گذری بر زندگی نامه، خاطرات «شهيد يحيي حسن نژاد» + فایل صوتی
يکشنبه, ۰۹ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱۰:۳۳
«شهيد يحيي حسن نژاد» عضو بسيج پايگاه مسجد جامع ماكو شد، با اسلحه انس گرفت و آماده نبرد با متجاوزين بعثي عراق شد، و اعتقاد داشت اگر به جنگ نرود، امنیت خانواده اش، به خطر خواهد افتاد و به جبهه اعزام شدتا براي حفظ دين مبين اسلام و حفظ آرمان هاي انقلاب اسلامي جان خود را تقدیم خدا نمود.
نوید شاهد آذربایجان غربی: «شهيد يحيي حسن نژاد» یکم اردیبهشت1346 ، درخانواده اي متدين وانقلابی در شهرستان ماکو چشم به جهان گشود پس از طي دوران كودكي و رسيدن به سن تحصيل به كسب علم و دانش پرداخت و مراحل تحصيلي را تا مرحله دبيرستان با موفقيت پشت سرگذاشت، با اوجگيري انقلاب اسلامي ايران به آنكه سن كمي داشت در تمامي تظاهرات ها و راهپيمايي هايي كه عليه رژيم منفور پهلوي بود، شركت مي كرد.
وی در کنار درس و مشق به تکلیف انسانی و مسلمانی خود نیز ارزش قایل بود و از همان اوایل كودكي به همراه برادرانش نماز مي خواند، حتي زماني كه به سن تكليف نرسيده بود نماز و روزه خود را ترك نمي كرد و حضور در جبهه ها را بر فرد مسلمان واجب مي دانست و براي جامعه عمل پوشاندن به آرزويش كه همان اعزام به جبهه و جنگيدن در راه اسلام بود، عضو بسيج پايگاه مسجد جامع ماكو شد، در اين مرحله با اسلحه انس گرفت و آماده نبرد با متجاوزين بعثي عراق گرديد و وقتي خانواده اش به او تذكر دادند كه پس از اخذ ديپلم به جبهه نرود، در جواب برادرش می گفت:« اگر همه مثل شما فكر كنند جبهه ها خالي مي ماند، آن وقت چه كسي از دين و قرآن دفاع مي كند. این وظیفه من است که به عنوان فرزند انقلاب به دفاع از وطن بپردازم.»
حتی مهر مادری نیز نمی توانست از اشتیاق شهید برای اعزام به جبهه جلوگیری کند. شهید اعتقاد داشت اگر به جنگ نرود، امنیت خانواده اش که یکی از آن هزاران خانواده است، به خطر خواهد افتاد.
به نقل از مادر «شهيد يحيي حسن نژاد» :
«برای اولين بار كه پسرم مي خواست عازم جبهه هاي حق عليه باطل شوند با توجه به سنش كه از نظر من هنوز بزرگ نشده بود بسيار مقاومت كردم و سعي كردم با ناله و زاري مانع رفتنش بشوم تا جايي كه بعد از ماكو كه با مراسم خاصي رهسپارشان كردند و قرار بود فردا از اروميه مشايعت شوند تا اروميه رفتم. اتوبوسها از محل باغ رضوان رزمندگان را سوار ميكردند. به منظور تلاش براي ممانعت از اعزامش آنجا به اتفاق خواهرش حاضر شديم. گمان نميكرد تا آنجا بروم ولي وقتي رفتيم سراغش و باز اصرار كرديم كه بمان و درست را ادامه بده و ... با چشمان گريان با دست اشاره به مزار شهدا كرد و گفت:« اينها هم مادر و خواهر دارند، چه بسا كه مادرانشان با دست خودشان لباس رزم پوشانده و به جبهه ها راهيشان كردند، چون به راهشان ايمان داشتند.» وقتی اين را گفت احساس عجيبي به من دست داد و قوت قلب پيدا كردم و ضعفم از بين رفت در آغوشش گرفتم و با رضاي قلب و خلوص نيت به خدا سپردمش. طوري كه در مراحل آتي اعزام راحت تر و با قوت قلب بيشتري ساكش را آماده ميكردم و تازه داشتم به ايمان و اخلاص مادران در كربلا پي مي بردم.»
