خاطراتی شنیدنی از فرمانده شهيد «محمدامين احمدي»
نوید شاهد آذربایجان غربی: فرمانده شهيد «محمدامين احمدي»
يكي از دلاوران عشاير منگور و فرمانده بسيج عشايري منگور در در سال 1304 در روستاي
«حاجي ماميان» مهاباد ديده به جهان گشود. تا پنجم ابتدايي درس خواند سپس به کار
کشاورزی روی آورد. آگاه به مسائل سياسي و اجتماعي زمان و يكي از مخالفان سرسخت
رژيم منحوس پهلوي بود که بخاطر اعتراضاتش مدتی را در عراق به سر برد که با آغاز مبارزه
عليه رژيم به رهبری امام خمینی، دوباره به ايران بازگشت. پس از تشكيل بسيج عشاير منگور
در شهرستان مهاباد به عنوان فرمانده نظامي انتخاب مي شود و سرانجام بعد
از سال ها مبارزه و دفاع از ارزش هاي انقلاب، در يك عمليات پاكسازي در اطراف
شهرستان مهاباد در ششم شهریور سال 61 در نبرد بسيار سخت با افراد گروهک ضدانقلاب
به قله رفيع شهادت صعود کرد.
بانی تشکیل
کمیته برای عشاير ایل منگور بود
در سال 1360 شهيد محمدامين احمدي
به اتفاق 70 تن از عشاير منگور جهت شركت در مراسم هفته وحدت و رژة نيروهاي مسلح (بسيج
عشاير) به تهران رفت كه با استقبال گرم مردم و مسؤولين روبرو شدند و در چند ديدار با
آيت ا... مشكيني و امام امت خميني بت شكن و ديگر مسؤولين كشور ملاقات كردند. اتفاقات
زيادي در زندگي شهيد رخ داده است كه مهم ترين آنها بعد از انقلاب بود كه در سال
1358 در روستاي آميد كميته اي با همكاري برادران عشاير منگور داير نمودند و يك بار
ديگر در يكي از عمليات ها 48 ساعت با گروهك هاي ملحد ضدانقلاب درگير شدند كه سرانجام
به پيروزي انجاميد. اتفاق مهم ديگر در سال 59 بود که به مدت چند ماه توسط باند قاسملو
به اسارت درآمد كه بعد از آزاد شدن از زندان اين جنايتكاران به سپاه پاسداران انقلاب
اسلامي مهاباد ملحق شد. شهيد دوستان زيادي داشت و هميشه مورد تحسين روستائيان قرار
مي گرفت و هميشه سعي مي كرد كه با افراد مؤمن و متعهد دوست باشد.
نزد عشاير منگور از محبوبيت خاصي
برخوردار بود
او زاده خانواده ای عشاير بود.
يكي از آداب و سنن عشاير در مرحلة اول احترام به اعضاي خانواده بخصوص پدر و مادر است
كه آن را از مهم ترين دستورات اسلام مي دانند كه مي بايست هر فرد مسلمان اين دستورات
را رعايت فرمايد. او نیز نسبت به مردم احترام خاصي قايل و نسبت به آنها مهربان و خوش
اخلاق بود. در بين مردم مخصوصا در نزد عشاير منگور از محبوبيت خاصي برخوردار بود. هميشه
به مردم فقير و مستمند كمك مي كرد و در خانواده و محله به عنوان يك چهره محبوب و دوست
داشتني جلوه گر بود. طي چند سال زندگي پيش نيامد كه كسي از وي گله و يا شكايتي داشته
باشد. با همه كس و در هر كاري برخوردش مؤدب واسلامي بود و در طول زندگاني نه آزارش به کسی رسيد
و نه به كسي خيانت ورزيد و هيچ وقت در رابطه با برخوردش با كسي پرخاشگوئي نمي كرد و
به روي كسي اخم نمي كرد و با روحية اجتماعي خاص خود هميشه سعي در كمك به ديگران داشت.
بعد از انقلاب بيشتر با برادران سپاهي و بسيجي و مسؤولين در ارتباط بود و معاشرت زيادي
با آنها داشت.
يكي از مالكان روستاي بنگوين بود
پايه هر كشوري بعد از مذهب، اقتصاد
مي باشد. چون اقتصاد در خانواده نقش مهم و بسزايي دارد. پدر شهيد محمدامين كشاورز بود
در روستاي دورافتاده از حومة شهرستان مهاباد به نام بنگوين كه جادة ماشيني نداشت زندگي
مي نمود و علاوه بر اينكه كشاورزي شغل ايشان بود، دامپروري هم در صف آن قرار مي داشت
و شهيد هم كه از يك طبقه زحمتكش روستائي به پا خاسته بود با وجود اينكه خود يكي از
مالكان روستاي بنگوين بود و يك خانواده پرجمعيت را اداره مي كرد اما از لحاظ اقتصادي
نسبتا در حدّ يك نفر روستايي مرفه بودند ولي بعد از پيروزي انقلاب و به وجود آمدن عناصر
ضدانقلاب كليةاموال اين خانواده توسط گروهك ها و ضدانقلابيون به غارت برده مي شود.
