روایتی شنیدنی از همرزم شهيد سردار اسدالله خسروزاده
نوید شاهد آذربایجان غربی: فرمانده
شهید «اسدا... خسروزاده» در سال 43 درروستاي «كهنه محمودجيق» به
دنيا آمد. دیپلم خود را در رشته اقتصاد اخذ کرد. ادب و معرفتي كه در آن شرايط سني در او وجود داشت، همه را
شيفته خود ساخته بود. بعد از انقلاب در خرداد سال 60 به عضويت سپاه پاسداران درآمد
و با کاردانی که داشت از اول تير سال 61 به عنوان قائم مقام سپاه شاهين دژ انتخاب شد.
شجاعت و دلاوریهایش در میدان نبرد، زبانزد تمام رزمندگان بود. با تمام وجودش
مبارزه می کرد تا اینکه بعد از ظهر روز بیست و نهم خرداد سال 63 و مصادف با نوزدهم
ماه مبارك با سمت قائم مقام سپاه در جاده میاندوآب _ بوکان به شهیدان پیوست.
بسم رب الشهدا و الصديقين
مكتوبه رنج و غمنامه هجرت برادري بزرگوار است كه مضنون عرفان
و گوياي عشق انسان و لبيك گفتن به لقاءا.. است. این مکتوبه بیانگر، شهادتی زيبا، به
خون تپيدن گلگون كفنان مقلد روح ا...، ادامه دهنده خط سرخ آل محمد(ص) و انبياء و يابندگان
فروتني و عشق و صفاي زاهدان شب زنده دار و باتقوا و حقگو و حق طلب در راه صلح، دوري
كننده از سوءظن و غيبت و بهتان و افترا، پرهيزگار از هرگونه كبر و غرور و ريا، و آكنده
از صداقت پاك شهيد عزيز گرانقدر سردار دلاور و ايثارگر سپاه اسلام اسدا... خسروزاده
مي باشد.
شهادت اين عزيز بزرگ را، اسطوره تقوا و ايمان را و نمونه يك
انسان وارسته و سترگ را باید به خانواده شهيد و اهالي كهنه محمودجيق و شاهين دژ تبريك
و تسليت گفت. خون پاك اين شهيد بزرگ و مظلوم در راه اسلام ريخته شد. او سرباز واقعي
براي اسلام و آقا امام زمان(عج) بود و مقلدي واقعا كم نظير براي امام خويش روح ا...
الخميني بود. لذا شهادتش به امام زمان(عج) و امام امت مبارك باد.
اولین بار شهيد عزيز اسدا... جان را در نهم مهر ماه سال 60 در
مخابرات سپاه شاهين دژ ملاقات كردم. در اولين برخورد؛ اخلاص عمل، نور تقوا، صداقت برخورد
و پاكي باطن و هوشياري و دقت نظر كم نظيری را در او مشاهده كردم. تا شش ماه، در اتاقم
با هم به بحث و گفتگو و سؤال و جواب مي نشستیم.
ایشان همزمان با كار در مخابرات به ادامه تحصيل نيز مي پرداخت
و اكثرا در قرائت قرآن و برنامه هاي دعا در اتاق كار بنده حاضر مي شد و هر عيب و ايراد
و انتقادي كه مي ديد و يا مي شنيد، بلافاصله بيان مي كرد و صادقانه منتظر جواب و يا
عمل بود. به هيچ وجه، سازشكار و سوء به خلافكار نبود. وقتي با اشكالات درسي مواجه مي
شد، برادرش را ياد مي كرد. به هر حال بعد از تحقيق در وضع زندگي و روحيات ايشان و مسايل
خانوادگي كه به نحوي با انقلاب اسلامي مرتبط بود، بعد از درك مايه هاي گرانبها و مثبت
كه در اين شهيد بزرگ بود، به محض پايان امتحانات چهارم نظري به ايشان مسؤوليت قائم
مقامي را پيشنهاد كرده و بعد از [اصرار فراوان] بالاخره راضي شدند كه شروع به كار كنند.
از اول تابستان سال61 ايشان به عنوان قائم مقام سپاه صائين دژ به فعاليت در مسؤوليت
سنگين و غير منتظره خويش كرد. در حين خدمت، ايشان نمونه بارزي از اخلاق اسلامي و گذشت
و تلاش شبانه روزي در جهت خدمت بود. او هميشه از اين كه در عملياتها شركت نمي دادم
از من گلايه مي كرد و دلخور بود. اما با گذشت زمان و توجيه مناسب قبول مي كرد كه وجود
ايشان ضروري است و بهتر آن است كه برادران در سنگر خويش به اصلاح و خدمتگزاري مشغول
شوند.
بارها كه مسايل فشار مي آورد و گرفتاريها زياد مي شد، توكل خاص
ايشان كه با يك جلسه از شهيد بروجردي ياد گرفته بود، آنها را آسان مي كرد.
