خاطره شهید محرم آقاجانی از اعزامش به جبهه
دوشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۶ ساعت ۱۶:۴۰
دوم دبیرستان درس می خواند که شور جبهه او را عازم جبهه ها کرد. با تمام توانش در مقابل دشمن جنگید و بالاخره بیست و پنجم دی سال 65 در عمليات ظفرمند كربلاي5 در منطقه شلمچه به شهادت رسید.
نوید شاهد آذربایجان غربی: شهيد «محرم آقاجاني»، سال 48 در روستای قره بلاغ نقده متولد شد. میان مهر و محبت پدر و مادرش بزرگ شد و سپس وارد مدرسه شد. دوم دبیرستان درس می خواند که شور جبهه او را عازم جبهه ها کرد. با تمام توانش در مقابل دشمن جنگید و بالاخره بیست و پنجم دی سال 65 در عمليات ظفرمند كربلاي5 در منطقه شلمچه پس از رشادت هاي تمام و جانفشاني هاي بسيار بر اثر اصابت تركش دشمن بعثي، خون پاك خويش را نثار راه انقلاب و اسلام کرد تا استكبار جهاني را از رسيدن به مقصود خود مأيوس و نااميد گردد.
بسم ا... الرحمن الرحيم
با درود به امام زمان(عج) و امام امت نائب ايشان و با درود و سلام بر رزمندگان پيروز اسلام و شهيدان.
یکم مرداد بود، آن روز (جمعه) بود و ما از طرف بسيج نيروي حمزه سيدالشهدا به طرف اصفهان راه افتاديم. ساعت دو و نیم در مهاباد بوديم و از آنجا نيز ساعت 45/3 با ماشين پنج تني به طرف مياندوآب حركت كردیم. راه براي بچه ها شادي آفرين بود. گاهي سرود مي خواندند و گاهي شعارهاي اسلامي مي دادند. از مياندوآب كه گذشتيم به طرف بناب حركتمان را ادامه داديم و در بناب نيز با طي چند خيابان عريض و طويل به انتهاي آن رسيديم و به طرف عجب شير كه شهر كوچك و جالبي بود، حركت كرديم و از آنجا به آذرشهر و بالاخره به تبريز رسيديم. آنجا به يك اردوگاه رفتيم و اسم آن گروهان يا اعزام نيروي تبريز نام داشت. خلاصه بعد از چند ساعتي توقف، شام را خوردیم و به راه افتاديم. از ساعت7 بعدازظهر تا ساعت10 در هتل خيام، نماز شام و عشا را به جا آورديم و به طرف ميانه به راه افتاديم و صبح به زنجان رسيديم. آنجا در بخش اعزام نيروي های زنجان خوابيديم و صبح با اداي نماز صبح حركت كردیم و در سپاه پاسداران زنجان صبحانه را خورديم. ساعت شش و نیم بود كه از زنجان به طرف قزوين حركت كرديم. قزوين جاي خوبي است و منظره هايش خيلي قديمي به نظر مي رسد و شهر بسیار زيبایی هست. پس از گذشتن از قزوين، حدود چند ساعت بعد به تهران رسيديم. تهران هم خوب است. قصدمان اين بود كه بر مزار شهداي گلگون تهران ديداري داشته باشيم. بعد از كلي گشتن، خلاصه بهشت زهرا را پيدا كرديم. آنجا با پاي پياده بر سر مزار شهدايي چون آقاي بهشتي، دكتر چمران و آقاي بروجردي رفتیم و بعد از فاتحه خواندن بر مزار تمام شهدا از بهشت زهرا به سوي قم راه افتادیم. قم جاي بسيار جالبي بود. در شهر قم به مسجد جامع قم رفتيم و بعد از خوردن نهار به سوي اصفهان كه اردوي ما بود، به راه افتاديم. در اصفهان تقريبا دو ساعت در اين شهر بزرگ براي پيدا كردن اعزام نيرو و اردوي اصفهان سرگردان مانديم و حدود ساعت10 شب بود كه به اردوگاه رسيديم. اردوگاه بزرگي بود. حالا ما در اردوگاه اصفهان هستيم.
