نوجوان شهید « شهيد مهرعلي حبوبه» به روایت برادر
شنبه, ۰۱ دی ۱۳۹۷ ساعت ۱۴:۴۷
برادرم پشتيبان و طرفدار ولايت فقيه بود و به امام خميني (ره) علاقه مخصوصي داشت و هميشه آرزو داشت كه در راه وطن و ميهن اسلامي عزيزترين متاع خود را كه جانش بود، تقديم نمايد، و در این راه به درجه رفيع شهادت نايل آمد و روح پاكش به سوي معبود خويش پر گشود.
نوید شاهد آذربایجان غربی ؛ « شهيد مهرعلي حبوبه» یکم دی سال 1342 ، در خانواده ای مؤمن و مذهبي، در روستاي دودای از توابع بخش پلدشت ديده به جهان گشود. تحصيلات ابتدايي خود را در روستاي دوداي به پايان رساند و براي ادامه تحصيلات راهنمايي به روستاي بيگ جان عزيمت كرده و پس از تحصيل در مقطع راهنمايي به سبب فقر و عدم امكانات مالي خانواده از ادامه تحصيل بازماند. وی در کودکی پدر را زودتر از دست داد و طعم یتیمی را چشید، با اینکه بسیار کوچک بود در تأمين معاش خانواده كه متشكل از مادر و چهار خواهر خردسالش بود، هر كار سختي را متحمل مي شد و در کسب روزی حلال بسیار می کوشید.
« شهيد مهرعلي حبوبه» از نظر اعتقادي از جوانان برجسته و صالح انقلاب و اسلام بود. وي از انجام واجبات دين و ترك محرمات غافل نمي شد. پشتيبان و طرفدار ولايت فقيه بود و به امام خميني (ره) علاقه مخصوصي داشت و هميشه آرزو داشت كه در راه وطن و ميهن اسلامي عزيزترين متاع خود را كه جانش بود، تقديم نمايد.
به نقل از برادر « شهيد مهرعلي حبوبه» :
«يك روزدرتابستان مشغول درو گندم بوديم و نزديكي هاي ظهر بود که مهرعلي با حالت خاصي خطاب به من گفت : كه الان جاي من در جبهه ها است. آن موقع جنگ ايران و عراق شروع شده بود و ايشان هفده ساله بودند. اين را گفت و اسبي كه داشتيم سوار شد و با حالت بغض راهي آوردن آب و شد. عشق به امام خميني(ره) از پدرمان به ايشان به ارث رسيده بود،چون در دوازدهم بهمن وقتي به پدرم گفتم که امام آمد، ایشان در بستر بيماري شروع به گريه كردند و از صمیم دل گفتند که این انقلاب دیگر تا زمانی که رهبری مثل امام را دارد هیچ مشکلی انقلاب را تهدید نخواهد کرد. »
برادرم بسیار خوش کلام و خوش صحبت بود، وقتی در جایی بود همه به صحبت هایش گوش می کردند. پاييز سال 1363 ، از طريق آموزش و پرورش مرند در روستاي يكان عليا مشغول به تدريس بودم. برادرم به مرخصي آمده بود و به روستاي خودمان كه روستاي دوداي از توابع بخش پلدشت است،رفته بود. بعد از ديدن خانواده به ملاقات من آمده بود. يك شب با دوستان من آقايان توپچي و صادقي هر دو از خوي مهمان بودند. ايشان در آن موقع درست بیست و یک ماه در جبهه بودند و تيپ ايشان كه تيپ چهل سراب بود، همواره در خطوط مقدم بود. همكاران من در آن شب تا پاسي از شب به سخنان مهرعلي در رابطه با جبهه ها و جنگ گوش كردند.» شهید عزیز همیشه به دیگران کمک می کرد و مدد و یاری به برادر مسلمانش را ازواجبات می دانست.
با رسيدن به سن مشموليت براي دفاع از مرز و بوم كشور در برابر متجاوزين بعثي عراق لباس مقدس سربازي را بر تن نمود و پس از كسب مهارتهاي رزمي و نظامي رهسپار جبهه هاي حق عليه باطل گرديد و در ميدانهاي نبرد و عمليات به عنوان يك دلاور و جنگجوي مبارز به نبرد با دشمن متجاوز پرداخت. وي پيوسته از خانواده اش مي خواست در فراغش دلتنگي ننمايند و برايش دعا كنند.
«مادرسال شصت ودو در تربيت معلم شهيد كوچري خوي بوديم كه نزديكي غروب شهيد با يك چوبدستي پيش ما آمد. در كردستان از ناحيه پا زخمي شده بودند و چند روز دربيمارستان سردشت بستري شده بودند. آن روز در مركز مهمان ما بود و دوستان جمع شدند و از جبهه ، جنگ ، حالات و روحيات رزمندگان سؤال مي كردند. بعداً از آگاهي و همت بالاي شهيد و صحبتهايش به نيكي ياد مي كردند. با اصرار من دو روز هم در بيمارستان قمر بني هاشم(ع) بستري و بعد به روستايمان رفتيم.»
به نقل از همسنگران شهيد : كريم خاني از روستاي ديوانخانه و ديگري رنجبري از روستاي حسن كندي :
« يك روز از طرف دشمن بعثي گلوله هاي خمپاره در اطرافمان مثل باران مي باريد و مجال تحرك به ما نمي داد. چند ساعت به همين وضع بوديم كه مهرعلي تصميم گرفت برود و از حدود چهارصد متري برايمان آب بياورد. هر چه اصرار كرديم نرود قبول نكرد و رفت برايمان آب آورد. در هنگام رفت و آمد چندين گلوله به چپ و راست مهرعلي اصابت كرد ولي به خواست خدا و رشادت مهرعلي توانست سالم براي ما آب بياورد.»
با توجه به دفتر خاطرات وي در يك مورد خمپاره دشمن به پنج متري وي اصابت كرده ولي به خواست خداوند متعال توانا عمل نمي نمايد. تا اينكه پس از پانزده ماه نبرد بي امان با دشمن تجاوزگر بعثي عراق در دوم دی ماه 1363 در منطقه سومار در اثر اصابت تركش خمپاره دشمن به درجه رفيع شهادت نايل آمد و روح پاكش به سوي معبود خويش پر گشود. پيكر مطهر اين شهيد بزرگوار به روستاي دوداي منتقل گرديد و در ميان اندوه عزيزان و مردم منطقه به خاك سپرده شد.روحش شاد و راهش گرامي باد!
منبع : اسناد بنیاد شهید و امور ایثارگران آذربایجان غربی
نظر شما