شهادت شهید سعید طلیسچی به روایت همرزم
شنبه, ۰۴ فروردين ۱۳۹۷ ساعت ۱۴:۰۷
نحوه شهادت 3 تن از برادران جهادگر شهید سعید طلیسچی، شهید مجید امینی فر، شهید کاظم نور محمدی از زبان یکی از بازماندگان گروه اعزامی از ارومیه.
نوید شاهد آذربایجان غربی: پاسدار و جهادگر شهيد سعيد طليسچي به سال 1338 در شهرستان اروميه، در يك خانواده متدین ديده به جهان گشود. تحصيلات خود را تا ديپلم ادامه داد و در تربيت معلم فعاليت نمود. اما جای او در جنگ و جبهه بود، جای دلاورهایش در جبهه خالی بود؛ او رفت و دوم فروردین 61 در عملیات فتحالمبين به درجه رفيع شهادت نائل گرديد.
بسم ا... الرب الشهدای و الصدیقین
درود بر خمینی، سلام بر شهدای کربلای ایران درود بر امت رزمنده و همیشه در صحنه ایران.
نحوه شهادت 3 تن از برادران جهادگر شهید سعید طلیسچی، شهید مجید امینی فر، شهید کاظم نور محمدی از زبان یکی از بازماندگان گروه اعزامی از ارومیه.
پس از عزیمت به جبهه حق علیه باطل در پایگاه شوش مستقر شدیم، در موقع سازمان دهی عده ای از برادران با هم به یک گردان و عده ای دیگر در داخل گردان مسئول دسته و گروه شدند. ما در حقیقت در یک تیپ پخش شدیم. این برادران شهید با همدیگر در یک گروه بودند. با برادران هر روز نماز جماعت و دعای فرج و دعاهای لازم را با هم تلاوت می نمودیم، هنگامی که لحظه حمله فرا می رسد ابتدا 9 نفر از برادران از جمله 3 شهید فوق به خط اول جبهه اعزام مستقر شدیم با هم حدود 6 یا7 کیلومتر به طور عرضی فاصله داشتیم، دلها شتاب زده و در حال انتظار بودند و با خدای خود مشغول راز و نیاز بوده و همه ندای یا مهدی(ع) سر می دادند. و صدامیان مزدور گلوله های توپ و خمپاره و کاتیوشا و اسلحه های سبک و سنگین خود را مثل باران می ریختند. نفرات در بیرون از سنگرها منتظر بودند که به طرف شهادت و پیروزی عزیمت کنند، آری خداوند بود که گلوله های مزدوران بعثی را به مناطقی می برید و منفجر می کرد که به هیچ کس آسیبی نرسد، جایتان خالی در این چند ساعتی که منتظر بودیم، صدای وحشتناک کاتیوشا های اسلام، صدای توپخانه صدامیان را خفه می کردند. و به نفرات خودی روحیه مقاومت و ایستادگی می دادند. بالاخره وقت حمله سر رسید از گیرنده ها و بی سیم ها ندای یا زهرا یا زهرا آسمان را به لرزه انداخت. در تمامی جبهه های حق، یورش سربازان الهی به طرف سربازان باطل شروع شد. در این حمله عده ای از برادران به محاصره می افتند. شهید سعید از نفرات جدا شده و برای شناسایی منطقه به جلو می رود. تا راهی برای شکستن محاصره پیدا کند در حال تیر اندازی با آرپی جی 7 به سوی دشمن، سعید از ناحیه گردن مجروح می شود. نفرات همراه وی، می خواهند که او را به پشت جبهه منتقل کنند. ولی سعید می گوید برادران شما با من کار نداشته باشید و به نفرات نیز نگویید که سعید زخمی شده، مبادا که روحیه آنها ضعیف شده و ناراحت شوند، بعد نارنجک دستی را از ضامن خارج و سینه خیز به سوی مزدوران بعثی پیش می رود و با پرتاپ نارنجک به سنگر تعدادی از صدامیان مزدور را به جهنم واصل و خود را در زیر یک ماشینی سوخته عراقی استتار می کند و دیگر نفرات او را نمی بینند. نفرات باقیمانده توسط شهید مجید شروع به تکبیر گفتن می کنند. و قسمتی از خطر محاصره را شکسته و چند تا از تانک های صدامیان را از بین برده و به پشت جبهه بر می گردند، هنگام صبح قرار بود تمام نفرات در یک منطقه جمع شوند. هنگامیکه تمام نفرات جمع شدند من از راه رسیدم، دیدم که همه ناراحت و دلگیر در گوشه ای نشسته، ولی سعید در بین این ها نبود، ابتدا می خواستند از من پنهانه کنند، چون می دانستند که ما چند نفر در یک کالبد بودیم. قلبم خبر داد که سعید به نزد خدایش شتافته و به آرزوی دیرینه خود رسیده است. برادران جریان را تعریف کرده و گفتند که منطقه در دست مزدوران بعثی است و امکان ندارد که به آن منطقه نزدیک شوند، شب شد. با تمام نفرات در پایگاه جمع شدیم همه دلها پر خون و چشم ها گریان بودند. توسط مجید قرآن تلاوت شد و بعد عزاداری و شام غریبان سعید شروع شد و چند ساعتی به طول انجامید.
