دوستانش را برای انجام فرائض دینی تشویق می کرد
نوید شاهد آذربایجان غربی؛ شهيد «حسن احمدي» در روستاي واشمزين متولد شد و هنگامي كه به سن شش سالگي رسيد پدرش نامبرده را پيش پيشنماز روستا برد تا درس قرآن بخواند. جهت ادامه درس طلبگي نيز به بعضي از روستاهاي ديگر مراجعه نمود كه در حجره ها درس قرآن و بعضي از دروس شرعي را ياد گرفت و در سال 1353 همراه خانواده اش به شهر سردشت عزيمت نمود.
در شهر نيز دنبال علم بود و كلاس پنجم ابتدائي را تا سوم راهنمائي به صورت متفرقه درس را ادامه داد. جهت ادامه تحصيل پا به دوره متوسطه نهاد و در دبيرستان آزادي سردشت ثبت نام كرد و تا سوم متوسطه درس خواند، اما به علت تنگدستي نتوانست پايه چهارم را بخواند.
در نتيجه دست از درس كشيد و شروع كرد به كارگري و سيگارفروشي. زندگي بسيار فقيرانه داشت. ايشان در انجام فرائض ديني و دستورات اسلامي بسيار كوشا بود و دوستانش را به انجام دادن دستورات قرآني تشويق مي نمود. در سال 1363 تشكيل خانواده داد كه حاصلش سه فرزند بود. در سال 1364 شاگرد قهوه چي شد و به سال 1355 به علت اينكه شهرستان سردشت از طرف رژيم بعث كافر بمباران شد شهيد حسن احمدي همراه خانواده اش آواره روستاي نلاس شد. براي چند ماه آنجا ماند. زمستان 66 جهت ادامه كار و كوشش مجدداً به سردشت بازگشت.
اين بار همراه عمويش در چهارراه فرمانداري مغازه كوچكي را اجاره نمود كه درآمدي داشته باشد اما باز خرجي خانواده را نمي توانست تأمين كند. سرانجام شهيد حسن به هنگامي كه شهر سردشت مورد بمباران شيميايي از طرف رژيم بعث عراق قرار گرفت نامبرده شيميايي شد و از بيمارستان امام خميني سردشت جهت مداوا به بيمارستان امام خميني تبريز انتقال يافت و از آنجا به علت زخمي شديد روانه تهران كردند چون بسيار مصدوم بود و دردش علاج ناپذير بود.
سرانجام به تاريخ دهم تیرماه 1366 در بيمارستان شهيد شد كه جنازه اش به سردشت انتقال داده شد. شهيد مظلوم يك جوان بسيار شجاع و قوي دل بود. انساني بود معنوي. زندگي را براي ديگران محترم مي شمرد و اهل فضل بود. اما وضع خانوادگي ايشان بسيار فقيرانه بود از مال دنيا هيچي نداشت. جز اينكه به درد و رنج چيزي پيدا نمي كرد دوست داشت ادامه تحصيل دهد اما با دست خالي چه مي توان كرد. اينك همسر وي به نام نسرين با سه فرزندش بعد از شهيد شدنش زندگي آبرومندانه اي را ادامه مي دهند.
روحش شاد و راهش مستدام باد.