حالا در اصفهان هستيم و در اردوي شهيد بهشتي. ساعت 2 بعدازظهر براي ديدار مجروحين رفتيم. از خيابانهاي اصفهان گذشتيم و در خيابان هاتف به يك بيمارستان آيت ا... شهيد صدوقي رفتيم و از تمامي مجروحين که در عملياتهای مخلتفی مجروح شده بودند، ديدار كرديم. در يكي از اتاقهاي بيمارستان، گروه سرود برادران بسيح، يكي از سرودهاي خوبشان را براي مجروحین خواندند. بعد از مدتی به حضور يك برادر مجروح ديگري رسيديم كه مي گفتند ايشان معاون لشکر محمد رسول ا...(ص) بود، ديدار كرديم. آن برادر نيز گفتگوي خوبي با ما كردند. سپس به يكي از مسجدها که يكي از شاگردان امام صادق(ع)، به نام سلمان «عظيم آقاي شيخ مجلسي» آنجا دفن بود، زيارت كرديم و دوباره به اصفهان؛ به اردوگاه آيت ا... شهيد بهشتي آمدیم و حالا هم آنجائيم.1364/1/4
ضمنا در آن روز از مزار مبارك زينبيه كه خواهر امام رضا(ع) بود، ديدن كرديم و زيارت كرديم. فرداي آن روز درست ظهر بود که همان زینبیه را صدام جنايت كه مخالف مساجد و زينبيه ها است؛ با هواپيما زد. ساعت 9 صبح بود كه با ماشين به ديدار پدر بزرگوار آيت ا... منتظري رفتيم. ايشان مردي خوش تيپ بودند و تقريبا90 ساله بودند. با هم به گفتگو نشستیم و در آخر ایشان از اینکه به دیدارشان رفته ایم از ما تشکر کردند. خاتمه گفتگو بود كه حاج آقا برخاست. يكي از برادران گفتند: حاج آقا بنشينيد چند تا عكس بگيريم. آقاي منتظري گفتند: اي بابا عكس چيه. برويد احكام ياد بگيريد و ما پس از دادن شعارهاي اسلامي به ديدار خاتمه داديم و به اردوگاه تربيتي آيت ا... شهيد بهشتي برگشتيم و بعدازظهر آن روز يعني دوشنبه مورخه64/1/6 بود كه ما را براي بازديد از كارخانه ذوب آهن اصفهان بردند. ذوب آهن تشكيل شده از يك محوطه دور و درازي كه به مساحت تقريبا بزرگتر از نقده و داراي 40 هزار نفر كارشناس و در چهار مرحله كار در كارخانه از خوابيدن آن جلوگيري مي كند. در ذوب آهن اصفهان يك مهندس براي تشريح وسايل و محلهايي كه بازديد ميكرديم، آمده بود. او گفت: وسايل اين كارخانه بزرگ، ساخت شوروي است و حدود100 نفر از كارشناسان شوروي در اين كارخانه كار مي كنند. بقيه تمام كارهاي كارخانه را برادران كارگر انجام مي دهند و آن كارشناسان شوروي نيز بعد از چند ماه خواهند رفت. در كارخانه ذوب آهن اول كك به كوره بلندي كه از هواكش بلندي هوا وارد آن كوره مي شود و گاز نيز هماره كك و هواي گرم وارد مي شود و كك در آنجا به صورت مذاب در يك واگن هاي بزرگي ريخته مي شود و آن واگن توسط ماشين به طرف قالب هاي آهن برده مي شود و در آنجا آهن به صورت تيرهاي چهارگوش درمي آيد و اين چهارگوشها به وسيله موتورهاي آرميچردار به آن طرف برده مي شود و در آنجا توسط وسایل مجهزي تبديل به آهن مي شود و بعد به طرف تيرآهن سردكن برده مي شود و در آنجا به وسيله جرثقيل بسته بندي مي شود و آن بسته بندي ها نيز به واگنهاي قطار برده مي شود و از آنجا به بازار عرضه مي گردد. در محوطه ذوب آهن اصفهان دو كوره وجود داشت كه يكي 250 تني بود و ديگري كه در زمان انقلاب درست كرده بودند500 تني بود.