لبیک یا زهرا
بچه ها از خود بی خود شده بودند، موقع دعا رسید مجید گفت: خدایا 11 ماه است که منتظرم که جبهه اعزام شوم، اینکه که به سوی تو آمده ام هر تدارکی که برای من دیده ای مضایقه نفرما، شب تا صبح هیچ کس نخوابید. صبح برادران تصمیم گرفتند که خود به خط مقدم بروند و شهدایی که در منطقه مانده اند به منطقه منتقل دهند ولی موفق نشدند. چون منطقه خیلی حساس بود و فرماندهان اجازه نمی دادند. روز دوم در مقرمان جمع شدیم و تصمیم گرفتیم که خودمان جداگانه وارد عمل شویم در این موقع یکی از برادران که اهل تبریز بود وارد شده و گفت برادران مژده برایتان دارم یکی از برادران پاسدار امام زمان (عج) و حضرت فاطمه زهرا (ع) را در خواب دیده، این پیام را به پاسدارها داده اند که این حمله را دنبال کنید، پیروزی اسلام نزدیک است و غنایم بیشتری به دست شما خواهد رسید. برادران خیلی خوشحال شدند و منتظر اعلام حمله شدند و شب شد نفرات شروع به خوابیدن کردند. ساعت 12 شب بود صدایی آمد، صدای آشنایی که ندا می دهد برادران بلند شوید، می خواهیم فرمایشات امام مهدی (عج) و حضرت فاطمه الزهرا را عمل کنیم و لبیک بگوییم. برادران شتابان از جا برخاسته، لباس پوشیده و تجهیزات برداشته و به سوی حق علیه باطل روانه شدند. شب تاریک و شب سرنوشت ساز و شب پیروزی اسلام بر کفر، شب شهادت، مجید و کاظم و رحیم لاهیجانی از تبریز که باجهاد گران ارومیه اعزام شده بود و تعدادی از پروانه های الهی شب تا صبح جریان ادامه داشت. ساعت نزدیکی های صبح بود که ندای پیروزی اسلام به گوش می رسید. و ندای ا...اکبر خمینی رهبر و ندای پروردگارا شکر به گوش می رسید. و دیگر صدای توپها و تانک های صدامیان به گوش نمی رسید. موقعی رسید که اعلام کردند، تبریک، سایتها گرفته شد. صدامیان نابود شدند و موقعی رسید که خط اول شکسته شد. که شهید مجید و کاظم و رحیم در این منطقه بودند. وقتی خط اول سقوط کرد و صدامیان به جهنم واصل شدند. خطهای بعدی تمام تجهیزات و وسائل و تانک و توپ و سنگرهای خود را رها کرده و پا به فرار گذاشتند. غافل از اینکه نیروهای اسلام محاصره شان کرده بودند و طوری خفه شده بودند که لودرهای ایران نفرات و تانکهای صدامیان را دنبال می کردند و اسیر می گرفتند. به طوری غافلگیر شده بودند که بچه های 12 ساله از سنگرهای آنها اسیر بیرون می کشیدند. پیروزی ثابت شد. سایت ها آزاد و تمام خط های دشمن شکسته شد. مردم و ارتشی و سپاهی و بسیجی همه به سوی سایت ها که تقریباً 20 کیلومتر از خطر اول فاصله داشتند. راهپیمائی کردند. و برای تماشای سایت ها حرکت می کردند. ولی ما مثل کبیری در این صحرای باز پس گرفته شده دنبال شهدا و افراد گم شده از گروه مان می گشتیم. بالاخره پس از چندین ساعت گشتن در منطقه یکی از برادران شال گردن و قسمتی از وسایل سعید را که در منطقه افتاده بود، پیدا کرد. نتیجه ای از سعید نگرفتیم. به بهداری منطقه رفتیم تا ببینیم که از برادران چه کسی مجروح یا شهید شده است. وقتی رسیدیم، دیدیم که مجید و رحیم و کاظم به لقاء ا... پیوسته اند و عده ای از برادران مجروح و منتقل شده اند. نفرات باقیمانده کم بود، جمع شدیم و دو نفر را که خبر نداشتیم در منطقه گشتیم، به تمام بهداری ها و تمام جاهایی که شک می کردیم. نگاه کردیم یکی از برادران مفقود را از لیست مجروحین پیدا کردیم. ولی پروانه نفرات را که سعید بود، پیدا نکردیم، بر گشتیم، ترتیب انتقال برادران شهید را دادیم و به مجروحین سر زدیم دیگر از سعید خبر دار نشدیم. گویا سعید را پس از مجروح شدن، صدامیان مزدور که از دستش ناراحت بودند با خود به پشت جبهه انتقال می دهند تا بتوانند اطلاعاتی کسب کنند. ولی خوشبختانه با کسی آشنا نشده بودند که بتوانند حرف بکشند، بعد مشاهده کرده بودند که نتیجه ای ندارد، اعدامش کرده بودند. نفرین بر صدام و صدامیان، درود بر خمینی سلام بر شهیدان و درود بر امت رزمنده ایران و تمام مستضعفان جهان که بر علیه مستکبران قیام کرده و آنها را به هلاکت می رسانند.
این دل تنگم عقده ها دارد
گویا شوق در کربلا دارد
میروم ببینم قبر اکبر را
تا بیاموزد راه و رسمش را
آرزویم هست رفتن راه
قاسم و اکبر هم علی اصغر را
آرام جانم اکبر
روح و روانم اکبر
حسین جانم آقا جان
ما جوانان سیه رو
ما جوانان سیه رو
بهر یاری امام خود
رو به سوی جبهه ها
بهر شهادت گرد آمدیم
رو سیاهیم ای خدا
کن تو نظر بر حال ما
بندگان پر گنه
شرمنده سر به زیر
بهر بخشش سوی تو
در درگهت آمده ایم
منبع: پرونده فرهنگی بنیاد شهید
نظر شما