فرمانده گردان قائم «محمود قلندری» به روایت همرزم شهید
يکشنبه, ۲۷ خرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۲:۲۶
او فرشته بیپر بود در میان انسانها، یعنی بهشت حق او بود، جز بهشت چیزی نمیتواند ارزش خونبهای محمودها باشد.
نوید شاهد آذربایجان غربی: سردار رشيد اسلام شهيد محمود قلندري متولد سال 1340، که همزمان با اخذ مدرک دیپلم، جهت پیروزی انقلاب بسیار فعال بود، به طوری كه منزل ايشان به عنوان يك پايگاه و محل حركت و تجمع جوانان انقلابی بود. بعد از انقلاب حین تحصیل در دانشگاه در بسیج سپاه ثبت نام نموده و در جبهه ها شرکتی فعال داشت. تا اینکه در صبحگاه یکم خرداد ماه سال 1365 در حاج عمران تا اذان صبح نبرد كرده و حماسه ها آفرید و بالاخره در چنین روزی، روز دوازدهم رمضان به سوی پروردگارش پر کشید.
خاطره ای به نقل از همرزم شهید
«إن ا... اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بأن لهم الجنه»
بنده حقیر یکی از همرزمان شهید، چند مدتی بود که با ایشان در جبهه جنوب و غرب، در گردان محرم، در گردان علی اکبر و گردان قائم و به منزل یکدیگر رفت و آمد داشتیم.
نمی دانم از تنهائی او، از مظلومیت او در خانوادهاش یا این که در اجتماع، یا در جبههها، از رشادتها و شجاعتهای او در جبهههای نبرد حق علیه باطل، از یورشهای پی در پی او به خصم زبون بعثی کافر و از گریهها و نالههای او در سنگرهای تاریک و از دعاها و زیارتهای عاشورایش بنویسم، یا از مهربانیهایش به دوستان و افراد زیر دستش بگویم، یا از ایمان قوی و توکل به خدایش، از فکر و ذکاوت بالای او، از اطاعت محضش از اوامر فرمانده کل قوا امام عزیز و از محبتهایی که نسبت به امام و آل عبا داشت، تعریف کنم. او واقعا سردار بود، باید همیشه یاد او در دلها زنده بماند، زیرا دیگر همچون محمودها نخواهد آمد. او فرشته بیپر بود در میان انسانها، یعنی بهشت حق او بود، جز بهشت چیزی نمیتواند ارزش خونبهای محمودها باشد. محمود بعد از شروع جنگ تحمیلی پی در پی در جبههها حضور پیدا کرد، حتی دو نوبت هم مجروح شده بود. بار اول در عملیات والفجر مقدماتی از ناحیه گردن و بار دوم در عملیات فاو از ناحیه پهلو. بنده حقیر نیز در محضرش بودم. در اولین سنگر نزدیک به بعثیان، ایشان ترکش خورد، شب ساعت2/5 بود، هر چه اصرار کردند که به پشت جبهه برود قسم یاد کرد که تا آخرین قطره خونش سنگر را رها نخواهد کرد، زخمش را پانسمان کردیم، مثل شیر میغرید، تا پایان مأموریت در سنگر ماند. همیشه بعد از برگشت از خط مقدم با دیده گریان میگفت: باز هم دست خالی.
صبح قبل از حرکت به حاجی عمران، شهید با شوق تحسینانگیز به دنبالم آمد، جریان را جویا شدم گفتند: انشاء ا... به جبهههای حاج عمران اعزام خواهیم شد. به دنبال دوستان و بچههائی که طرح لبیک بودند رفتیم و با گشادهروئی از ایشان تقاضا کرد که هر کاری دارند نیمه تمام گذاشته، خود را برای اعزام آماده نمایند. بالاخره همان روز در ساعت6 بچهها در حیاط عملیات سپاه جمع شدند و بعد از تسلیح و سازماندهی فرماندهی گروهان قائم به عهده شهید گذاشته شد. با زبان روزه به طرف حاجیعمران حرکت کردیم، در سپاه اشنویه روزه را افطار نمودیم، شهید با دلی آرام و قلب مطمئن به دیدار معشوق میشتافت. بعد از چند روز تأخیر به خط مقدم عازم شدیم، در خط مقدم حال و هوای دیگر بود، شهید قلندری بیش از حد تحرک از خود نشان میداد، بچهها را به استقامت و پایداری توصیه میکرد و به سنگرها سرکشی نموده از حال همه جویا میشد. تا این که سحرگاه پنج شنبه بعد از خواندن نماز صبح و چند سوره از قرآن به دیدار معشوق خود شتافت و با خون خویش سنگر را خونین نمود و همچون عباس علمدار(ع) بازوی خود را فدای اسلام و قرآن هدیه کرد و در جا، جان را به جان آفرین تسلیم کرد.
منبع: پرونده فرهنگی بنیاد شهید آذربایجان غربی
نظر شما