ما بعد از چند ساعت بازديد به اردوگاه برگشتيم و فرداي آن روز، ساعت10 صبح به نجف اباد رفتيم و در آنجا به حضور جناب آقاي حجت ا... ايزداني رفتيم و او نيز با سخنان دلنشين پيرانه خودش، به ما خوش آمد گفت و کلی برایمان دعا کرد.ساعت2 بود كه وسايلمان را جمع كرديم و به حمام دوستي رفتيم. بعد از كلي حمام كردن به اردوگاه شهيد بهشتي بازگشتيم. در يكي از روزها بود كه ما براي ديدن يكي از مناره هاي قديمي اصفهان رفتيم. در آنجا چيزهاي عجيبي نوشته بودند. چنان كه نوشته بود يك مردي به نام عمو عبدا... بن محمود كه در سال716 هجري توسط دورانيهاي صفويه درست شده بود. اگر يكي از مناره هاي آن حركت مي كرد تمام اتاقهاي به آن بزرگي به حركت درمي آمد.
بعدازظهر آن روز براي ديدن اثر باستانی چهل ستون يا خانه های شاه عباس رفتيم. منظره به قدري جالب بود كه همه تعجب مي كردند. بعد به مسجد عالي قاپو كه از همه مشهورتر است و در آنجا نماز جماعت خوانده مي شود، رفتيم و بعد از چند ساعتي گشتن به اردوگاه خودمان بازگشتيم. در ساعت هفت و نیم بود كه به ديدار حجت الاسلام طاهري، امام جمعه اصفهان و رئيس مدرسه حوزه علميه اصفهان كه هر دو تا را اداره مي كرد، رفتيم و او نيز با خوشامدگويي از ما خواستند كه به اسلام خدمت كنيم و در راه تحصيل درسمان كوشا باشيم.64/1/7
ساعت10 بود كه براي گشت به بازار عالي قاپو رفتيم و در اين حال كه ما مشغول گشتن بوديم، هواپيماهاي عراق بر فراز شهر و استان اصفهان به پرواز درآمدند و چند راكت در اين و آن سو بي هدف به اطراف شهر انداخت و با شليك پدافند دفاعي استان اصفهان روبرو شد و مجبور به فرار گشت. اين هواپيماها موجب شدند كه بازار و گشت ما به هم بخورد و ما به چهل ستون برگشتيم و در آنجا بعد از كمي توقف به اردو بازگشتيم. در چهل ستون كه حرمسراي شاه عباس بود، خيلي چيزهاي ديدني است. چهل ستون به اين جهت مشهور است كه اصل ستونهاي ايوان حرمسرا 20 تا بود و در مقابل آن يك حوض بزرگي است به طول بيست متر و عرش دو متر وجود دارد. 20 ستون ايوان حرمسرا در آب مي افتد و 20 تاي ديگر به آن اضافه مي گردد و چهل ستون به وجود مي آيد. بعدازظهر آن روز بر مزار شهيدان گلگون كفن اصفهان رفتيم. در آنجا از مزار شهيدان همچون آيت ا... اشرفي اصفهاني چهارمين شهيد محراب و آيت ا... شمسي شخصيت بزرگ ديدار كرديم. بعد از آن براي كوهنوردي رفتيم و ساعت 8 به آسايشگاه برگشتيم. در راه از كارخانه هواپيما سازي ديدن كرديم. اين كارخانه قادر بود در يك روز يك هليكوپتر به پرواز درآورد و بعد از بازديد به خانه يكي از مسؤولين رفتيم و بعد يك چايي خوردن و پذيرايي از طرف برادرمان به اردوگاه در ساعت9 شب رسيديم و فردا عازم جبهه شدیم.
منبع: اداره انتشارات بنیاد شهید آذربایجان غربی
نظر شما