او هميشه در فكر خانواده عزيز خويش بخصوص چگونگي امرار معاش
پدرش بود. از زمان كاه فروشي تا چگونگي جمع آوري خرمنها كه معمولا شراكتي بود، تراكتور
خريدن و بالاخره از اين كه پدرش در بعضي موارد دچار تنگناهاي مادي مي شد، ناراحت و
شديدا افسرده مي شد. از زحمات مادرش و مهر و محبتهاي او و كمك مادر عزيزش به پدر گرامي
اش در امر كشاورزي و امرار معاش صحبت مي كرد و گاهي مواقع افسرده و گريان بود.
از وضعيت خواهرهاي عزيزش و برادر كوچكش، خصوصا درباره برادرش
ناصر صحبت مي كرد. زماني كه خواهر بزرگش را خواستگاري كرده بودند، اسدا... به قدري
نگران و هيجان زده بود كه وقتي باب صحبت را با من باز كرد، تا از بنده نيز راهنمايي
بخواهد، اصلا حدود نيم ساعت معلوم نبود كه چه مي گفت. بعد از تذكرات زياد كه برادر
عزيزم بالاخره چه مي خواهي بگويي با آرامش و سكينه قلب صحبت كن، با آرامي گفت: آيا
به نظر تو صحيح است كه بالاخره اين كار صورت گيرد. بنده هم گفتم بايد در اين رابطه
با پدر و مادرت صحبت بكني و آن مسايلي كه مي گويند با ايشان مطرح بكني.
در رابطه با تكليف خويش نسبت به دو خواهر درس خوان و كوچكش بسيار
ناراحت بود و مي گفت ديگر بايد من به وضعيت درسي و اخلاقي و ايماني آنها برسم و پدر
و مادرم سني از آنها گذشته و به قدر كافي زحمتها را كشيده اند. بعد از اين تكليف و وظيفه من مي باشد و اين كه مشكلات
كاري به قدري بود كه نمي توانست به اين تكليف عمل بكند. به قدري شرمنده و ناراحت بود
كه حتي گاهي مواقع كه به ايشان مي گفتم به خانه برو. يك دفعه با ناراحتي برمي گشت و
عصباني مي گفت: بروم و بگويم برادرتان هستم و آمده ام كه چه كنم و بروم و بگويم كه
پسرتان هستم. آخر بالاخره آنها مرا حلال خواهند كرد يا نه، نمي دانم، بعد از من به
خاطر برخوردش عذرخواهي مي كرد. به خاطر نصرا... (تنها برادرش) خيلي نگران و متفكر بود
و عشق و علاقه عجيبي به او داشت و مدينه فاضله و آينده خوبي را براي او پيش بيني مي
كرد. در رابطه با فاميلها نيز گاهي مواقع دلسوخته و نگران بود و مي خواست همه آنها
را عناصر مكتبي و مؤمن و مقلد به امام ببيند و از اينكه نمي توانست در رابطه با آنها
كاري بكند، ناراحت و غمگين بود و فكر مي كرد اگر در خانواده مسأله اي پيش بيايد، مقصر
اوست.
شبهاي زيادي را مشاهده كردم كه ايشان دنبال نماز شب و راز و
نياز خويش بود و به اين خاطر معمولا دور از چشم من به هال ساختمان مي رفت و يا در
حياط پادگان به نماز خويش و راز و نياز ربّاني و پاك و خالصانه خويش مي پرداخت و چندين
بار در زمستان سرد سال61 ايشان را در حالي كه از سرما به خود مي لرزيد، مشاهده كردم
كه پيشاني به مهر مي سائيد و سجده خويش را طولاني كرده و گريان است.
بشكند آن قلمهايي كه با غمض عين بر عليه او نامه نوشته و ياوه
هايي سروده اند. كر و لال بشود آن گوشها و زبانهايي كه دروغ و بهتان و كذب گفتند و
آنهايي كه اجازه شنيدن دادند.
به خدا سوگند اسدا... نعمتي در منطقه شاهين دژ بود و او وارسته
از هرگونه ديد و جاذبه هاي ناسيوناليستي و يا افكار غير اسلامي و برخوردهاي غلط غير
مردمي بود. او مجاهد في سبيل ا... در حد توان خويش بود. او به حق عاشق روح ا... و فقاهتي
بود. چيزي كه همگان نتوانستند به اين سادگي عامل و عالم بر اين مسئله باشند. او عشق
و علاقه اي به مظلومين و مجروحين و مستضعفين داشت و مخالفت عجيبي با ظلم و جور و كبر
داشت. او مايل بود كه خطاها و غفلتها و گناهها و بزه هاي مردم محروم منطقه را كه از
عدم آگاهي آنان سرچشمه مي گرفت، ناديده گرفته شود و با بها دادن به وضعيت فرهنگي شان
مسايل مبتلا به حل و فصل گردد.
منبع: پرونده فرهنگی بنیاد شهید آذربایجان غربی