانی فرياد میزد
نوید شاهد آذربایجان غربی؛ شهيد «عسگر حسين پور» سال1332 در خانواده اي كشاورز و متدين در يكي از روستاهاي شهرستان اروميه به نام «شمس حاجيان» ديده به جهان گشود. يك ساله بود که در رودخانه اي نزديك محل تولدش افتاد و به ياري و لطف خداوند نجات پيدا كرد. مصلحت خداوند بر اين بود این کودک به دوران جواني رسيده و از مبارزان رژيم فاسد طاغوتي باشد. او دوران کودکی اش را با درد و رنج و سپري نمود اما پدرو مادری کوشا و متدین داشت که در سایه آنها تربیتی نیکو یافت.
زمانیکه 7 ساله شد و قدم در راه کسب علم و دانش نهاد با وجود تمام سختی ها، تمام تلاشش را میکرد تا موفق شود و اینگونه نیز شد. بعد از سپری کردن دوره راهنمایی نیز وارد دوره دبیرستان شد اما فقر خانواده، بيش از اين مجال تحصيل برايش باقي نگذارد و او براي گذران زندگي، تصمیم گرفت مدرسه را رها کرده و به پدرش كمك كند و به كارگري مشغول شد.
نفرت از رژيم پهلوي از همان اوان جواني در وجودش شعله ور بود. در این دوران انقلابی به خدمت سربازي اعزام شد و به خاطر نفرت عجيبي كه از نظام ستم شاهي داشت، بارها از خدمت فرار كرد و به اين خاطر چندين مرتبه به زندان افتاد تا اینکه سرانجام دوران سربازیش تمام شد.
بعد از خدمت سربازي در يك شركت خصوصي در تهران مشغول به كار شد. سپس در اداره بهداري ريشه كني مالاريا «بهزیستی» در بندرعباس به عنوان راننده مشغول كار شد. هربار برای دیدن خانواده از بندرعباس به ارومیه می آمد نداي «مرگ بر شاه» را با صداي بلند در هر مكاني فرياد می زد و بیشتر به ارشاد و راهنمائي دوستانش مي پرداخت و با دليل و برهان، علت تنفر خود از شاه خائن را بيان مي كرد. او براي دوستانش معلم اخلاق بود و دائم از امام سخن برایشان مي گفت. گويا اين آخرين ديدار او با دوستانش و خانواده اش در اروميه بود.
در بندرعباس نیز دوشادوش برادران ديگر با طاغوتیان مبارزه می کرد و در تظاهرات شرکت میکرد و نفرت و انزجار خود را به رژیمان نشان میداد تا اينكه هفدهم دی ماه سال 57 هنگام تظاهرات خياباني و شكستن بت طاغوت، مزدوران جنايتكار از كنسولگری به طرف ايشان تيراندازي مي کنند و به ضرب گلوله دژخيمان شاه به آرزوي خود می رسد و جام شهادت را سر می دهد.