حتي خانه هاي آنان را خراب كردند و آتش زدند. بطوریکه وقتی خانواده شهيد به سپاه پاسداران
انقلاب اسلامي مهاباد ملحق مي شوند فاقد هر گونه امكانات و لوازم زندگي بودند.
دشمن را با نقشه هایش غافلگیر می کرد
شهيد در زمينه كشاورزي و دامپروري
تخصص بالائي داشت و از منظر آموزش رزمي و نظامي مهارت كافي و براي غافل كردن دشمن نقشه
هايي بيان مي داشت كه دشمن پا به فرار مي گذاشت و در زمينه نجاري هم مهارت كافي داشت
به طوري كه از چوب مي توانست اجسامي به شكل هاي مختلف بسازد. من جمله اسباب بازي بچه
ها را كه آنها را از چوب مي ساخت و شمشير يا تفنگ و خيلي چيزها را از چوب براي بچه
هايش مي ساخت و در شكار كردن حيوانات هم خيلي ماهر بود و هر حيواني را كه نشانه مي
گرفت بلافاصله تيرش به هدف مي خورد.
آخرين ديدار و خاطره و توصيه شهيد
آخرين ديدار وي با خانواده زماني
بود كه از طرف سپاه به او اطلاع دادند كه مي خواهند پيرانشهر را از لوث وجود ضدانقلاب
پاكسازي نمايند. او هم با علاقة زياد خود را جهت شركت در عمليات پاكسازي پيرانشهر آماده
كرده بود و از ته قلب احساس كرده بود كه شهيد مي شود و به سوي خدا مي رود و به همين
دليل بود كه در رفتن به عمليات خيلي مصرّ بود و مي خواست هر چه زودتر خودش را به آنجا
برساند و شهيد بشود و به سوي خدا پرواز كند. اين بود كه كفش هايش را پوشيد و خيلي با
عجله از خانواده اش خداحافظي كرده و به آنها گفته بود كه اگر نيامدم بدانيد كه شهيد
شدم و به آرزوي ديرينه خود رسيده ام و نگران و ناراحت من نباشيد. هميشه توصيه مي كرد
كه با مردم متواضع و مهربان باشيد. پيرها راكمك كنيد و هميشه به مسجد برويد و در نماز
جماعت و نماز جمعه شركت كنيد و هميشه در بين خانواده خود مي گفت كه تنها آرزويش پاكسازي
كردستان از لوث وجود ضدانقلاب است و جان خود را در اين راه فدا خواهد نمود.
چگونگي شهادت
«از هر قطره خوني كه به زمين مي رزيد انسان هاي مصمم و مبارزي به وجود
مي آيد.»
شهریور سال 61 به قصد پيرانشهر
جهت پاكسازي محور پيرانشهر- سردشت همراه عده اي از عشاير منگور حركت و عمليات شروع
مي شود. شهيد پس از به هلاكت رساندن چند تن از ضدانقلابيون و منهدم كردن سنگرها ساعت
3 بعدازظهر بود كه ناگهان تيري از طرف ملحدين كافر (دمكرات ها) رها مي شود و به ناحيه
سر نامبرده اصابت مي كند و پس از چند لحظه خون ريزي شديد از ناحيه سر وي نامبرده به
درجة رفيع شهادت نائل مي آيد. شهيد براي عشق و ايمان به خدا و زنده كردن ارزش هاي
والاي انساني جان عزيزش را ايثار كرد و با شهادت و دلاوري هايش خود را از اين قفس رها
مي سازد و به جهان وسيع و نوراني آخرت پرواز كرد. راستي كه سلاحي برتر و ارزشمندتر
از شهادت نيست.
زادگاه من اي طرفه كردستان من
در امان دارد تو را از هر بلا يزدان
من
در سراپاي وجودم نيست جز حُبّ
الوطن
هست نام و ياد تو عشق و يامان من
سر به پايت مي سپارم جان به راهت
مي دهم
نيست غير از جان و سر در راه تو امكان
من
ديدم آمريكا
آرد پا آسيا اما نديد
چشم من جايي مصفاتر ز كردستان من
گر چه مي نازد به من ايران به
شعرپ ارسي
شهر كردستان بود ديباچه ديوان من
"گلشن" است آزاده فرزند خلف اي خاك پاك
مشكل تو درد تو درمان تو آسان من
منبع:
پرونده فرهنگی بنیاد شهید آذربایجان غربی