شهید عزیز حتی در سنگر جنگ و جهاد هم به درس و فراگیری علم و دانش بسیار اهمیت می دادند.
به نقل از برادر «شهيد يحيي حسن نژاد» :
« برادرم علاقه وافري به امر تعلیم داشتند و نمي خواست در موقع حضور در جبهه از درس و مشق عقب بیافتاد و سنگر تعليم و تربيت را خالي بگذارند در يكي از نامه هايش درخواست دو جلد كتاب درسي زيست شناسي و جبر را نموده بودند. از آنجا كه بنده مدتي در شهرستان پيرانشهر اقامت داشتم وتا حدودي به منطقه آشنا بودم اين مأموريت را به عهده گرفتم. در شهرستان پيرانشهر به علت عدم تأمين امنيت براي افراد ناشناس اجازه ندادند شخصاً به پايگاه مراجعه نمايم. از طريق بي سيم به برادرم پيام دادند و ايشان جهت ديدار با موتورسيكلت به پادگان آمدند. جهت صرف ناهار افتخار همسفرگي با برادران رزمنده را يافته بودم. بعد از ناهار به منظور ضرورت مراجعت به موقع شهيد به پايگاه ضمن تشكر از ملاقات حضوري و تحويل دستي كتاب توسط شهيد، به زعم خود خواستم از علاقه ايشان به درس و مشق استفاده كرده و متذكر گردم كه حضورشان در مدرسه ضروري تر است. شهيد با نگاه مستقيم درچشمانم و با تبسم هميشگیش گفت:«فكر نمي كني آن وقت جبهه ها خالي مي ماندند!» ديگر توان مجادله در خود نديدم و تن به خداحافظي سپردم.
شهيد پس از چندين مرحله حضور در جبهه هاي حق عليه باطل هيچ وقت اظهار خستگي نمي كرد و هر بار پس از بازگشتن از جبهه، با شور و عشقي وصف ناپذير مجدداً عازم جبهه مي شد.
به نقل از همرزم «شهيد يحيي حسن نژاد»
«در عمليات كربلاي4 به اتفاق چندين همشهري ديگر با شهيد همرزم بوديم. شهيد جليل مرادي و شهيد يحيي حسن نژاد از جسارت و رشادت بسيار بالايي برخوردار بودند، طوري كه ديگر بچه ها اسمشان را گذاشته بودند «شيران آذربايجان».در اين عمليات آتش تيربارهاي دشمن روي سنگرها بسيار شديد بود طوري كه هركس سرش را بالا مي آورد مورد اصابت گلوله تركش قرار مي گرفت. شهیدان عزیز، جهت ايجاد فرصت براي آرپي جي زنها براي شكار تيربارچيان و ... هر كدام موتورسيكلت جداگانه اي برداشتند و در خط الرأس سنگرها با سرعت زياد به تردد پرداختند تا حواس دشمن متمركز آنها گردد و بچه ها فرصت لازم را به دست آورند. در اين عمليات شهيد مرادي در حين عمليات ايذايي به شهادت رسيد و در آغوش شهيد حسن نژاد جان به جان آفرين تسليم نمود و همرزم خود را با كوله باري از خاطرات مشترك تنها گذاشت. اما اين جدايي به درازا نكشيد و در عمليات بيت المقدس2 در منطقه ماووت، حسن نژاد نيز نداي حق را لبيك گفته و به خيل عظيم شهدا پيوست. »
شهيد حسن نژاد براي حفظ دين مبين اسلام و حفظ آرمان هاي انقلاب اسلامي جان خود را هديه خدا نمود و سرانجام درششم دی ماه 1366 ، در منطقه ماووت در حين عمليات بيت المقدس2 به درجه رفيع شهادت نايل آمد و پيكر مباركش در منطقه عملياتي مدت ها مفقود و مدفون بود تا اينكه توسط تلاش گروه تجسس وتفحص، شناسايي گرديد و به زادگاهش ماكو انتقال داده شد و در ميان موج اندوه مردم شهيد پرور ماكو در وادي رحمت شهر به خاك سپرده شد.روحش شاد و يادش گرامي باد!
منبع : اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران آذربایجان غربی
نظر شما